#در_محضر_معصومین
🔰امام صادق علیه السلام:
✍اَرْوَحُ الرَّوْحِ اَلْيَأسُ مِنَ النّاسِ.
🔴بهترين آرامش و آسودگی، بی توقعی از مردم است.
📚كافی؛ ج ۸، ص ۲۴۳،ح ۳۳۷
#حدیث_روز
❣ #عــند_ربـهم_یــرزقون
جاوید الاثر❓🌹 احمد متوسلیان
🌱زخمي شده بود پايش را گچ گرفته بودند و توي بيمارستان مريوان بستري بود.
بچه ها لباسهايش را شسته بودند. خبردار که شد،
بلند شد برود لباس هاي آن ها را بشويد.
گفتم«برادر احمد،پاتون رو تازه گچ گرفتن اگه گچ خيس بشه، پاتون عفونت ميکنه.»
گفت«هيچي نميشه.»
رفت توي حمام و لباس همه بچه ها را شست.نصف روز طول کشيد. گفتيم الآن تمام گچ نم برداشته و بايد عوضش کرد.اما يک قطره آب هم روي گچ نريخته بود.
ميگفت«مال بيت المال بود،مواظب بودم خيس نشه.»
هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
🌹شهید حسین علمالهدی زیر ذرهبین ماموران ساواک بود. در اولین دستگیری، وی را در بند نوجوانان زندانی کردند؛ پس از مدتی که خانواده حسین موفق به دیدنش میشوند، وی در پاسخ به اینکه چه چیزی لازم داری که برایت بیاوریم، گفت: «فقط یک جلد قرآن برایم بیاورید.»
🌹دانشجوی سال دوم دانشگاه مشهد در رشته تاریخ بود، با شروع جنگ تحمیلی همراه با گروهی از دانشجویان و نیروهای بسیجی، به سوی جبهههای دفاع حق علیه باطل شتافت.
🌹قبل از شهادت
حسین چند شب قبل از شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: «تو فکری سید؟» گفت: «وقتی وارد هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن و نهجالبلاغه فراگرفتهام، در عمل پیاده کنم. حالا احساس میکنم که روز پرداخت نزدیک است و بهزودی پاداش خود را دریافت خواهم کرد.»
۱۶ دی ماه سالروز#شهید_علم_الهدیهدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات💐💐💐💐💐
#ازشهدابیاموزیم❣❣❣❣❣
📆تقویم و مناسبتهای امروز📅
🔺امروز یکشنبه:
🔹 ۱۷ دی ۱۴۰۲ 🔹
🔹 ۲۴ جمادی الثانی ۱۴۴۵ 🔹
🔹 ۷ ژانویه ۲۰۲۳ 🔹
🔰مناسبت های امروز:
💢 اجرای طرح حذف حجاب به دست رضاخان [۱۳۱۴ ش]
💢 روز بزرگداشت خواجوی کرمانی
💢 درگذشت مشکوک جهان پهلوان غلامرضا تختی [۱۳۴۶ ش]
#تقویم
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
🔴 همه ی حاجت ها به واسطه ی امام زمان ارواحنا فداه مستجاب میشود...
🎙 #استاد_عالی
#مهدویت
پیام یکی از اساتید جامعه الزهرا:
سلام بر همه ی دوستای عزیز
اومدم عاجزانه یه کمکی بخوام ازتون
دوستان ما هرچی این مدت فکر کردیم که برای وضعیت حجاب چیکار میشه کرد، با اساتید و متخصصین جلسه برگزار کردیم و نتیجه ی هم اندیشی های صورت گرفته این شد که سمت انگشت اشاره به سمت خودمونه، مایی که حجاب رو قبول داریم و محجبه هستیم ( چادری و مانتوییش تفاوتی نداره)
ما باید اونقدر در زمینه حجاب غنی باشیم که حداقل تو فامیل و دوست و آشنا شبهاتی که مثل علف هرزه داره تو اذهان مردم تزریق میشه رو پاسخ بدیم.
