من از بابت این که جانم را نثار اسلام و مکتب رسول الله می کنم، خوشحالم و افتخار می کنم که مرام و مکتب من اسلام است.
اسلام به من نحوه ی اندیشیدن و انتخاب کردن راه درست را آموخت، من برای اسلام، خون خود را با قلبی روشن می ریزم و پیام می رسانم که جاری شدن خونمان باعث نورانیتر شدن حکومت ها و اتصال به حکومت عدل صاحب الزمان( عج) می شود
امیدوارم که حکومت ما، زمینه انقلاب امام مهدی( عج) را به وجود آورد اما مادر جان، وقتی که خبر شهادتم را شنیدی، اشک نریز به این دلیل که امام بزرگوار ما نیز در سوگ فرزندش اشک نریخت چون از بابت رضای خدا در این امر، واقف بود.
و پدر بزرگوارم به شما وصیت میکنم که برای کمک به فقرا و نیازمندان، ادامه دهنده ی راه من باشید و شما خواهرانم، زینب زمان باشید و با تربیت کردن پسرانتان به صورت حسین وار در راه خدا مبارزه کنید. خدایا تو میدانی که کرده های من برای رضای تو بوده است. پس ما را برای قدم برداشتن در راهت یاری کن. خدایا اسلام را پیروز کن و اگر من لیاقت شهید شدن دارم شریت گوارای آن را به من بنوشان.
شما ای منافقین فراری از خلق که فقط اسم و نام سازمانتان را پس از پیروزی انقلاب به دنبال می کشید. دل من بعنوان یک برادر برایتان می سوزد. یک مشت جوان پاک که توسط رهبرانشان منحرف شده اند. کمی فکر کنید!
به خود بیائیدا خدایا این پیر جماران، این بت شکن تاریخ، این در هم کوبنده ستمگران را در پرتو خودت نگه دار. خداوندا تو میدانی که از بابت گناهانم شرمنده ام. مرا به عظمت و بخشندگیت عفو کن. خدایا مرا لحظه ای به خودم وامگذار و آمرزشت را نصیب پدر و مادرم بفرما! آمین
شهادت علیرضا کریمی
علیرضا کریمی درسال ۱۳۶۱ عملیات والفجر ۱ منطقه عملیاتی فکه- تنگه ابوغریب توسط تیرهای عراقی از ناحیه هر دو پا مورد هدف قرار گرفت و در جواب به فرمانده اش گفت، شما فرمانده ای بچه ها منتظر تو هستند.
علیرضا در زمان افتادن روی زمین می خواست خودش را به سمت تپه ها بکشاند، ناگهان یکی از تانک های عراقی سریعا نزدیک او رفت و از روی پاهای این شهید ۱۶ ساله رد شد. ۱۶ سال پس از شهادت او در زمانی که نخستین کاروان به صورت رسمی عازم کربلا شد؛ در منطقه فکه شمالی، پیکرش را پیدا کردند و به وطن خود در شب تاسوعای حسینی بازگردانند.
#السلام_علیک_یاصاحب_الزمان(عج)
یاصاحب الزمان (عج)
چه خوش است روز جمعه،
زکنار بیت کعبه...
به تمام اهل عالم،
#برسد_صدای_مهدی(عج)...!!
