eitaa logo
منتظران گناه نمیکنند
2.5هزار دنبال‌کننده
17.2هزار عکس
5.2هزار ویدیو
353 فایل
خادم کانال منتظران گناه نمیکنند👇 @appear وروزو کردن تبلیغات درکانال تاسیس کانال : ۱۳۹۷٫۱٫۱۱ پایان کانال : ظهور آقا امام زمان عج ان شاء الله نشر از مطالب کانال آزاد ✔️
مشاهده در ایتا
دانلود
◾️تصویر پیکر شیخ فضل الله بالای چوبه دار یک معنا دارد. گاهی فضا را آنقدر غبار آلود می کنند که مردم یک شهر رضایت می دهند عالمشان را بالای دار ببینند. ▪️عالمی که با همه وجود در مقابل سیل التقاط ایستاده تا مرجعیت مردم از دامن علمای شیعه به اصحاب سفارت و سفاهت نرسد؛ تا سلسله فقاهت قطع نشود، تا اسلام حاکم باشد نه تفسیر انسانها از اسلام... و تاریخ تکرار شدنی است 🏴١١مرداد سالروز شهادت آیت الله العظمی شیخ فضل الله نوری 🕊هدیه به ارواح طیبه همه شهدافاتحه وصلوات صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم اللهم‌عجل‌لولیک‌الفرج 💐💐💐💐💐 ❣❣❣❣❣ 🏴🏴🏴🏴🏴🏴🏴
💢خالد مشعل جایگزین شهید هنیه شد.
🔴 فوری/ منابع عبری : در ایران گزارش شده است که سپاه پاسداران در حال انتقال تجهیزات سنگین در شهر اصفهان است همزمان با انتقال ارتش ایران، سکوهای پرتاب پهپاد در منطقه قزوین قرار می گیرد.
آخرین جمعه محرم شد چرا انقد داره زود تموم میشه .. من خیلی دلم تنگ میشه ابی‌عبدالله شاید محرم سال بعدُ ندیدم کم برات گریه کردم ولی همین کم‌و از ما قبول کن ما که به جز حب‌ِّ تو امیدی برای نجات نداریم ای کشتیِ نجات ما رو به حرمت برسون ...
🔴سایت رسمی روابط عمومی وزارت دفاع ایران از شهروندان می‌خواهد باتوجه به دوره حساس کنونی از تجهیزات نظامی در جاده‌ها عکس و فیلم نگیرند و در بازنشر آن کمک نکنند. ‎
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امام زمانم✋🌸 ای دیدنت بهانه ترین خواهش دلم فڪری بڪن برای من و آتش دلم دست ادب به سینه ی بیتاب میزنم صبحت بخیر حضرت آرامش
✨◾️✨◾️✨◾️✨ یاد حضرت در دقایق زندگی 🔴 معنای غیبت امام زمان علیه‌السلام 🔹 برای غیبت معانی مختلفی بیان شده است. یکی از آن معانی عدم رؤیت و دیده نشدن است. 🔹 در بعضی روایات از جمله روایتی که از خود حضرت وارد شده، ایشان به خورشید پشت ابر تشبیه شده‌اند. 🔸 یعنی او وجود دارد، اما این ما هستیم که از دیدن آن حضرت محروم هستیم، ولی او ما را می‌بیند. 🔹 طبق بعضی روایات نیز غیبت به معنای دیدن و نشناختن است. 🔸 مثل جریان حضرت یوسف (ع) و برادرانش که اگر چه آنها یوسف را می‌دیدند، ولی او را نمی‌شناختند و‌ یوسف آن‌ها را می‌شناخت.