برای همین تصمیم گرفته شد که یک دوره ی جمع و جور در مورد *مهارت های گفتگو برای یک انتخاب آگاهانه* تبیین بشه
این دوره اصلا زمان خاصی نمیبره، تنها کافیه ۳۵ هفته، هفته ای یک صوت نیم ساعته گوش کنیم، برای منی که واقعا فرصت سر خاروندن رو هم پیدا نمیکنم، هفته ای نیم ساعت فرصت دارم، تو رفت و امدهامون نیم ساعت که فرصت ازاد داریم. بنظرم یک واجب شرعی هستش که مسئله حجاب حداقل برای خودمون به یک باوری تبدیل بشه که بتونیم با منطق و دور از هیاهو به بقیه انتقال بدیم
*حس من اینه که اون دنیا اگه ازمون پرسیدن که شما اون روزا در مورد این مسئله چیکار کردین، بتونیم بگیم یه قدم کوچک برداشتیم*
هزینه ی این دوره نزدیک به ۷۰۰ تومن بود ولی به نیت مادرمون حضرت زهرا که شروع دوره هم قراره روز ولادتشون باشه *کاملا رایگانه*
به قول مسئول طرح (استاد عظیمی )که از خاک خورده های جبهه و کارای فرهنگی هستش، نباید آدمی محجبه دور و برمون پیدا بشه که از این طرح مطلع نشده باشه، بنده خدا میگفت گوشیتون رو بردارین برای تک تک ادمایی که میشناسین با هر جایگاه اجتماعی پوستر طرح رو ارسال کنین و جا داشته باشه توضیح بدین، حتی تو خیابون و مترو خانم محجبه دیدین اطلاع بدین، ما امروز وظیفمونه که باورهامون رو تقویت کنیم
طرح تو ایتا برگزار میشه و تنها تا اخر هفته فرصت داریم که عضو بشیم و براش تبلیغ کنیم💐💐💐
*لینک ثبت نام:* https://survey.porsline.ir/s/3ziOx7Rk
منتظران گناه نمیکنند
بدم ؟ _یعنی تو چیز بیشتر ی می خوای؟ خیلی ناراحتی می تو نی برنگر دی! #ادامه_دارد...
ز ی که وایستاد ه بود و من رو نگاه می
کرد گفتم : تو که خوب بلدی گزارش کامل رو با ریز جزئیات
🍃 #پارت_شصت_و_نه
💕دختر بسیجی 💕
_واقعا که! شما آبرو ی منو جلوی بقیه برد ی و کار ی کرد ی که همه با تحقیر بهم
نگاه کنن، حالا هم به جا ی اینکه ازم معذرت بخوای بهم میگی اگه ناراحتم بر نگردم؟ شما دیگه چه جور آدمی هستی!
_من کار ی می کنم تا کسی که برات پاپوش درست کرده بیاد و جلو ی همه ازت
معذرت خواهی کنه ولی در مورد خودم قبلا هم بهت گفتم من عذرخواهی بلد نیستم.
_من هم بهتون گفته بودم سعی کنید یاد بگیرید! بعدشم من نمیخوام کسی
به خاطر من جلوی بقیه تحقیر بشه، همین که شما فهمیدین کار من نبوده برام
کافیه.
من آدمی نبودم که به کسی اصرار کنم و پاپیچش بشم من عادت داشتم دستور
بدم و بقیه اطاعت کنن برا ی هم ین دیگه اصرار ی نکردم و گفتم: به هر حال من
می دونم کار تو نبوده و تو هم اگه خواستی می تونی برگرد ی و به کارت ادامه بدی دیگه تصمیم با خودته!
دیگه منتظر عکسالعملش نشدم و با نشستن تو ی ما شین، ما شین رو روشن کردم و ازش دور
شدم ولی او همونجا وایستاده بود و دور شدن من رو تماشا می کرد.
فردا ی اونروز به محض ورودم به شرکت همون اول کار به اتاق پرهام رفتم و پرهام که
تازه اومده و سرش توی کامپیوتر رو ی میز ش بود با ورود من به اتاق سرش رو بالا
گرفت و با دیدن من با طعنه گفت: به سلام آقا آراد! می بینم تنها اومدی! آرام
خانم قبول نکردن که برگردن شرکت؟
نزدیکش رفتم و گفتم: نا زی درست به عرضت رسونده! من رفتم و ازش خواستم
برگرده و لی او خانمی کرد و گفت بر نمی گرده تا تو تحقیر نشی، میدونی
چرا؟... چون من بهش گفتم ا ز
تو می خوام جلوی بقیه ازش عذرخواهی کنی.
پرهام با عصبانیت رو ی پاش وایستاد و گفت: آراد تو تکلیفت با خودت مشخص
نیست! یه بار میگی کار ی کنم که بزاره و بره و حالاهم که رفته میری دنبالش
و من رو به خاطر کارم سر زنش می کنی ؟
_من گفتم اینجور ی بیرونش کنی؟
_ببخشید دیگه فکر نمی کردم آقا دلسوز هم شده با شی!
با صدای زنگ گو شیم حرفی که می خواستم بزنم رو خوردم و جواب بابا که
پشت خط بود رو دادم:
_الو... سلام بابا .
