فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥تصاویری از داخل ساختمانی که هدف حمله رژیم صهیونیستی قرار گرفت
━━═━━⊰❀🦋❀⊱━━═━
منتظران گناه نمیکنند
🕌بسم الله الرحمن الرحیم الحمدالله هزاروششصدوپنجاه سومین دوره ازختم قران گروه استان قدس رضوی(( اول
۶مونده ✅برداشتند
۸ مونده✅برداشتند
۹ مونده ✅برداشتند
۱۰مونده ✅برداشتند
۱۱مونده ✅برداشتند
۱۲مونده ✅برداشتند
۱۳مونده ✅برداشتند
۱۴مونده ✅برداشتند
۱۵مونده ✅برداشتند
۱۶ مونده ✅برداشتند
۱۹مونده ✅برداشتند
۲۰ مونده ✅برداشتند
۲۱مونده ✅برداشتند
۲۳مونده ✅برداشتند
۲۴مونده✅برداشتند
۲۵مونده✅برداشتند
۲۷ مونده✅برداشتند
تصویری از شهید راه قدس سردار محمدهادی حاج رحیمی
تصویری از شهید راه قدس حسین امان اللهی
تصویری از شهید سیدمهدی جلالتی
🔹شهید جلالتی از اعضای دبیرخانه دفتر فرماندهی نیروی قدس بود که در حمله امروز رژیم صهیونیستی به ساختمان کنسولگری ایران در سوریه به شهادت رسید.
روابط عمومی کل سپاه در اطلاعیهای از شهادت سرداران محمدرضا زاهدی و محمد هادی حاج رحیمی و پنج تن از همراهان در جنایت تروریستی رژیم صهیونیستی در حمله موشکی به کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق خبر داد
متن این بیانیه به این شرح است:
بسم الله الرحمن الرحیم
🔹وَلا تَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلوا فی سَبیلِ اللَّهِ أَمواتًا ۚ بَل أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهِم یُرزَقونَ(آل عمران ۱۶۹)
🔹 با آرزوی قبولی طاعات و عبادات و تسلیت سالروز شهادت مولی الموحدین امام علی علیه السلام به آگاهی ملت شریف و قهرمان ایران میرساند:
🔹در پی شکستهای ترمیم ناپذیر رژیم گرگ صفت صهیونیستی برابر مقاومت فلسطین و ایستادگی مردم غزه و سرشکستگی مقابل اراده پولادین رزمندگان جبهه مقاومت اسلامی منطقه ، ساعاتی قبل ( عصر روز دوشنبه ۱۳ فروردین ماه ۱۴۰۳ ) هواپیماهای این رژیم جعلی در جنایتی جدید ساختمان کنسولگری جمهوری اسلامی ایران در دمشق را مورد هدف حمله موشکی قرار داد که بر اثر این جنایت سرداران رشید مدافع حرم " سرتیپ پاسدار محمدرضا زاهدی" و "سرتیپ پاسدار محمدهادی حاجی رحیمی" از فرماندهان ، پیشکسوتان و جانبازان سرافراز دفاع مقدس و مستشاران نظامی ارشد ایران در سوریه و ۵ تن از افسران همراه آنان به شرح زیر به فیض شهادت نائل آمدند :
🔹۱. شهید حسین امان اللهی
🔹 ۲. شهید سید مهدی جلالتی
🔹۳. شهید محسن صداقت
🔹۴. شهید علی آقا بابایی
🔹۵. شهیدسید علی صالحی روزبهانی
🔹با محکومیت شدید این جنایت و تبریک و تسلیت شهادت شهدای گرانقدر به محضر مقام معظم رهبری و فرماندهی معظم کل قوا حضرت امام خامنهای (مد ظله العالی) خانواده های معظم و همرزمان آنان و آحاد ملت شریف و قدرشناس ایران اسلامی ؛ برنامههای انتقال ، تشییع و خاکسپاری پیکر مطهر شهدا متعاقباً اطلاع رسانی خواهد شد.
⚠️خیلی حواستان باشد، لحظات و روزهای بعد از شبهای احیا بسیار مهمّ است.
دقیقا همان لحظاتی که همه شل میشوند و سرعتشان کم می شود.
⛔️یک ماه زحمت کشیدید کوله بارتان را پر کردید، بعضیها فکر میکنند از این ماه بیرون رفتند و یا بعد از شبهای احیا دیگر کار تمام است، تقدیرات رقم خورده، ما هم که گریه و توسل داشتیم و خدا هم تقدیرات خوبی نوشت، از فردا میروند دنبال کار خودشان!!!