#به_وقت_تجدید_بیعت_روزانه_قرائت_دعای_عهد
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
🔴 زیارت امام زمان علیه السلام در روز جمعه
🔵 اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا حُجَّةَ اللهِ في اَرْضِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ اللهِ في خَلْقِهِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا نُورَ اللهِ الَّذي يَهْتَدي بِهِ الْمُهْتَدُونَ، وَيُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخآئِفُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ اَيُّهَا الْوَلِيُّ النّاصِحُ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا سَفينَةَ النَّجاةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا عَيْنَ الْحَيوةِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّي اللهُ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبينَ الطّاهِرينَ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللهُ لَكَ ما وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ وَظُهُورِ الاَْمْرِ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يامَوْلايَ، اَنـَا مَوْلاكَ عارِفٌ بِاُوليكَ وَاُخْريكَ، اَتَقَرَّبُ اِلَي اللهِ تَعالي بِكَ وَبِآلِ بَيْتِكَ، وَاَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ، وَظُهُورَ الْحَقِّ عَلي يَدَيْكَ، وَاَسْئَلُ اللهَ اَنْ يُصَلِّيَ عَلي مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد، وَاَنْ يَجْعَلَني مِنَ الْمُنْتَظِرينَ لَكَ وَالتّابِعينَ وَالنّاصِرينَ لَكَ عَلي اَعْدآئِكَ، وَالْمُسْتَشْهَدينَ بَيْنَ يَدَيْكَ في جُمْلَةِ اَوْلِيآئِكَ، يا مَوْلايَ يا صاحِبَ الزَّمانِ صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي آلِ بَيْتِكَ، هذا يَوْمُ الْجُمُعَةِ وَهُوَ يَوْمُكَ، الْمُتَوَقَّعُ فيهِ ظُهُورُكَ، َالْفَرَجُ فيهِ لِلْمُؤْمِنينَ عَلي يَدَيْكَ، وَقَتْلُ الْكافِرينَ بِسَيْفِكَ، وَاَنَا يا مَوْلايَ فيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ، وَاَنْتَ يا مَوْلايَ كَريمٌ مِنْ اَوْلادِ الْكِرامِ، وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِْجارَةِ، فَاَضِفْني وَ اَجِرْني، صَلَواتُ اللهِ عَلَيْكَ وَعَلي اَهْلِ بَيْتِكَ الطّاهِرينَ.
#مهدویت
امروز:
شمسی: جمعه - ۲۶ آبان ۱۴۰۲
میلادی: Friday - 17 November 2023
قمری: الجمعة، 3 جماد أول 1445
🌹 امروز متعلق است به:
🔸صاحب العصر و الزمان حضرت حجة بن الحسن العسكري عليهما السّلام
❇️ وقایع مهم شیعه:
🔹امروز مناسبتی نداریم
📆 روزشمار:
▪️2 روز تا ولادت حضرت زینب سلام الله علیها
▪️10 روز تا شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها (روایت 75روز)
▪️30 روز تا شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها (روایت 95روز)
▪️40 روز تا وفات حضرت ام البنین سلام الله علیها
▪️47 روز تا ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها
منتظران گناه نمیکنند
🌸موضوع : #حجاب 🔥 توطئهی دشمنان برای داخل کشور‼️ ⬅️قسمت ۵۲ : ❤️رهبر معظم انقلاب،در تاریخ «1402/0
💐موضوع : #حجاب
🔥کشف حجاب، #حرام_شرعی و حرام سیاسی،
⬅️قسمت ۵۳ :
❤️رهبرمعظم انقلاب در تاریخ«1402/01/15»فرمودند :
💐مسئلهی #خانمها که فقط پوشش نیست؛زن :
✅ مسئلهی #تحصیل دارد،
✅مسئلهی #اشتغال دارد،
✅مسئلهی #ازدواج دارد،
✅مسئلهی #فعّالیّت_سیاسی دارد،
✅مسئلهی #حضور در مسائل اجتماعی دارد،
✅مسئلهی حضور در #مدیریّتهای بالای دولتی دارد؛
✅اینها همه مسائل زن است.
⁉️در کدام [یک] از اینها در کشور آزادی وجود ندارد؟!!
🌸جمهوری اسلامی در کدام یک از این موارد در کار زن ها دخالت کرده و جلوی آزادیشان را گرفته؟!
❌ادامه دارد.....
#حجاب
منتظران گناه نمیکنند
#دنیای_مدیریت_مومنانه 5 ☢ در زمینه بحث ما دو تا ایه کلیدی توی قرآن وجود داره 🔶 یکی آیه ۵ سوره قصص
#دنیای_مدیریت_مومنانه 6
✅ گفتیم که مستضعفین باید قبل از ظهور آمادگی امام شدن و وارث شدن رو پیدا کنن و برای همین هم لازمه که اصول مدیریت و ثروتمند شدن رو بدونن و از همین حالا تمرین کنن.
🔷 در قدم اول باید زندگی درستی داشته باشیم. اگه ما شروع کنیم از اموال خودمون "به صورت گروهی" استفاده کنیم میتونیم جلوی رانت خواری و فساد رو تا حدی بگیریم
⭕️ اما وقتی مثل نظام سرمایه داری غربی پولمون رو توی بانک ها قرار میدیم طبیعتا زمینه انواع فسادها رو آماده کردیم!
