فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 پاسخ رهبر انقلاب به سوال خبرنگار رسانه ملی پس از شرکت در دور دوم انتخابات مجلس شورای اسلامی: مرحلهٔ دوم انتخابات بهاندازهٔ مرحلهٔ اول اهمیت دارد
✏️ در مرحلهٔ دوم ظرفیتِ تمامنشدهٔ مرحلهٔ اول تکمیل میشود. اگر در مرحلهٔ دوم شرکت نکنیم، کار مرحلهٔ اول را نیمهتمام رها کردهایم.
✏️ هرچقدر رأی بیشتر باشد، مجلس قویتر است و هرچقدر مجلس قویتر باشد، امکان کار در کشور بیشتر خواهد بود.
کراماتی به نقل از آیتالله اراکی
ایشان درباره خودشان فرمودند: دستم باد میکرد و پوست آن ترک بر میداشت به طوری که نمیتوانستم وضو بگیرم و ناچار بودم برای نماز تیمم کنم و معالجات هم بی اثر بود تا اینکه به حضرت معصومه (س) متوسل شدم و به من الهام شد که دسکش به دست کنم، همین کار را کردم، دستم خوب شد.
ایشان فرمودند: آقا حسن احتشام (فرزند مرحوم سید جعفر احتشام که هر دو از منبریهای قم بودند) نقل میکرد از شیخ ابراهیم صاحب الزمانی تبریزی (که مرد با اخلاصی بود) که من شبی در خواب دیدم به حرم مشرف شدم خواستم وارد شوم گفتند حرم قرق است برای اینکه حضرت فاطمه زهرا (ع) و حضرت معصومه (ع) در سر ضریح خلوت کردهاند و کسی را راه نمیدهند.
من گفتم: مادرم سیده است و من محرم هستم، به من اجازه دادند، رفتم دیدم که بله این دو نشستهاند و در بالای ضریح با هم صحبت میکنند از جمله صحبتها این بود که حضرت معصومه (س) به حضرت زهرا (ع) عرض کرد: حاج سید جعفر احتشام برای من مدحی گفته است و ظاهرا آن مدح را برای حضرت میخواند. شیخ ابراهیم این خواب را در جلسه دورهای اهل منبر که حاج سید جعفر احتشام هم در آن حضور داشت نقل میکند؛ حاج احتشام میگوید: از آن شعرها چیزی یادت هست؟
گفت: بله در آخر آن شعر داشت (دخت موسی بن جعفر) تا این را گفت، حاج احتشام شروع کرد به گریه کردن و گفت: بله توی اشعار من این کلمه است.
«حاج سید جعفر احتشام منبری با حالی بود و موقع روضه خواندن خودش هم گریه میکرد و بکاء بود و بسیار گریه میکرد».
آقا حسن احتشام فرزند ایشان میگوید به ایشان گفتیم شما در آخر شعرتان یک تخلصی داشته باشید مانند سایر شعرا، قبول نکرد تا با اصرار این شعر را گفت:
ای فاطمه بجان عزیز برادرت بر احتشام نما قصر اخضری
ایشان گفت: قصر اخضر را لطف کردند. گفتم چطور؟ گفت: همـــانجــا کــه آقای مرعشی (ره) سجاده میانداختند، آنجا را گچ کاری کردند و سنگ مرمر سبز رنگ، و قبر حاج احتشام در همان قسمت از مسجد بالاسر است (این بود قصر اخضری که به ایشان عطا شد).
آقای حاج شیخ حسن علی تهرانی (ره) (جد مادری آقای مروارید) که از علماء بزرگ و شاگردان فاضل میرزای شیرازی محسوب میشوند و حدود ۵۰ سال در نجف به تحصیل علوم اشتغال داشتند، ایشان برادری داشت به نام حاج حسین علی شال فروش که از تجار بازار بوده در تمام مدتی که حاج شیخ مشغول تحصیل بودند ایشان ماهی ۵۰ تومان به او شهریه میداد تا اینکه برادر تاجر فوت میکند و جنازه او را به قم حمل میکنند و در آنجا دفن مینمایند.