🔰صاحب مکیال المکارم می نویسد: یکی از دوستان صالح من در عالم خواب مولا صاحب الزمان سلام الله علیه را دید که فرمود: ✍ من دعاگوی هر مومنی هستم كه پس از ذكر مصائب حضرت سيدالشهدا سلام الله علیه برای تعجیل فرج و تایید من دعا كند! 📚 مکیال المکارم بخش۶ ذیل قسمت۲۹ 🔹جهت تعجیل در فرج: 🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
منتظران گناه نمیکنند
👶 #تربیت_مهدوی ۱۳ 📌 شیرِ سازنده 🍼 یکی از بزرگترین وظایف مادر در دوران نوزادی، شیر دادن به فرزند اس
👶🏻 ۱۴ 📌 نسخهٔ کوچکی از جوانی 👑 هفت سال اول زندگی، دورهٔ آقایی کودک است. آقایی یعنی به همهٔ نیازهای کودک توجه شود. مشخصات این دوران به شرح زیر است: 1⃣ مرحلهٔ خودمداری: کودک باید آزاد باشد و مسئولیتی متوجه او نباشد. آزادی یعنی ایجاد محیطِ مناسب، به نحوی که مجبور نباشیم به کودک امر و نهی کنیم و او به راحتی به بازی و جست‌و‌جو بپردازد 2⃣ تحرک زیاد: کودک سالم دارای تحرک زیاد است و اگر این‌ چنین نباشد، غیر‌عادی و نامتعادل است 3⃣ بازی کردن: شغل اصلی کودک در این دوران، بازی است. بازی‌های خلاقانهٔ کودک، سبب تکامل روح و جان او می‌شود و به کودک، قدرت ابتکار (نوآوری) می‌دهد و استعدادهایش را شکوفا می‌کند 4⃣ کنجکاوی، سؤال و پرسش: کودک سعی دارد محیط پیرامون خود را بشناسد و بفهمد که چگونه می‌تواند با محیط اطرافش ارتباط بگیرد 5⃣ تقلیدپذیری: در این دوره، کودک بیش از هر زمان دیگری از رفتار و گفتار دیگران تقلید می‌کند 🔺به طور کلی، این دوره، پایه و اساس شکل‌گیری شخصیت انسان و نسخهٔ کوچکی از جوانیِ اوست که مهم‌ترین نقش را در شکل‌گیری شخصیت مهدوی فرزند دارد
منتظران گناه نمیکنند
﷽ #مثبت_نه⇦قسمت پنجم 5️⃣ ❓پرسش:   مردهـا چشمهایشـان را ببندنـد، چـرا فقـط مـا خانمهـا حجـاب داشـته
⇦قسمت ششم 6⃣ ❓پرسش:   .آیــا زمــان حضــرت فاطمــه (علیه السلام) چــادر وجــود داشــته کــه بــه مــامیگوییــد حجــاب کامــل فقــط چــادر اســت؟! ✅پاسخ: همانطـور کـه میبینیـد در ایـن آیـه شـریفه، کلمـه «جلبـاب» آمـده اسـت کـه بـه عقیـده بسـیاری از مفسـران بـه معنـی پوشـش بلنـدی اسـت کـه بـدن را در بـر میگیـرد و امـروزه معـادل آن چـادر اسـت. 💅¦⇠ 🧕¦⇠
منتظران گناه نمیکنند
انتظار عشق قسمت32 با آقا مرتضی رفتیم یه نشستیم - اقا مرتضی ،من بابت حرفای پدرم خیلی شرمندم... آقا
انتظار عشق قسمت33 بعد چند دقیقه عاقد اومد و بابا با امضا زدن چند تا برگه ،بابا و مامان بلند شدن و رفتن گریه ام گرفت ،چادرمو کشیدم پایین تر که کسی صورتمو نبینه بعد از خوندن خطبه عقد ،با بله گفتن من همه شروع کردن به صلوات فرستادن ،بعد هم اقا مرتضی بله رو گفت ( مهریه من ۱۲ تا شاخه گل نرگس بود ،ولی مامان اقا مرتضی یه سفر کربلا هم اضافه کرده بود ) بعد یکی یکی میاومدن کنارمون و تبریک میگفتن یه دفعه حامد اومد جلوم چادرمو برد عقب تر با دیدن چشماش خودمو انداختم توی بغلش و آروم گریه میکردم حامد: اجی خوشگلم ،آدم که روز عقدش گریه نمیکنه منو از خودش جدا کرد و اروم گفت: میگم دیونه ای میگی نیستم ،خدا به داد اقا داماد برسه ( خندم گرفت از حرفش) بعد دستمو گرفت گذاشت داخل دست مرتضی ،گرمای دستشو حس میکردم حامد:اقا مرتضی ،این خواهرمون دیگه فقط شما رو داره ،مواظبش باشین آقا مرتضی : چشم بعد فاطمه و اقا رضا اومدن سمتمون ، فاطمه بغلم کرد : تبریک میگم عزیزم، آخه نگفتی دل این اقا مرتضی رو چه جوری تصاحب کردی (فاطمه از حالم باخبر بود ،واسه همین سعی میکرد با شوخیاش یه کم بخندم) اعظم خانم و زهرا خانم هم یه گوشه وایستاده بودن رفتم کنارشون - سلام،خیلی خوشحالم کردین ،اومدین به عقدمون... اعظم خانم: سلام به روی ماهت ،ما خیلی خوشحالیم که تو مارو دعوت کردی زهرا خانم: انشاءالله خوشبخت بشین - خیلی ممنونم اقا مرتضی: هانیه جان! ( برگشتم سمتش،از گفت این کلمه خیلی خوشم اومد) - بله اقا مرتضی: بریم ؟ - اره بریم با همه خدا حافظی کردیم رفتیم سوار ماشین شدیم حامد اومد کنار ماشین... حامد: داداش صندوقت و میزنی ،چمدون آبجیمونو بزاریم آقا مرتضی : چرا که نه ... - حامد جان قبل رفتن بیا پیشم ببینمت حامد : ای به چشم ،مواظب خودت باش خدا حافظی کردیم و حرکت کردیم سمت خونه آقا مرتضی اینا...