و یا راه اندازی بنگاه های کوچک اقتصادی توسط مومنین.
✅ این که رهبر انقلاب میفرماید اقتصاد باید #مردمی باشه معناش همین هست.
ما باید یه تکانی به خودمون بدیم تا دیگه جزو مستضعفین نباشیم
✔️مثلا دیدید که دشمن یه کشتی ما رو توقیف کرد و بعدش ما بلافاصله کشتی اون ها رو گرفتیم و پهبادشون رو زدیم دنیا چه تواضعی به ما کرد...
این یه جلوه ای از بیرون اومدن از استضعاف هست.
💥 ما به خداوند متعال باید نشون بدیم که واقعا اراده کردیم که از استضعاف میخوایم بیرون بیایم و خدا هم امام ما رو برای تکمیل این کار برامون بفرسته👌
اینکه ما میخوایم در مورد مدیریت صحبت کنیم هم برای همینه که تا حدی از استضعاف بیرون بیایم...
🌹قران کریم میفرماید "و نجعلهم ائمه" یعنی شما میخواهید #مدیران جامعه بشید
البته نه اینکه همه مدیر بشن. یه شهر یه دونه فرماندار میخواد
✔️اما اگه همه مردم انقدر در مدیریت قوی باشن که خودشون یه فرماندار بالقوه باشن دیگه فرماندار اون شهر نمیتونه مسخره بازی در بیاره و مردم رو فریب بده
🚨 چون همه مردم سریع متوجه کوچک ترین خطای مسئولان شهرشون میشن و برکنارشون میکنن.
انقدر باید مدیریت مردم قوی باشه که مسئولین بگن نه بابا! این مردم رو نمیشه فریب داد!
یا اگه مدیری خواست تصمیم غلط بگیره از مردم بترسه و مراقب باشه.
⭕️ نه اینکه یه مسئولی با استفاده از سلبریتی ها و دروغ و تهمت و وعده های دروغ و مسخره بازی بتونه سر مردم رو کلاه بذاره و بر اونها حکومت کنه...
حالا ما یه حرفایی رو در مورد مشکلات اقتصادی میزنیم ولی این نباید باعث نا امیدی ما بشه.☺️
❇️ الان ما نسبت به همه کشورهای جهان واقعا خیلی زندگی بهتری داریم. حداقل اگه فسادی میشه امید داریم بالاخره قوه قضائیه و رهبری بیان وسط و مشکل رو حل کنند ولی در کشورهای دیگه مردم به کی امید دارن؟
الان توی عراق و افغانستان و یمن و بحرین و سوریه و فرانسه و آلمان و آمریکا و ایتالیا و... پر از فساد و کشتار مظلومین هست.
💢 اون بیچاره ها دقیقا به امید چه گشایش و فرجی زندگی میکنند؟ امیدشون به کی باشه که نجاتشون بده؟
هیییییچ...
🚨 چرا توی کشورهای غربی خیلی راحت با افکار عمومی بازی میشه و مردم بازیچه دست چهارتا رسانه صهیونیستی هستن؟
چون اون تمدن طوری ساخته شده که عموم مردم حتی توی تخیلاتشون هم به این فکر نمیکنن که بتونن یه روزی رئیس بشن
⭕️ برای همین میگن شما فقط یه لقمه نون بخور نمیر به ما بدید بقیش مهم نیست. هر کسی خواست برما حکومت کنه...😣
اما در جامعه امام زمان اینطور نیست و مومنین از کودکی باید برای امام شدن و وارث شدن تربیت بشن
✅ توی کودکستان ها و دبستان های ما باید به همه اصول مدیریت با زبان ساده آموزش داده بشه تا همه افراد بتونن مدیریت رو تجربه کنن و برای اداره خودشون و خانوادشون و جامعه شون آماده بشن...
🔹 پایان بخش ششم
انسان شناسی 037.mp3
12.14M
#انسان_شناسی ۳۷
#امام_خمینی (ره)
#استاد_شجاعی
♨️ قَبـــرِ شما ، خودِ شمایید!