حاج شیخ علی (که در اواخر عمر در مشهد ساکن بودند) تلگرافی از فوت برادر مطلع میشود، به حرم مشرف شده و به حضرت رضا عرض میکنند: من خدمت برادرم را یکبار هم نتوانستم جبران نمایم جز همین که بیایم اینجا و از شما خواهش کنم که به خواهرتان حضرت معصومه (س) سفارش ایشان را بفرمایید: تاکمک کاری، بکند از برادرم.
همان شب یکی از تجار که از قضیه اطلاع نداشت خواب میبیند که به حرم حضرت معصومه (س) مشرف شده و آنجا میگویند: که حضرت رضا علیهالسلام هم به قم تشریف آوردند: یکی جهت زیارت خواهرشان، و یکی جهت سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی به حضرت معصومه (س).
او معنای خواب را نمی فهمد و آن را با حاج شیخ حسنعلی در میان میگذارد و ایشان میفرمایند: همان شب که شما خواب دیدی من (در رابطه با برادرم) به حضرت رضا متوسل شدم و این خواب شما درست است.
مرحوم آقا سید محمد تقی خوانساری پس از شنیدن این خواب فرمود: از این خواب استفاده میشود که قم در حریم حضرت معصومه (س) است؛ باید حضرت امام رضا (ع) به قم تشریف فرما شوند و سفارش برادر حاج شیخ حسنعلی را به حضرت بفرمایند والا خود حضرت امام رضا (ع) مستقیما در کار مداخله نمیکند چون این در محدوده حضرت معصومه است و مداخله در این محیط نمیشود.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استوری ویژهی ولادت حضرت معصومه سلام الله علیها
اومده کسی که دختره
باب الحوائج و خواهر سلطانه...
ولادت حضرت معصومه (س) و روز دختر مبارک باد.
منتظران گناه نمیکنند
#روز_اول آنچه بر اعضا و جوارح واجب است حدیث ١٨ 🔸امام سجاد علیه السلام فرمود: بر تو روا نیست هرآنچه
#روز_دوم
🔹جهاد با نفس
حدیث١
امام جعفرصادق (علیه السلام) فرمود: پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) تعدادی از افراد را برای جنگ فرستاد، چون از جنگ برگشتند به آنها فرمود:
🔸آفرین به آن افرادی که پیکار کوچک را پشت سر گذاشتند و پیکار بزرگتر بر عهده آنان به جای مانده است، گفته شد: ای رسول خدا! پیکار بزرگتر کدام است؟ فرمود:پیکار با نفس.
#جهاد_با_نفس
منتظران گناه نمیکنند
#ذکر_یار ❹➺ 💢اگر کسی میخواهد #تولد سالمی داشته باشد به سراغ هر چیزی که میخواهد برود، اول فکر کند آی
╭────────┈𓏲ּ ֶָ﷽
#ذکر_یار
❺➺
⚠️یکی از موانع ذکر خدا، چشم است.
📢حضرت علی(ع) می فرماید:
در بین جوارح انسان هیچ عضوی ناشکرتر، کم شکرتر از 👁 #چشم نیست چون هر چیزی می بیند می خواهد و هوس می کند. لذا فرصت ذکر را از انسان می گیرد. چون دلش مشغول می شود و از یاد خدا غافل می شود.
❓ آیا قراره هر چیزی که به ما چشمک زد به آن توجه کنیم؟!
در سوره کهف آیه 7 آمده که ما هر چه روی زمین 🌏است چشمک زن آفریدیم.
نگو خوشگل است میخواهم، خیلی جذاب است بله هست. اصلا خود خدا میگوید ما این کار را کردیم تا ببینیم چه کسی بهتر عمل میکند❗️ اگر قرار باشد زشت باشه در اجتماع و چیزهای دلفریب نباشند رشد تو چطوری حاصل میشود؟
تو باید به آنها جواب ندهی ❌نسبت به آنها زهد بورزی تا فارغ بشوی اما اگر یکسره فلان چیز را میخواهی، موقع خواب و بیداری و سر نماز حتی تمام ذهنت این است که برسی به فلان چیز دیگر اصلا فرصتی ندارد. چون💭 ذهن مشغول شده❕
وقتی پر کردی ظرف🥣 وجودی خودت را دیگر اصلا احساس خلاء نمیکنی. به داغونی و افسردگی و زود رنجی و عصبانی شدن میرسی.🤦🏻♂ اما نمی فهمی از کجا است، از کجا بوده؟ از این که غذای آرامبخش قلبت❤️ را به آن ندادی. فقط هم یک چیز تو این دنیا هست که انسان را آرام میکند آن هم #یاد خداست.