👌نه! تقدیرات تغییر میکند.
شما آمدی تعهّد دادی که من میخواهم مطیع باشم، آنها هم برایت مینویسند و بودجه تأمین میشود. اگر بعد از آن سستی کنید، کم میشود. آن توفیقات از شما گرفته میشود و شیطان کارش همین است. بعد از این ماه شیطان آزاد می شود و با شدّت میآید تا هرچه جمع کردی از دستت در بیاورد.
#ماه_رمضان
#دلنوشته_رمضان
سحر بیست و دوم....
✍ سحر بیست و دوم.... اولین سحر بدون علی است...
و قلب زمین، برای هضم نداشتنش...در انقباضی سخت، درگیر شده است...
❄️دیروز...آینه خدا...روی زمین.... ترک خورده است...
و دیگر هیییچ کس نیست، که چهره کاملی از خدا را، برایمان رونمايي کند...
❄️زمین... بی علی... فقیرترین مخلوق خداست...
بیچاره زمین....
من مانده ام، دردهای عظیمی را که به خود دیده است...چگونه او را از گردش روزمره اش ... باز نداشته است؟؟
❣همه درد زمین یک سو...
فراق علی... یک سو...
و انتظار هزار ساله پسر علی... از سوی دیگر....
سرگیجه به جانش انداخته است....
و من...
در این درد زمین ... همیشه، با او شریک بوده ام....
❄️آخرین لیلةالقدر در پیش است....
و من... برای تسکین همه دردهای اهل زمین... قنوت می گیرم...
اما...
عظیم ترین غصه اش... همان آینه ترک خورده ایست...که باید ترمیم شود...
❄️تا زمین... "پسر علی" را رو نکند...
هیچ آينه ای، توان ترسیم چهره خدا را، نخواهد داشت...
❄️باید برای عظیم ترین درد اهل زمین... دعا کنیم...
برای ثروتی که داریم.... اما دستمان به او نمی رسد...
❄️باید تقدیرات زمین را... با دستان رو به آسمانمان عوض کنیم....
زمین.... با پسر علی... دیگر فقیرترین مخلوق خدا.... نخواهد بود!!!
❣برای غربت پسر علی... دعا کنیم....
#مهدویت_در_قرآن
🔴 بعضی آیات مهدویت در جزء ۲۲
1️⃣ سبا: 18 👈 امنیت بعد از ظهور
2⃣ سبأ: 51 👈🏻 فرو رفتن در زمین از نشانههای ظهور
3⃣ فاطر: 41 👈🏻 خالی نماندن زمین از حجت الهی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 هر روز یک آیه راجع به امام عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف )
🔵 جزء بیست و دوم
🌕 امنیت در زمان ظهور حضرت مهدی ارواحنا فداه برقرار خواهد شد
❌ این دوره زندگی شما را تغییر می دهد ❌
🌕 ثبت نام ویژه دوره «ترک گناه و تغییر عادت»
🌹 هزینه ثبتنام: فقط یک صلوات 🌹
🔆 این دوره به جای ۲ ماه، در ۱۰ ماه برگزار خواهد شد 🔆
❓چگونه در چهل روز گناهی را ترک و عادت های خود را تغییر دهیم؟
👌 کاری از حوزه مجازی مهندس طلبه
🔸«دوره تغییر عادت و رفتار و ترک گناه» دوره ای است که تاکنون ۱۶ بار به صورت موفقیت آمیز برگزار شده است و تا امروز بیش از ۱۶ هزار نفر این دوره را با رضایت بالا گذرانده و به نتایج عملی فوق العاده ای دست یافته اند.
🔸 مهمترین سرفصل های این دوره:
-تمرکز در نماز
- کنترل ذهن
- سحر خیزی
- مدیریت زمان
- ترک غیبت
- ترک خود ارضایی
- شیطان شناسی
- عادت سازی
- حجاب
- ترک سیگار
و ...
⬅️ طول دوره: ۱۰ ماه (۳۰۰ جلسه)
⬅️ موضوع:
روشهای کاربردی ترک گناه و تغییر عادت و رفتار
⬅️ فرمت آموزشها:
فیلم، صوت، متن (قابل دانلود)
⬅️ مخاطب: افراد بالای ۱۸ سال
🔸تمام تلاش ما، حذف مباحث شعارگونه از این دوره بوده است و شرایط سخت فرهنگی جامعه برای دانشجویان و جوانان در این دوره کاملا در نظر گرفته شده است.