_سلام، آراد الان شرکتی ؟ فهمیدی چی شده؟
_آره شرکتم، چی! چی شده؟
_انتقال وجه رو می گم فهمیدی جریان چی بوده؟
_آها آره، به خاطر ایرا د سیستم اینجو ری شده بود ولی الان درست شده.
_خب خدا رو شکر من که گفتم این دختر ای ن کار رو نمی کنه. آراد همین امروز
میری دنبالش و میاریش شرکت فهمیدی؟.
_رفتم ولی نیومد.
_یعنی چی که نیومد؟
_یعنی اینکه من بهش گفتم فهمیدم کار او نبوده و می تونه برگرده سر کارش ولی او گفت که دیگه بر نمی گرده.
_خدا می دونه تو چجو ری ازش خواستی برگرده! آراد من آخر وقت میا م اونجا و تا
اون موقع آرام باید شرکت باشه.
_من یه بار ازش خواستم بر .....
_آراد یا د بگیر رو ی حرف من حرف نزنی وقتی می گم امروز باید اونجا باشه
یعنی باید باشه .
_باشه سعی خودم رو می کنم که برش گردوندم ولی...
_ولی بی ولی! من اومدم باید ببینمش..... فعلا خداحافظ .
_خداحافظ .
🍃 #پارت_هفتاد
💕 دختر بسیجی 💕
با قطع شدن تماس رو به پرهام گفتم: همون موقع که به بابا گفتم چی پیش اومده
گفت اشتباه می کنم و آرام این کاره نیست حاال هم که می گه تا ظهر که میاد
اینجا اون باید سر کار باشه، دیگه تو خودت می دو نی یا باید برگردونیش یا
خودت جواب بابا رو بدی.
پرهام با کلافگی رو ی صندلیش نشست و عصبی نفسش رو بیرو ن داد.
همانطور که وایستاد ه بودم دستم رو توی جیب شلوارم جا دادم و رو بهش گفتم :
تو که تنهایی این کار رو نکر دی! کی بهت کمک کرده ؟
با تعجب نگاهم کرد و گفت: چرا میپر سی ؟
_برای این که به جای من و تو از این دختره معذرت خوا هی کنه و اینکه بهش یاد
بدم دیگه از این غلطا نکنه.
_ولی اونا فقط از من اطاعت کردن پس فقط من مقصرم.
_یعنی تو حاضری جلوی بقیه ازش عذر خواه ی کنی؟
_تو این رو جد ی نمی گی!؟
_اتفاقا خیلی هم جدیم!
_باشه من عذر خواهی می کنم.
جلوتر رفتم و با زیر کی گفتم:کار اکبری و مبینا بوده نه!؟
_گفتم که خودم عذر خواهی می کنم دیگه چیکار به اونا داری؟!
_اون نیاز ی به عذر خواهی نداره یعنی جلوی جمع نداره پس نگران اونا نباش! و لی من باهاشون کار دارم.
منتظر نموندم پرهام چیز ی بگه و در حالی که به سمت در اتاق می رفتم، گفتم: برا ی برگردوندنش میتو نی از خانم رفاهی کمک ب گیری.
با گفتن این حرف از اتاق خارج شدم و به سمت اتاق کار خودم رفتم ولی قبل اینکه
دستم به دست گیر ه برسه برگشتم
پرهام بدی، هر
اتفاق و هر رفت و اومدی رو هم به من گزارش میدی. حالا هم به اکبری و مبینا بگو
بیان به اتاق من، کارشون دارم.!
وارد اتاق شدم و بدون اینکه در رو ببندم، عصبی پشت د یوار شیشه ای وایستادم
و چند دقیق ه بعد صدای آروم و نگران مبینا رو از داخل سالن شنیدم که به نا زی
می گفت: تو نمی دون ی چیکارمون داره.
نازی جواب داد:نمی دونم و لی مطمعنم کار خوبی نیست چون عصبانی بود!
حالا هم تا بیشتر عصبی نشده برین تو.
تقه ا ی به در خورد و لحظه ای بعد صدا ی سلام کردنشون رو شنیدم که به
طرفشون برگشتم و از بالا بهشون نگاه کردم.
اکبری وقتی دید من ساکتم و حرفی نمی زنم گفت:آقا با ما کار ی داشتین
🍃 #پارت_هفتاد_و_یک
💕 دختر بسیجی 💕
بهش توپیدم: از ِکی یا د گرفتی برای بقیه پاپوش درست کنی و نقش باز ی کنی؟
با تعجب گفت:منظورتون چیه؟
_منظورم اینه که چرا برا ی خانم محمدی پاپوش درست کرد ی و باعث اخراجش
شدی؟
_شما چی می گین؟ چرا من باید همچین کار ی بکنم ؟
_خوب می فهمی چی میگم، و لی اینکه چرا اینکار رو کر دی رو خودت باید بگی!