💯هر چیزی غیر از یاد خدا جذب نفست شود اضطراب آور است و😖 بلای جانت می شود و دست از سرت بر نمیدارند. اگر بنده ای حالت قالبش تمسک به #ذکر باشد و با انس به خدا درونش را از بغیر کثرات بیرون بکشد و فقط با خدا 🕋حرف بزند، خود خداوند کارهای دنیاییش را به عهده می گیرد.
منتظران گناه نمیکنند
👶 #تربیت_مهدوی ۳ 📌 مانند باغبانی آگاه باش ◽️ در نظام تربیتی اسلام، انسان طوری تربیت میشود که تمام
👶 #تربیت_مهدوی ۴
📌 خطرِ «از این شاخه به آن شاخه پریدن»
🔆 فقط با شناخت اهل بیت میتوانیم ارتباط درستی بین خودمان و آنها ایجاد کنیم، زیرا هر کس آنها را بشناسد، برای خود رهبر و الگویِ دیگری انتخاب نمیکند. این انتخاب زمانی اهمیت پیدا میکند که بدانیم اگر فردی را که الگوی خود قرار دادهایم، انسانی کامل نباشد، باید دائمأ در حال تعویض الگو باشیم.
👤 مثلاً ممکن است یک هنرپیشه، ورزشکار، نویسنده و... را به علت داشتن یک یا چند ویژگی خاص به عنوان الگو انتخاب کنیم اما با گذر زمان متوجه میشویم که این فرد دارای نقایص و اشتباهاتی است که نمیشود از او پیروی کرد. بنابراین مجبور میشویم الگویمان را عوض کنیم و این «از این شاخه به آن شاخه پریدنها» باعث اتلاف عمرمان میشود.
❤️ اما اگر از ابتدا در راهِ شناخت حضرت گام برداریم، هر لحظه بیشتر عاشق ایشان میشویم، زیرا آنچه خوبان دارند، حضرت همه را یکجا دارد. افزونبراین، هرکس امامِ زمانش را نشناسد، به مرگ جاهلیت میمیرد. نشناختن امام یعنی: «نداشتن رابطه با او، قطع شدن پیوند هدایت با خدا، دور شدن از دین و مرگِ جاهلی!» پس والدین باید هم خود مهدیشناس و مهدییاور باشند و هم این ویژگیها را به فرزندانشان آموزش دهند.
منتظران گناه نمیکنند
💗پـلاک پنهـــان💗 قسمت52 ــ کدوم روز ــ برای بیماری کاوه همسرم رفته بودیم آمریکا،البته
پــلاک پنهــان
قسمت53
ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کرد،و همین باعث شد سمانه به اون شک کنه ما هم کاری کردیم که به یقین برسه
ــ دعوای اون روزتون با بشیری به خاطر چی بود؟
ــ بشیری به منو مهیار شک کرده بود،اون روز هم دعوامون سرهمین موضوع بود که چرا سهرابی نیست و اینجارو آروم کنه،به مهیار خبر دادم گفت که با بهونه ای بفرستمش به ادرسی که بهم میگه،منم با بهونه ی اینکه اینجا الان نیرو میرسه جای دیگه نیرو لازمه فرستادمش،دیگه هم ندیدمش باور کنید.
ــ بشیری الان تو کماست
ــ چی ؟تو کما؟
کمیل سری تکان داد و گفت:
ــ بله تو کما،خانم حسینی رو چرا وارد این بازی کردید؟؟
ــ ما مشکلی با سمانه نداشتیم و از اول تصمیم گرفته شد این کارا غیرمستقیم بدون اینکه بدونه به دست بشیری انجام بشن اما بالایی ها خبر دادن وتاکید کردن که این فعالیت ها به اسم سمانه انجام بشن.