از صبح که ازخواب برمیخیزید،
تا شب که به خواب میروید،
و حتّی در خواب، ↓
- احوالاتتان چگونه است؟
- از ذهن شما، چه افکاری عبور میکند؟
- در قلبتان، نسبت به دیگران چه احساساتی غالباً برانگیخته میشود؟
💥 پاسخ این سؤالات، اوضاعِ قبر شما را مشخص میکند!
منتظران گناه نمیکنند
﷽ نسل مهدوی💚( فرزند پروری ) به کودکتان کمک کنید تا احساساتش را درک کند. زمانی که کودک احساس درست
﷽
نسل مهدوی 💚(فرزند پروری )
به دو منظور والدین باید به فرزندان حق انتخاب بدهند:
۱- جلوگیری از نه گفتن های اضافی و قشقرق
۲- افزایش اعتماد به نفس
اگر به کودک بیش از ظرفیتش، حق انتخاب بدهید، انگار که به آن ها اعلام جنگ داده اید.
کودک توانایی انتخاب بین تعداد زیادی اشیاء را ندارد و قادر به انتخاب از بین تعداد زیادی وسیله نیست.
به دلیل گیجی حاصل از عدم توانایی در انتخاب، به رفتارهایی رو می آورد که ما آن ها را به اشتباه لجبازی تعبیر می کنیم.
#نسل_مهدوی
#فرزند_پروی
#امام_زمان
منتظران گناه نمیکنند
🖇 #پارت_2 ترنم خسته ام حال حرف زدن ندارم.پاشو بریم... -مامانمممم..... شب بخیر صدای کوبیدن در، خیالم
💗او_را...💗
🖇 #پارت_3🌿
اینقدر مشغول حرف شدیم که اصلا یادمون رفت میخواستیم بریم بیرون!!
ترجیح دادیم همین یکی دوساعت باقیمونده رو هم خونه بمونیم.
-دیگه چه خبر؟
-هیچی،کلاس،سعید،سعید،کلاس😊
-میگم تو خسته نشدی از این سعید؟😒
باورکن من بیشتر از یکی دو ماه نمیتونم این پسرا رو تحمل کنم!
دوست دارم آدمای مختلفو امتحان کنم.
-من...نمیدونم...من میترسم از زندگی بدون سعید.
من جز اون کسیو ندارم.😢
اصلا هیچکس نمیتونه مثل سعید باشه.
-فکر میکنی...
اینقدر باحال تر و بهتر از سعید هست که فکرشم نمیتونی بکنی.
بعدم از کجا معلوم سعیدم تو رو اینقدر دوست داره؟؟
اصلاً از کجا میدونی چندنفر دیگه نداره؟ 😏
-سعید و خیانت😳
عمرا...
سعید عاشق منه...
-هه. تو این پسرا رو نمیشناسی...
یه مارمولکی هستن که دومی نداره...😒
-اه...ول کن مرجان،سعید فقط با منه...
-ولی اون موقع که من با سپهر بودم،یه حرفایی از سعید میزد.....
-چه حرفایی؟؟🙁
-راجع به اخلاقای خاص سعید و تنوع طلبیش و رفیقای آبجیش و....
-حرف بیخود نزن مرجان.
من دیگه میرم،
میترسم دیرم شه.
خداحافظ...
بلند شدم و اومدم بیرون.
تمام طول راهو به حرفای مرجان و بعضی کارای مشکوک سعید فکر میکردم...😥
خیلی حالم خراب شده بود
چنددقیقه بود رسیده بودم جلوی باشگاه.
اما احساس میکردم پاهام حس نداره از ماشین پیاده شم...
حوصله هیچ کاریو نداشتم.
دور زدم و راه افتادم سمت بام تهران...
جایی که بارها با سعید رفته بودم...👫
حس میکردم روزای خوبی جلو روم نیست،باید یه چیزایی رو میفهمیدم...
شماره های مشکوک توی گوشی سعید،
گالری گوشیش که قفل بود،
آنلاین بودنش تا نصف شب،درحالیکه چندساعت قبلش به من شب بخیر گفته بود....
داشتم دیوونه میشدم😔
من بیشتر از دو سال بود که با سعید بودم!💕
من دیوونه سعید بودم...
اینقدر دوستش داشتم که هربار حس میکردم داره یه شیطنت هایی میکنه هم خودمو میزدم به اون راه که مبادا باعث جداییمون شه...