_ولی من کا ری نکردم!
داد زدم:به من دروغ نگو من همه چیز رو می دونم،فقط می خوام بدونم چرا؟
_آقا به خدا من بی تقصیرم، من فقط از آقای سهرابی اطاعت کردم.
_یعنی اگه آقای سهرابی بهت گفت برو بیفت تو ی چاه تو بدون چون و چرا می افتادین ؟
اکبری جوابی نداد و من به سمت میز کارم رفتم و در همون حال ادامه دادم: نامه ی
اخراجیتون رو میدم به خانم صابتی(منشی).....
اگه خانم محمد ی تا موقع رفتنتون برگشت که ازش عذر خواهی میکنید و بعد میرین...
فردا اینجا نبینمتون.
🍃 #پارت_هفتاد_و_دو
💕 دختر بسیجی 💕
مبینا که تا اون موقع سرش پایین بود با التماس گفت: آقا شما رو به خدا این کار رو
نکنید... من مجبور بودم اگه اینکارو نمی کردم آقا ی سهرابی اخراجم می کرد
من با آرام هیچ مشکلی نداشتم و همون روز می خواستم بهتون بگم چیکار کردم
ولی....
_ولی چی؟
_شما عصبانی بودین و وقتی دیدم با آرام چجور برخورد کردین ترسیدم چیزی
بگم، به خدا من همون لحظه که دست به کامپیوتر آرام زدم پشیمون شدم و لی
آقای سهرابی تهدیدم کرد که....
پرهام از در باز اتاق وارد اتاق شد و رو به من گفت:آراد دا ری چیکار می کنی ؟
رو ی صندلیم نشستم و جواب دادم: تو که انتظار ندار ی اینارو به خاطر کارشون
تشویق کنم و بهشون لوح تقدیر بدم ؟
_من که بهت گفتم اینا کاره ای نیستن.
_اتفاقا بیشتر از تو مقصرند! یعنی هنوز نمیدونن هر کی هر کار ی ازشون
خواست رو نباید انجام بدن؟ شاید یکی ازشون خواست علیه خودمون کار انجام
بدن از کجا معلوم که قبول نکنن ؟
_آراد اینا اینجور ی نیستن! اصلا قبول نمی کردن که اینکا ر رو بکنن، من بهشون
گفتم تو خودت درجریانی و اشکال نداره.
عصبی نفسم رو بیرو ن دادم که پرهام رو به اکبری و مبینا گفت: شما برین به
کارتون بر سین.
اکبری و مبینا با این حرف پرهام نگاهی به من انداختن و وقت ی سکوت من رو دید
ن از اتاق خارج شدن و با رفتنشون پرهام رو به من گفت: خانم رفاهی رو فرستادم
دنبالش، فقط این بار که چیز ی رو ازم خواستی قبلش خوب فکر کن تا بعدا پشیمون نشی.
پرهام با گفتن این حرف با عصبانیت از اتاق خارج شد و در رو به هم زد.
به پرهام حق می دادم که ازم ناراحت و عصبی باشه! من خودم ازش خواسته
بودم یه جوری آرام رو از شرکت بیرون کنه و حالا هم به خاطر همین کارش باهاش
برخورد کرده بودم.
من خودم هم از خودم و رفتارهای ضد و نقیضم کلافه بودم و نمی دونستم دقیقا
چی می خوام! نمی دونستم که می خوام آرام نباشه یا نه!
از زمان رفتن پرهام دو ساعتی طول کشید تا اینکه نازی بهم خبر داد آرام به همراه
خانم رفاه ی اومدن و توی سالن وایستادن. خیلی سریع از اتاق خارج شدم و رو
به ناز ی گفتم: همه رو صدا بزن بیان اینجا.
آرام که تا اون لحظه کنار خانم رفاهی وایستاد ه بود و زمین رو نگاه می کرد سرش رو
بالا گرفت و با نگرانی بهم خیره شد و پر سید: می خواین چیکا ر کنین؟
_کسی که این کار رو کرده، باید جلوی همه از تو معذر ت خواهی کنه
🍃 #پارت_هفتاد_و_سه
💕 دختر بسیجی 💕
آرام با جدیت رو به نازی که داشت به سمت اتاق گوشه ی سالن می رفت گفت:
خانم صابتی لطفا صبر کن.
با برگشتن ناز ی به طرفم برگشت و گفت :من کی از شما خواستم
ه اونا از من عذرخواهی کنن؟
_مگه تو نبود ی که همین دیروز گفتی باید ازت معذرت خواهی بشه تا برگر د