مهیار که کم کم به سمانه علاقمند شده بود اعتراض کرد اما اونا هر حرفی بزنن باید بگیم چشم حتی سهرابی که از خودشون بود رو تهدید کردن،اونا خیلی قدرتمندن اونقدر که تونستن مارو جا بدن تو دفتر،ناگفته نمونه که مریضی عظیمی هم کمک بزرگی بود.
کمیل از شنیدن علاقه ی مردی دیگر به سمانه اخم هایش به شدت بر روی پیشانی اش نقش بستند و عصبی گفت:
ــ پیامکو کی ارسال کرد؟
ــ مهیار ازم خواست سمانه رو بکشم دفتر،سمانه هم کیفشو گذاشت تو اتاق مهیار هم پیامارو از طریق گوشی سمانه به چند نفر فرستاد و بلاکشون کرد تا حتی جوابی ندن،وقتی سمانه رفت خیلی ناراحت و عصبی بود ،اونقدر که هر چه دم دستش بود شکوند،واقعیتش اون لحظه به سمانه حسادت کردم و دوست داشتم بیشتر درگیرش کنم،وقتی غیبش زد حدس میزدیم گیر شما افتاده اون روز هم میخواستم از سیستمش گزارش بفرستم تا هم جرمش سنگین تر بشه هم بتونید راحت تر رد بالایی هارو بزنید.
ــ چیز دیگه ای نمی خوای بگی؟؟
ــ نه هر چی بود رو گفتم
ــ سهرابی رو دستگیر نکردیم.
رویا خیره به چشمان کمیل ماند،کمیل سرش را پایین انداخت و از جایش بلند شد .
قبل ازخروج با صدای رویا سرجایش ایستاد
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
پــلاک پنهــان قسمت53 ــ نه اصلا،اون هم بسیجی بود فقط تفکراتش و روش های کارش فرق می کر
پـلاک پنهــان
قسمت54
پو خندی زد و گفت:
ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی برنمیخوره.
چهره اش درهم رفت وبا ناراحتی ادامه داد:
فقط بدونید من دیگه چیزی برای از دست دادن ندارم خودمم اواخر میخواستم غیر مستقیم همه چیزو لو بدم اما شما زودتر دست به کار شدید،دیگه برام مهم نیست قراره چه اتفاقی بیفته ،فقط انتقام من که نه،اما انتقام بشیری و سمانه و اونایی که گول این گروهو خوردنو بگیرید
کمیل بدون حرف از اتاق بیرون رفت.
رویا سرش را روی میز گذاشت ،باید اعتراف می کرد تا آرام می گرفت،می دانست چیز خوبی در انتظارش نیست اما هر چه باشد بی شک بهتر از زندگی برزخی اش است.
باورش نمی شد همه چیز تمام شد،در باز شد با دیدن خانمی که با دستبند به او نزدیک می شد زیر لب زمزمه کرد:
ــ همه چیز تموم شد همه چیز
امیر علی با خوشحالی روبه کمیل گفت:
ــ اینکه عالیه،الان خانم حسینی بی گناهه اگه حکمشو الان بزنیم فردا آزاده
کمیل که باورش نمی شد روی صندلی نشست و نفس عمیقی کشیدو لبخندی بر لبش نشست:
ــ باورم نمیشه امیرعلی ،باورم نمیشه
ــ باورت بشه پسر،
ــ باید هر چه زودتر از اینجا دورش کنم،این قضیه پیچیده تر از اون چیزی هست که فکرشو میکردم،
ــ الان خداروشکر یه قسمتی از قضیه حل شد،از این به بعد میتونی با ارامش به بقیه پرونده رسیدگی کنی
ــ خداروشکر،فقط کارای آزادی خانم حسینی رو انجام بده ،میخوام هر چه زودتر از اینجا بره
ــ چشم قربان همین الان میرم
چشمکی برای کمیل زد و از اتاق بیرون رفت.
محمد سریع پیامکی برای محمد نوشت"سلام،سمانه فردا آزاد میشه"سریع ارسال کرد .