✅ اطلاعات بیشتر و «ثبت نام» 👇
https://class.onlinehawzah.com/?register
👤 ارتباط با پشتیبان 👈 @onlinehawzah
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهـــان💗 قسمت52 ــ کدوم روز ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته
💗پــلاک پنهــان 💗
قسمت53
ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کرد،و همین باعث شد سمانه به اون شک کنه ما هم کاری کردیم که به یقین برسه
ــ دعوای اون روزتون با بشیری به خاطر چی بود؟
ــ بشیری به منو مهیار شک کرده بود،اون روز هم دعوامون سرهمین موضوع بود که چرا سهرابی نیست و اینجارو آروم کنه،به مهیار خبر دادم گفت که با بهونه ای بفرستمش به ادرسی که بهم میگه،منم با بهونه ی اینکه اینجا الان نیرو میرسه جای دیگه نیرو لازمه فرستادمش،دیگه هم ندیدمش باور کنید.
ــ بشیری الان تو کماست
ــ چی ؟تو کما؟
کمیل سری تکان داد و گفت:
ــ بله تو کما،خانم حسینی رو چرا وارد این بازی کردید؟؟
ــ ما مشکلی با سمانه نداشتیم و از اول تصمیم گرفته شد این کارا غیرمستقیم بدون اینکه بدونه به دست بشیری انجام بشن اما بالایی ها خبر دادن وتاکید کردن که این فعالیت ها به اسم سمانه انجام بشن.
مهیار که کم کم به سمانه علاقمند شده بود اعتراض کرد اما اونا هر حرفی بزنن باید بگیم چشم حتی سهرابی که از خودشون بود رو تهدید کردن،اونا خیلی قدرتمندن اونقدر که تونستن مارو جا بدن تو دفتر،ناگفته نمونه که مریضی عظیمی هم کمک بزرگی بود.
کمیل از شنیدن علاقه ی مردی دیگر به سمانه اخم هایش به شدت بر روی پیشانی اش نقش بستند و عصبی گفت:
ــ پیامکو کی ارسال کرد؟
ــ مهیار ازم خواست سمانه رو بکشم دفتر،سمانه هم کیفشو گذاشت تو اتاق مهیار هم پیامارو از طریق گوشی سمانه به چند نفر فرستاد و بلاکشون کرد تا حتی جوابی ندن،وقتی سمانه رفت خیلی ناراحت و عصبی بود ،اونقدر که هر چه دم دستش بود شکوند،واقعیتش اون لحظه به سمانه حسادت کردم و دوست داشتم بیشتر درگیرش کنم،وقتی غیبش زد حدس میزدیم گیر شما افتاده اون روز هم میخواستم از سیستمش گزارش بفرستم تا هم جرمش سنگین تر بشه هم بتونید راحت تر رد بالایی هارو بزنید.
ــ چیز دیگه ای نمی خوای بگی؟؟
ــ نه هر چی بود رو گفتم
ــ سهرابی رو دستگیر نکردیم.
رویا خیره به چشمان کمیل ماند،کمیل سرش را پایین انداخت و از جایش بلند شد .
قبل ازخروج با صدای رویا سرجایش ایستاد
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پــلاک پنهــان 💗 قسمت53 ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می
💗پـلاک پنهــان💗
قسمت54
پو خندی زد و گفت:
ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی برنمیخوره.
چهره اش درهم رفت وبا ناراحتی ادامه داد:
فقط بدونید من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم خودمم اواخر میخواستم غیر مستقیم همه چیزو لو بدم اما شما زودتر دست به کار شدید،دیگه برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیفته ،فقط انتقام من که نه،اما انتقام بشیری و سمانه و اونایی که گول این گروهو خوردنو بگیرید
کمیل بدون حرف از اتاق بیرون رفت.
رویا سرش را روی میز گذاشت ،باید اعتراف می کرد تا آرام می گرفت،می دانست چیز خوبی در انتظارش نیست اما هر چه باشد بی شک بهتر از زندگی برزخی اش است.