انتظار عشق قسمت34 توی راه هیچی نگفتم مرتضی دستمو گرفت مرتضی: نبینم خانومم ناراحت باشه هااا ( با حرفش آروم شدم ، آقا مرتضی یه خواهر و دوتا برادر بزرگتر از خودش داشت ) رسیدیم دم خونه همه منتظر ما بودن از ماشین پیاده شدیم ،داداش اقا مرتضی یه گوسفند جلوموم قربونی کرد مامان اقا مرتضی ،داشت اسپند دود میکرد اومد نزدیکمون گفت: خیلی خوش اومدی دخترم به خونت ( با شنیدن این حرفش ،اشک تو چشمام جمع شد ،خونم، پس اینجا خونمه ،چقدر این خانواده مهربونن ) وارد حیاط شدیم چه حیاط باصفاییه ،گوشه حیاط انگار یه خونه دیگه اس مرتضی دستمو گرفت و زیر گوشم آروم گفت: خانمم اون خونه گوشه حیاط ،خونه ماست ( چقدر از شنیدن این جمله خوشحال شدم ،خونه ما،مهم نبود متراژش چقدره، مهم این بود قرار بود منو مرتضی زیر این سقف کوچیک زندگی کنیم ) یه دفعه حسین اقا داداش بزرگه... مرتضی گفت: خوب حالا همه نخود نخود هر کس رود خانه خود این دوتا مرغ عشقم برن تو لونه اشون ( همه زدن زیر خنده ) یکی ،یکی اومدن خداحافظی کردن و رفتن من و مرتضی هم از مامان مرتضی ،خدا حافظی کردیم و رفتیم داخل خونمون...
انتظار عشق قسمت35 دروباز کردم دوتا اتاق کوچیک بود،میشد گفت یه آشپز خونه یه پذیرایی مرتضی: ببخش ،این اتاق کارم بود ،اینقدر همه چی عجله ای شد فقط تو نستم یه کمی سرو سامونش بدم ،انشاءالله یه کم شد بزرگترش میکنم نگاهش کردم ،: من به همینم راضی ام ، بغلم کرد و گفت: ممنونم که با من ازدواج کردی نمیدونم چرا بی اختیار اشک از چشمام سرازیر شد مرتضی با دستاش اشکامو پاک میکرد... مرتضی: دیگه نبینم چشمای عزیزم قرمز بشه هااا صدای در اتاق اومد چادرمو مرتب کردم ،مرتضی رفت در و باز کرد، عزیز جون بود عزیز جون: مرتضی مادر بیا چند تا لحاف بهت بدم بیاری ،نمیشه روی زمین بخوابین که مرتضی: چشم عزیز جون الان میام ،هانیه جان الان میام... - بی زحمت اول چمدون منو هم بیارین ،لباسمو عوض کنم مرتضی : چشم مرتضی چمدونمو آورد ،منم تن تن لباسمو عوض کرم موهامو باز گذاشتم مرتضی با چند تا بالش و پتو وارد خونه شد منو دید یه لبخندی زد مرتضی: ببخشید دیگه مجبوری روی زمین بخوابی - شما کنارم باشین ،روی سنگ هم میخوابم نزدیکای صبح بعد از نماز صبح خوابیدیم با صدای در اتاق بیدار شدم چادرمو برداشتم روی سرم گذاشتم درو باز کردم... - حامد تویی؟ اینجا چیکار میکنی؟ حامد: از اونجا که میدونستم جنابعالی تا لنگ ظهر میخوابی ،گفتم دوتا حلیم بگیرم بیام با هم بخوریم - خوب الان یه حلیم دیگه ات کو ،این که یه دونه اس حامد: آها ،یکی شو دادم به مامان اقا مرتضی ،بیچاره اومد درو باز کرد برام - کاره خوبی کردی ،بیا داخل... حامد : زکی ، من میگفتم خواهر ما تنبله تا لنگ ظهر میخوابه نگو خدا درو تخته رو باهم یک جور ساخته مرتضی: سلام حامد جان خوبی؟ حامد: فک کنم شما بهتر باشین ،حاجی مرخصی گرفتی؟ مرتضی: ولا این خواهر شما تا صبح داشت از خاطرات بچگی و ابتدایش میگفت و گریه میکرد - ععع مرتضی... مرتضی: جانم ،آها ببخشید دانشگاه و یادم رفته بود ،دیگه به لطف حرفای ایشون تا صبح بیدار بودیم ... حامد: هانیه ،از همین اول بسم الهی ،دیونگیتو رو کردی... - ععع حامممممد ،دیونه خودتی... حامد: حالا پاشین بابا ،مردیم از گرسنگی
انتظار عشق قسمت36 مرتضی لحاف و جمع کرد ،منم رفتم دست و صورتمو شستم بعد سمت گاز رفتم زیر کتری رو روشن کردم سفره رو پهن کردم - مرتضی ظرفات کجاست ؟ حامد ( خندید): ببخشید دامادمون جهازش کامل نیست مرتضی: همینجا زیر گاز کابینت و باز کنی میبینی رفتم سه تا بشقاب و قاشق و استکان آوردم گذاشتم روی سفره حامد: میگم بوی گاز میاداا مرتضی: اب کتری زیاد بود جوش اومد ریخت گاز خاموش شد ... حامد: قربون حواس جمع،اقا مرتضی داداش از این به بعد خودت برو سر گاز ،اینجور پیش برین سر دو سه روز بهشت زهرایین - عع حامد خدا نکنه حامد: چی چی خدا نکنه ،دستی دستی داشتی ما رو به کشتن میدادی مرتضی: اقا حامد اینقدر این خانم مارو اذیت نکن حامد: چشششم ،حالا از ما گفتن بود ،به فکر جون خودت باش - لوووس صبحانه رو که خوردیم ،حامد بلند شد حامد: خوب من دیگه برم - کجا ، باش یه کم حامد: باید برم وسیله هامو جمع کنم فردا صبح پرواز دارم - چقدر زود میخوای بری ،گفتی که تا آخر تعطیلات میمونی که حامد: اره گفتم،ولی اون خونه بدون تو سوت و کوره مرتضی: خوب بیا پیش ما باش حامد: مگه از جونم سیر شدم... - مامان و بابا چه طورن؟ حامد: یا با هم دعواشون میشه یا اصلا حرف نمیزنن ،اگه تونستی برو یه سر بزن بهشون - من بدون مرتضی هیچ جا نمیرم مرتضی: هانیه جان هر چی باشه پدر و مادرت هستن ،احترامشون واجبه - همین که گفتم ،وسلام حامد: اوه اوه من برم تا ترکشای آبجیمون بهم اصابت نکرده با حامد خدا حافظی کردیم یه دفعه صدای عزیز جون و شنیدم عزیز جون: هانیه مادر - جانم عزیز جون عزیز جون: میخواستم بگم ناهار درست نکن ، بیاین اینجا - چشم عزیز جون: چشمت بی بلا...