سرش را به صندلی تکیه داد و زیر لب زمزمه کرد:
ــ خدایا شکرت...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
پـلاک پنهــان قسمت54 پو خندی زد و گفت: ــ از همه رودست خوردم یه بارم از شما به جایی
پلاک پنهان
قسمت55
سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر لب زمزمه کرد:
ــ یعنی چی نمیاید؟
ــ سمانه خانم،الان تو اون خونه هیچکس نمیدونه من کارم اینه،من چطور با شما بیام؟
سمانه با استرس گفت :
ــ خب بگید که منو پیدا کردید یا هرچیز دیگه ای!
کمیل از روی صندلی چرخدارش بلند شد و روبه روی سمانه به میز تکیه داد.
ــ سمانه خانم،من چطور میتونم پیداتون کنم وقتی که همه فک میکنن من از این چیزا سر درنمیارم.
ــ یعنی چی؟یعنی میخواید تنها برم اونجا؟من،من حتی نمیدونم چی بگم بهشون،حقیقتو یا خودم قصه ای ببافم
ــ ما به دایی محمد و محسن خبر دادیم،اونا در جریان هستن کل قضیه رو تعریف کردیم تا قبلش کل خانواده رو آماده کنن،شما لازم نیست چیزی بگید.
ــ اما گفتید اونا از کارتون خبر ندارن.
ــ امیرعلی،دوستم تماس گرفت ،الانم همکارم میرسونتتون تا دم در خونتون،یادتون نره که نباید از من حرفی بزنید
سمانه به علامت تاییدسری تکان داد.
ــ سمانه خانم دیگه باید برید،امیرعلی دم در منتظرتونه
سمانه از جایش بلند شد،چادر را بر سرش مرتب کرد،همقدم با کمیل به طرف بیرون رفت
با دیدن امیرعلی که منتظر به ماشین تکیه داده است،روبه روی کمیل ایستاد،نگاه کوتاهی به او کرد و سریع سرش را پایین انداخت و با لبخند مودبانه گفت:
ــ آقا کمیل،خیلی ممنون بابت همه چیز،واقعیتش نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم،اگه نبودید معلوم نبود چه به سر من میومد،امیدوارم که بتونم جبران کنم.
از صحبت های سمانه لبخندی بر روی لب های کمیل نقش بست ؛
ــ خواهش میکنم این چه حرفیه،این وظیفه ی من هست،شما هم مثل صغری عزیز هستید پس جای جبرانی باقی نمیمونه.
سمانه خودش هم نمی دانست که چرا از اینکه او را مانند صغری می دانست احساس بدی به او دست داد،لبخند بر روی لبانش خشک شد و دیگر در جواب صحبت های کمیل فقط سری به علامت تایید تکان می داد.
ــ یادتون نره،پیام یا زنگ مشکوکی داشتید یا کسی تعقیبتون کرد هر وقتی باشه با من تماس بگیرید
ــ حتما
ــ امیرعلی منتظره،برید بسلامت
سمانه بعد از خداحافظی کوتاهی سوار ماشین شد.
کمیل خیره به ماشینی که هر لحظه از او دور می شد، ماند.احساس کرد سمانه بعد از صحبت هایش ناراحت شده بود اما دلیلش را نمی دانست.
نگاهی به ساعتش انداخت و نفس عمیقی کشید،باورش نمی شد که سمانه را از این قضیه دور کرده بود،با اینکه حدس می زد که ممکنه باز هم به سراغش بیایند،
اما دیگر او نمی زارد سمانه را در این مخمصه ای بیندازند....
🍁فاطمه امیری زاده🍁
منتظران گناه نمیکنند
پلاک پنهان قسمت55 سمانه با تعجب به کمیل خیره شد و با تعجب زیر لب زمزمه کرد: ــ یعنی چی نمیاید؟ ــ س
پـلاک پنهــان
قسمت56
نگاهش را به بیرون دوخته بود،همه جا را دید می زد احساس می کرد سال هاست که در زندان است،و شهر حسابی تغییر کرده است،از این فکر خنده اش گرفته بود.