گوشیمو از کیفم درآوردم بهش زنگ زدم.
-الو سعید...
-سلام خانومم.....خوبی؟
-سلام تو خوبی؟
-ممنون. تو خوب باشی منم خوبم...
بعد از اینکه حرفامون تموم شد و قطع کردم، به خودم بابت تمام شک هام فحش دادم و تو دلم از سعید عذرخواهی کردم...
امکان نداشت سعید کسی جز منو دوست داشته باشه... 💕
تا برگردم خونه دیر شد،
وقتی رسیدم مامان و بابا سر میز شام بودن.
غذامو خوردم، چندجمله ای باهاشون صحبت کردم و رفتم تو اتاقم.
کتابی که تازه خریده بودم رو آوردم و نشستم به خوندن...📖
حجمش کم بود و تو سه چهار ساعت تونستم تمومش کنم،
طبق عادتی که داشتم یه برگه برداشتم
و چکیده ای از اونچه که خونده بودم رو توش نوشتم و گذاشتم لای کتاب📄
تا هروقت خواستم فقط همون برگه رو بخونم
تا مجبور نشم بازم کل کتاب رو بخونم و دوباره کاری بشه
داشت دیر میشد، صبح باید میرفتم دانشگاه.
خیلی زود خوابم برد...😴
صبح بعد از کلاس اول،فهمیدیم استاد ساعت بعدمون نیومده و تا بعداز ظهر کلاسی نداریم.
پس چندساعت بیکار بودم.
👱سعید تمام برنامه های کلاسیم رو حفظ بود،
میدونست الان باید سرکلاس باشم،
پس اگر زنگ میزدم و باهاش قرار میذاشتم حسابی ذوق میکرد و میومد دنبالم
گوشیمو از کیفم بیرون آوردم و شمارشو گرفتم...📱
-الو سعید...
-الو سلام.خوبید؟
-خوبید؟؟مگه من چندنفرم؟؟؟😂
چرا اینجوری حرف میزنی؟؟
-ببخشید من جایی هستم،بعداً باهاتون تماس میگیرم.😳
تا اومدم چیزی بگم،
یدفعه شنیدم یه دختر با صدای آرومی گفت سعید زود قطع کن دیگه،کارت دارم...
سعیدم هول شد و سریع قطع کرد...
هاج و واج به گوشی نگاه میکردم😥
یعنی چی؟؟
اون کی بود؟؟
سعید چرا اینجوری حرف میزد؟؟😠
چندبار شمارشو گرفتم ولی خاموش بود😡
داشتم دیوونه میشدم...
نمیدونستم چیکار کنم.
زنگ زدم به مرجان و همه چیزو تعریف کردم...
-دیدی دیروز بهت گفتم!!
بعد جنابعالی فکر میکردی من به رابطه مسخرتون حسودی میکنم😒
چندبار گفتم این پسره رو ول کن؟؟
-مرجان من دارم دیوونه میشم.
حالم خوب نیست...
چیکار کنم؟؟
-پاشو بیا اینجا،
بیا پیشم آرومت میکنم...
تا رسیدم پیش مرجان بغضم ترکید...
خودمو انداختم بغلش و گریه کردم...😭😭
باورم نمیشه سعید به من خیانت کرده...
ما عاشق هم بودیم،
حتی خانواده هامون در جریان بودن...
اینقدر گریه کردم که چشام سرخ سرخ شده بود و صدام گرفته بود.😣
تو همین حال بودم که سعید زنگ زد...
گوشیو برداشتم و هرچی از دهنم درومد بهش گفتم...
-ترنممممم....یه لحظه ساکت شو ببین چی میگم...
-چجوری دلت اومد با من این کارو بکنی؟؟😠
-کدوم کار؟
تو داری اشتباه میکنی...
عشقم بیا ببینمت همه چیو برات توضیح میدم...
-ساکت شوووووو...
من عشق تو نیستم.
دیگه هم نمیخوام ببینمت😡😭
-ترنم
دیگه به من زنگ نزن
قطع کردم و چنددقیقه فقط جیغ زدم و گریه کردم -ترنم بسه دیگه،ولش کن،بذار بره به جهنم.
اصلاً از اولشم نباید اینقدر بهش وابسته میشدی...