انتظار عشق
قسمت62
تا صبح خوابم نبرد
فکر و خیال داشت دیونم میکرد
ای کاش میشد این دوهفته ، مثل برق و باد بیاد و بره بعد نماز صبح رفتم داخل حیاط ،حیاط و آب و جارو کردم
عزیز جون: سلام هانیه جان صبح بخیر - سلام ،صبح شما هم بخیر
عزیز جون: هانیه جان بیا صبحانه آماده کردم باهم بخوریم - چشم الان میام
هوا دیگه کم کم داشت روشن میشد
داخل پذیرایی که رفتم چشمم به عکس مرتضی افتاد ( آهی کشیدم ،کجایی آقای من ،چقدر دلم برات تنگ شده) رفتم آشپز خونه کنار عزیز جون نشستم
عزیز جون: هانیه جان ،امروز مراسم رفتی مراقب فاطمه باش
- چشم عزیز جون
صبحانه مو خوردمو از عزیز جون خدا حافظی کردم و رفتم خونه لباسمو عوض کردمو
رفتم سمت خونه فاطمه اینا
رسیدم دم خونه بابای فاطمه اینا کل کوچه سیاه پوش شده بود
زنگ درو زدم
بابای فاطمه اومد درو باز کرد - سلام حاج اقا سلام دخترم ،خوش اومدی - فاطمه جون حالش بهتره؟
اره خدا رو شکر ،بفرما داخل
- خیلی ممنونم
رفتم داخل خونه
با مامان فاطمه احوال پرسی کردم رفتم داخل اتاق
فاطمه سر سجاده نشسته بود و زکر میگفت
رفتم کنارش نشستم ،سرمو گذاشتم روی پاهاش - سلام عزیزززم
( فاطمه دستشو روی سرم گذاشت)
فاطمه: سلام هانیه جان ،خوبی؟
- فاطمه دارم خفه میشم ،با سکوتت بیشتر داری خفم میکنی ،آخه تو چقدر خانمی
( فاطمه سرشو گذاشت روی سرم )
فاطمه : بریم بهشت زهرا هانیه؟ - الهی فدات بشم ،بریم
سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم با فاطمه رفتیم سمت گلزار شهدا
مثل همیشه رفتیم سمت مزار شهیدی که همیشه فاطمه باهاش درد و دل میکرد
رفت کنار شهید نشست
فاطمه: هانیه اخرین روز رفتن رضا اومدیم اینجا
رضا از من خواست از شهیدم بخواد که دستشو بگیره و اونم شهید بشه...
- واااییی فاطمه تو چه جوری طاقت آوردی ،تو چه جوری به زبون آوردی
فاطمه: وقتی کسی عاشقه رفتنه باید گذاشت رفت ،اونم عاشق اهل بیت ،من فقط از حضرت زینب میخوام کمکم کنه بچه امو زینبی بزرگ کنم همین...
انتظار عشق
قسمت63
چند ساعتی منتظر موندیم تا پیکر شهید و آوردن ،چه قیامتی بود ،چه عزتی داده بود خدا به این شهید
اقا رضا رو هم درقطعه شهدای مدافع حرم به خاک سپردن
بعد همه رفتیم مسجد سر کوچه فاطمه اینا
مادر و خواهر اقا رضا خیلی گریه میکردند ولی فاطمه آروم اشک میریخت
فک کنم نمیخواست دخترش همین الان بفهمه که بابا نداره
بعد از تمام شدن مراسم از فاطمه خداحافظی کردم و رفتم خونه
اینقدر سرم درد میکرد
باخوردن چند تا مسکن آروم شدمو خوابم برد
یه هفته گذشت و فقط یه هفته دیگه مونده بود به آمدن مرتضی
یادم اومد طراحی چند تا از عکسای شهدا مونده بود وسیله هامو جمع کردمو رفتم سمت پایگاه
آقا یوسف با دیدنم فهمید برای چی اومدم
رفت یه صندلی برام آورد و نشستم رو به روی عکس شهدا
بعد دوروز کار طراحی عکسا تمام شد
دلم میخواست وقتی مرتضی میاد دور تا دور سالن پر از طراحی عکسای شهدا باشه
با کمک حاجی کل عکسا رو قاب گرفتیم و به دیوار سالن زدیم
واقعن قشنگ شده بود
فقط سه روز مونده بود تا دیدارعشقم
رفتم خونه و کل خونه رو تمیز کردم
از عزیز جونم دستور چند تا غذا رو گرفتم و. واسه تمرین یه بار کنارش درست کردم
برای اولین بار عالی بود
وقتی مرتضی نبود زیاد واسه خونه خرید نمیکردم
یه روز رفتم بازار و کلی خرید کردم
واسه خودمم یه تونیک صورتی که با گلای برجسته سفید تزیین شده بود با یه روسری صورتی خریدم همه کار انجام دادم برای دیدن یارم ، نمیدونم الان چه جوری شده،حتمن موها و ریشاش بلند شده
یه شب صدای زنگ در اومد ،از پنجره نگاه کردم ،چند تا اقا با حسین آقا وارد خونه شدن رفتن سمت خونه عزیز جون ،تا حالا این آقایونو ندیده بودم ،حس خوبی نداشتم ،
بعد پنجره رو بستم ،دوباره یه نیم ساعت بعدصدای زنگ در اومد ،دوباره پنجره رو بازبرداشتم و ،مریم جون و آقا محسن اومده بودن
دلشوره ام بیشتر شد
نمیدونستم چیکار کنم ،تسبیح و برداشتم و شروع کردم به ذکر گفتن« الا به ذکرالله تطمئن القلوب»
همینجور زمزمه میکردم که صدای در اتاق اومد
چادرمو برداشتم و سرم کردم دروباز کردم
مریم جون بود ،چهره اش مثل همیشه نبود
مریم جون: سلام هانیه جان خوبی؟ خواب نبودی که؟
- سلام مرسی، نه عزیزم بیدار بودم
مریم جون: هانیه جان میشه یه لحظه بریم خونه عزیز جون؟ - اتفاقی افتاده؟
مریم: تو بیا میفهمی
( از لرزش صداش ترسیدم )
- باشه بریم
همه داخل پذیرایی نشتسته بودن
عزیز جونم یه گوشه داشت گریه میکرد
پاهام سست شده بود
سلام و احوالپرسی کردم و رفتم کنار عزیز جون نشستم....