باورش نمی شد همه چیز تمام شد،در باز شد با دیدن خانمی که با دستبند به او نزدیک می شد زیر لب زمزمه کرد:
ــ همه چیز تموم شد همه چیز
امیر علی با خوشحالی روبه کمیل گفت:
ــ اینکه عالیه،الان خانم حسینی بی گناهه اگه حکمشو الان بزنیم فردا آزاده
کمیل که باورش نمی شد روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشیدو لبخندی بر لبش نشست:
ــ باورم نمیشه امیرعلی ،باورم نمیشه
ــ باورت بشه پسر،
ــ باید هر چه زودتر از اینجا دورش کنم،این قضیه پیچیده تر از اون چیزی هست که فکرشو میکردم،
ــ الان خداروشکر یه قسمتی از قضیه حل شد،از این به بعد میتونی با ارامش به بقیه پرونده رسیدگی کنی
ــ خداروشکر،فقط کارای آزادی خانم حسینی رو انجام بده ،میخوام هر چه زودتر از اینجا بره
ــ چشم قربان همین الان میرم
چشمکی برای کمیل زد و از اتاق بیرون رفت.
محمد سریع پیامکی برای محمد نوشت"سلام،سمانه فردا آزاد میشه"سریع ارسال کرد .
سرش را به صندلی تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهــان💗 قسمت54 پو خندی زد و گفت: ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جای
💗پلاک پنهان💗
قسمت55
سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر لب زمزمه کرد:
ــ یعنی چی نمیاید؟
ــ سمانه خانم،الان تو اون خونه هیچکس نمیدونه من کارم اینه،من چطور با شما بیام؟
سمانه با استرس گفت :
ــ خب بگید که منو پیدا کردید یا هرچیز دیگه ای!
کمیل از روی صندلی چرخدارش بلند شد و روبه روی سمانه به میز تکیه داد.
ــ سمانه خانم،من چطور میتونم پیداتون کنم وقتی که همه فک میکنن من از این چیزا سر درنمیارم.
ــ یعنی چی؟یعنی میخواید تنها برم اونجا؟من،من حتی نمیدونم چی بگم بهشون،حقیقتو یا خودم قصه ای ببافم
ــ ما به دایی محمد و محسن خبر دادیم،اونا در جریان هستن کل قضیه رو تعریف کردیم تا قبلش کل خانواده رو آماده کنن،شما لازم نیست چیزی بگید.
ــ اما گفتید اونا از کارتون خبر ندارن.
ــ امیرعلی،دوستم تماس گرفت ،الانم همکارم میرسونتتون تا دم در خونتون،یادتون نره که نباید از من حرفی بزنید
سمانه به علامت تاییدسری تکان داد.
ــ سمانه خانم دیگه باید برید،امیرعلی دم در منتظرتونه
سمانه از جایش بلند شد،چادر را بر سرش مرتب کرد،همقدم با کمیل به طرف بیرون رفت
با دیدن امیرعلی که منتظر به ماشین تکیه داده است،روبه روی کمیل ایستاد،نگاه کوتاهی به او کرد و سریع سرش را پایین انداخت و با لبخند مودبانه گفت:
ــ آقا کمیل،خیلی ممنون بابت همه چیز،واقعیتش نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم،اگه نبودید معلوم نبود چه به سر من میومد،امیدوارم که بتونم جبران کنم.
از صحبت های سمانه لبخندی بر روی لب های کمیل نقش بست ؛
ــ خواهش میکنم این چه حرفیه،این وظیفه ی من هست،شما هم مثل صغری عزیز هستید پس جای جبرانی باقی نمیمونه.
سمانه خودش هم نمی دانست که چرا از اینکه او را مانند صغری می دانست احساس بدی به او دست داد،لبخند بر روی لبانش خشک شد و دیگر در جواب صحبت های کمیل فقط سری به علامت تایید تکان می داد.
ــ یادتون نره،پیام یا زنگ مشکوکی داشتید یا کسی تعقیبتون کرد هر وقتی باشه با من تماس بگیرید
ــ حتما
ــ امیرعلی منتظره،برید بسلامت
سمانه بعد از خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد.
کمیل خیره به ماشینی که هر لحظه از او دور می شد، ماند.احساس کرد سمانه بعد از صحبت هایش ناراحت شده بود اما دلیلش را نمی دانست.
نگاهی به ساعتش انداخت و نفس عمیقی کشید،باورش نمی شد که سمانه را از این قضیه دور کرده بود،با اینکه حدس می زد که ممکنه باز هم به سراغش بیایند،
اما دیگر او نمی زارد سمانه را در این مخمصه ای بیندازند....
🍁فاطمه امیری زاده🍁