سرش را به صندلی تکیه داد و چشمانش را بست،هوای خنکی که به صورتش برخورد می کرد،لبخند زیبایی را بر لبانش حک کرد،باورش خیلی سخت بود، که در این مدت چه اتفاقاتی برایش رخ داده است،و به این نتیجه رسیده بود ،او آن دختر قوی که همیشه نشان می داد نیست و یک دختر ضعیفی است،اعتراف می کرد روز های آخر دیگر ناامید شده بود،خودش هم نمی دانست چرا،شاید چون همه ی مدارک ضد او بودند یا شاید هم بخاطر اینکه به کمیل اعتماد نداشت.
با آمدن اسم کمیل ناخواسته لبخندش عمیق شد،باورش نمی شد پسرخاله ای که همیشه او را به عنوان یک ضد انقلابی می دید،یکی از ماموران وزارت اطلاعات هستش،بگو با یادآوری حرف ها و تهمت هایی که به کمیل می زد خجالت زده چشمانش را محکم بر هم فشار داد...
با صدای امیرعلی سریع چشمانش را باز کرد!
ــ بفرمایید
سمانه نگاهی به خانه شان انداخت،باورش نمی شد ،سریع از ماشین پیاده شد و به سمت خانه رفت که وسط راه ایستاد و به سمت امیرعلی رفت:
ــ شرمنده حواسم نبود،خیلی ممنون
ــ خواهش میکنم خانم حسینی وظیفه است
سمانه خداحافظی گفت و دوباره به طرف خانه رفت و تا می خواست دکمه آیفون را فشار دهد در با شتاب باز شد و محسن در چارچوب در نمایان شد،تا می خواست عکس العملی نشان داد سریع در آغوش برادرش کشیده شد،بوسه های مهربانی که محسن بر سرش می نشاند،اشک هایش را بر گونه هایش سرازیر کرد.
با صدای محمد به خودشان امدند:
ــ ای بابا محسن ول کن بدبختو
محسن با لبخند از سمانه جدا شد ،سمانه به خانواده اش که از خانه خارج شده بودند و با سرعت حیاط را برای رسیدن به او طی می کردند ،لبخندی زد.
فرحناز خانم دخترکش را محکم در آغوش گرفت و سرو صورتش را بوسه باران می کرد،
سمانه هم پابه پای مادرش گریه می کرد،محمود آقا هم بعد از در آغوش گرفتن دخترکش مدام زیر لب ذکر می گفت و خدا را شکر می کرد.
سمانه به طرف بقیه رفت و باهمه سلام کرد،محمد با خنده به سمتشان آمد و گفت:
ــ بس کنید دیگه،مگه مجلس عزاست گریه میکنید،بریم داخل یخ کردیم
همه باهم به داخل خانه برگشتند،مژگان و ثریا و زهره زن محمد مشغول پذیرایی از همه بودند ،سمانه هم کنار مادر و خاله اش و عزیز که بخاطر پادردش بیرون نیامده نشسته بود،فرحناز خانم دست سمانه را محکم گرفته بود،میترسید دوباره سمانه برود ،سمانه هم که ترس مادرش را درک می کند حرفی نمی زد و هر از گاهی دست مادرش را می فشرد.
به نیلوفر نگاهی انداخت که مشغول صحبت با صغرا بود و ضغرا بی حوصله فقط سری تکان می داد ،متوجه خاله اش شد که کلافه با گوش اش مشغول بود،آرام زمزمه کرد:
ــ خاله چیزی شده
سمیه لبخندی زد و بوسه ای بر گونه اش نشاند:
ــ نه قربونت برم،چیزی نیست ولی این کمیل نمیدونم تو این شرایط کجا گذاشته رفته
ــ حتما کار داره
ــ نمیدونم هیچ از کاراش سر در نمیارم ،همیشه همینطوره
و سمانه در دل" بیچاره کمیلی"گفت.
بعد از صحبت کوتاهی با مادرش بلند شد و به سمت آشپزخانه رفت.
ــ کمک نمیخواید خانما...