انتظار عشق قسمت37 رفتم داخل خونه،سفره رو جمع کردم ،ظرفا رو شستم دیدم اقا مرتضی دستش رنگه داره میره بیرون - جایی میری؟ مرتضی: میخوام حوض و رنگ کنم - میشه منم بیام کمک مرتضی: چرا که نه ،فقط یه چیزی بپوش ،هوا یه کم سوز داره... - چشم مرتضی: چشمت بی گناه ... یه بافت پوشیدم رفتم داخل حیاط نشستم کنار حوض مرتضی یه قلمو گرفت سمتم: بیا خانومم ... - دستت درد نکنه شروع کردیم به رنگ زدن حوض مرتضی: هانیه اینجا رو نگاه کن (نگاه کردم نوشته دوستت دارم) - ما بیشتر آقا ( یه دفعه قلمو شو گرفت زد به دماغم ،منم قلمو رو گرفتم زدم به صورتش کل صورتش آبی شد ،عزیز جونم از پشت پنجره نگاهمون میکرد و میخندید،نقاشی که تمام شد ،صبر کردیم رنگا خشک بشه بعد آب بریزیم داخل حوض ) دستو صورتمونو شستیم و لباسمونو عوض کردیم رفتم خونه عزیز جون ناهار خونه خیلی قشنگ بود دور تا دور اتاق قالی پشتی بود روی دیوار هم چند تا عکس بود یکی از عکسا انگار عکس بابای مرتضی بود مرتضی: به چی نگاه میکنی - به اینکه تو چقدر شبیه پدرت هستی... مرتضی: همه همینو میگن،انشاءالله که رفتارمو هدفمم مثل پدرم باشه (برگشتم نگاهش کردم): منظور از هدف ،همون شهادته؟ مرتضی خندید! : کلی گفتم خانومم - مرتضی تو همراه آقا رضا میخوای بری؟ مرتضی: بعدن صحبت میکنیم ،الان بریم که خیلی گرسنمه... ( چرا چیزی نمیگه ،نکنه که میخواد بره ،اگه بره من چیکار کنم )
انتظار عشق قسمت38 موقع ناهار ،فقط با غذام بازی میکردم و به مرتضی نگاه میکردم عزیز جون: هانیه مادر چرا نمیخوری؟ -خوردم عزیز جون ،دستتون درد نکنه خیلی خوشمزه بود (مرتضی ،از حالم فهمید که چی شده ولی چیزی نگفت) بعد از خوردن ناهار ،میزو جمع کردیم رفتم ظرفا رو شستم بعد از عزیز جون خدا حافظی کردم رفتم خونمون یه بالش برداشتم گذاشتم یه گوشه دراز کشیدم با باز شدن رومو به سمت دیوار کردم خودمو به خواب زدم مرتضی هم اومد کنارم دراز کشید و بغلم کرد... مرتضی: الان باور کنم که خانم خوشگله ما، خواب تشریف دارن؟ ( چیزی نگفتم) مرتضی: این سری قرار نیست من برم ،حالا حالا ها هستم کنارت ،قهر نکن خانومم (اشک از چشمام سرازیر شد ،پس بلاأخره رفتن و میره) مرتضی: هانیه جان نگام نمیکنی؟ (برگشتم سمتش ،دلم نمیخواست تو چشماش نگاه کنم ،میترسیدم بغضم بشکنه ) مرتضی : میخوای بریم یه جای خوب؟ چشمامو باز کردم : کجا؟ مرتضی: قربون اون چشمات بشم ،یه جایی که حال و هوات عوض میشه - بریم لباسامونو عوض کردیم و حرکت کردیم...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌘هر شب به رسم عاشقی 🌑 👑 (ع) 👑 ✨ بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 🕯🌙 اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِ‏ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاَةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَل مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ‏.🕯🌙 دِلَـــ🖤ــتْ باٰ خواندنِ🤲🏻              ⇦این زیارَت📖 کوتاه… به سمت حــ🕌ـــرم می‌رود🕊      💔و اشک‌هایت جاری می‌شود😭🏴 😔با خودت می‌گویی آقـــاجـان 🌱°        📿دلم به هـــوایت پـَـر🕊 می‌کشد! 🍃 منتظرم تا بطلبی✋🏻و با پای دل و جـــ🖤ــان برای                  دیـــــدنت بیایـم😭
✍نشانه های مومن... 🌟حضرت امام سجاد علیه السلام فرمودند: ✅انسان مؤمن پنج نشانه دارد: 1⃣ پرهیز از گناه در خلوت ☝️🏻 2⃣صدقه دادن در هنگام تنگدستی🤌🏻💸 3⃣ شکیبایی در وقت مصیبت🤌🏻 4⃣بردباری در حال خشم 👌🏻 5⃣راستگویی به هنگام ترس 👌🏻 💟آیت الله مجتهدی تهرانی 📚 الخصال، ص ۲۴۵ @montzeran