May 11
06- payani.mp3
4.42M
ای گمشده مردم عالم
به کجایی... !؟
ما ریزه خوریم و
تو ولی نعمت مایی
هر جمعه که آید
به امیدم که بیایی 🍃♥️
🎤با نوای محمد علی قاسمی
#جمعههاےانتظار...
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
توی آخرالزمان به کی پناه ببرم؟🥲💔
👤استاد #رائفی_پور
#مهدویت
#در_محضر_معصومین
🔰امام جواد عليه السلام :
✍ إعلَم أنَّكَ لَن تَخلُوَ مِن عَينِ اللّه ِ فَانظُر كَيفَ تَكُونُ ؛
🔴 بدان كه از ديد خداوند پنهان نيستى ، پس بنگر چگونه اى .
📚 تحف العقول ، ص 455 .
#حدیث_روز
🔹جهت تعجیل در فرج:
🔸الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ و عَجّل فَرَجَهم
چه چیزی شما رو جهنمی کرد
🔥مَا سَلَكَكُمْ فِي سَقَرَ
ﭼﻪ ﭼﻴﺰ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﻭﺯﺥ ﻓﺮﺳﺘﺎﺩ؟
☘قَالُوا لَمْ نَكُ مِنَ الْمُصَلِّينَ
ﻣﻰ ﮔﻮﻳﻨﺪ: ﻣﺎ ﺍﺯ ﻧﻤﺎﺯﮔﺰﺍﺭﺍﻥ ﻧﺒﻮﺩﻳﻢ!
🌿( سوره_مدثر42-43)
گناهان ما و طول دوران غیبت...
📌امام_زمان صلواتاللهعلیه در توقیع شریف به شیخ مفید رحمهالله مرقوم فرمودند:
ولو أن أشياعنا وفقهم الله لطاعته على اجتماع من القلوب في الوفاء بالعهد عليهم لما تأخر عنهم اليمن بلقائنا ولتعجلت لهم السعادة بمشاهدتنا على حق المعرفة وصدقها منهم بنا فما يحبسنا عنهم إلا ما يتصل بنا مما نكرهه ولا نؤثره منهم.»
«یارب فرج صاحب ما را برسان.»
📌امام زمان علیهالسلام فرمودند :
«اگر شیعیان ما، که خداوند آنان را در مسیر طاعت و بندگیاش موفّق بدارد، در وفای به عهدی که بر گردنشان داریم اجتماع مینمودند ( با هم یکدله می شدند)
یُمن و مبارکیِ دیدار ما برایشان چنین به تأخیر نمیافتاد و بزودی به سعادت مشاهده ما نائل میشدند؛ وفای به عهدی که بر اساس #معرفت صحیح و #صداقت آنان نسبت به ما باشد؛
و آنچه موجب جدایی ما و شیعیانمان گردیده و آنان را از سعادت دیدار ما محروم نموده، گناهانی است که از آنان به ما میرسد و توقّع انجامش را از دوستانمان نداریم.
📚غیبت نعمانی ، توقیع شریف
@montzeran
『جوانان مایه چیزی دارن ....
به نام همت این خیلی قشنگه ها
همت یه چیز خیلی قشنگیه که تو زندگی ادم اگه باشه ادم میتونه باهاش هرکاری کنه
وقتی تو زندگی هدف داشته باشی براش دست به هرکاری میزنی..
از خودت میگذری ،از هرچیزی مانع رسیدن به هدفت باشه رد میشی
شهدای ما دقیقا همین جوانا بودن.
از خودشون
از خانوادشون
از اشک فرزندشون
گذشتن برا اون هدف خوشگله برا اون به پای دین موندنه
اخه چقد قشنگه یه مرد بگه تو میتونی دلمو بلرزونی اما ایمانمو نه نمیتونی بلرزونی
خیلی قشنگه رفیق مگه نه؟!
حالا ما بیاییم یاد بگیریم از شهدا اگه اونا یک قدم رفتن ما نیم قدم بریم جلو
اگه اونا خیلی تلاش کردن ما یکم تلاش کنیم
یه کم تلاش کنیم برا خودسازی
برا اماده کردن خودمون تو این جبهه جنگ نرم
یاد بگیریم از جوانیمون از این لحضه های پرفراز و نشیب زندگیمون درست استفاده کنیم
هدف های درستی در نظر بگریم و به همهٔ اون هدف هامون قول رسیدن بدیم』