🍁فاطمه امیری زاده🍁
4_6010553495185262644.mp3
3.65M
💠دعــــــــــــــای سـمـات 💠
عصرهای جمعه که می شود دل می گیرد. دعای سمات می خوانیم تا روحمان ملکوتی شود
🔹امام صادق علیه السلام
در ارزش این دعا فرمود:اگر قسم یاد کنم که در این دعا، اسم اعظم است راست گفته ام.
📗بحارالانوار، ج 87، ص101.
بانوای ️استادفرهمند
🌹أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌹
✊برخیزید که هنــگامِ حضور اســـت
اجتــماعِ صــد هــــزار نفــــری و خانوادگی
حجــــــــــاب
زمان:پنجشنبه ۱۴ تیر ماه از ساعت۱۷
مکان:ورزشگاهِ صد هزار نفری آزادی
🔊جهت ایاب و ذهاب از شهرها و شهرستان های مختلف و هم چنین مناطق مختلف تهران با شماره های زیر تماس بگیرید👇
➖۰۹۲۰۸۳۸۸۰۷۸
➖۰۹۹۲۳۲۴۹۱۷۷
➖۰۹۹۳۹۰۲۴۵۰۶
🇮🇷دختــــــران انقلــــاب🇮🇷
#از_قرآن_بپرس
✍چگونه می توان یک فرد ناامید را که هیچ علاقه ای به ادامه زندگی ندارد و گاهی از خودکشی حرف می زند به زندگی امیدوار کرد
قُلْ یَا عِبَادِیَ الَّذِینَ أَسْرَفُوا عَلَیٰ أَنفُسِهِمْ لَا تَقْنَطُوا مِن رَّحْمَةِ اللَّـهِ ۚ إِنَّ اللَّـهَ یَغْفِرُ الذُّنُوبَ جَمِیعًا ۚ إِنَّهُ هُوَ الْغَفُورُ الرَّحِیمُ ﴿٥٣﴾
💥بگو: "ای بندگان من که بر خویشتن زیادهروی روا داشتهاید، از رحمت خدا نومید مشوید. در حقیقت، خدا همه گناهان را میآمرزد، که او خود آمرزنده مهربان است." ﴿۵۳﴾
📚سوره مبارکه زمرآیه ۵۳
@montzeran
منتظران گناه نمیکنند
💐موضوع : #حجاب 🔥 #کشف_حجاب، حرام شرعی و حرام سیاسی، ⬅️قسمت ۵۶: ❤️رهبر حکیم فرزانه در تاریخ نظ
💐موضوع : #حجاب
💐اسلام انسان را شناخته است که حکم #حجاب را داده‼️
⬅️قسمت ۵۷ :
❤️رهبر عزیزمان در تاریخ «۱۳۹۴/۰۸/۲۰»، فرمودند :
💥یک روزی به ما میگفتند که در اروپا - (آن روز اروپا را مطرح میکردند) - حجاب نیست و زن و مرد با هم قاطیاند،
💥 هوس و شوق #جنسی هم در آنجا طبعاً کنترلشده است‼️
💥 خب، حالا شما نگاه کنید ببینید همینجور است؟!!
⁉️ آیا #هوسها کنترلشده است یا هوسها تحریکشده است؟!!
💥 اینهمه #جنایت_جنسی امروز دارد در آمریکا و در اروپا اتّفاق میافتد؛ به جنس مخالف هم دیگر حالا اکتفا نمیکنند‼️
🔥و از این بدتر هم خواهد شد‼️
✅ #اسلام انسان را شناخته است که حکم #حجاب را داده،
🌹حکم عدم اختلاط زن و مرد را داده.
🌹اسلام من و شما را شناخته؛
❌[انسان] مال خدا است و [او] آفرینندهی ما است.
⁉️اردوی #مختلط یعنی چه؟!!
💥 #کوهنوردی مختلط‼️
💥 #اردوی مختلط‼️
💥گاهی حتّی خارج از کشور‼️
❌ نه‼️
✅ #کار_فرهنگی ماهیّت دیگری دارد،مفهوم دیگری دارد.
💥 #مسئولین_فرهنگی دانشگاهها بفهمند چهکار میکنند‼️
#حجاب