🔥علامت مومن در آخرالزمان❗️
💎 مرحوم شیخ مفید روایت کرده است که حضرت خضر علیه السلام از حضرت امیر المومنین علیه السلام پرسید:
يا أمير المؤمنين فما علامة المؤمن في ذلك الزمان؟ قال ينظر إلى ولي الله فيتولاه، وإلي عدو الله فيتبرأ منه وإن كان حميما قريبا. قال: صدقت والله يا أمير المؤمنين.
👈 ای امیر مومنان، علامت مومن در آخر الزمان چیست؟ آن حضرت در پاسخ فرمودند:
🌟 میبیند ولیّ خدا کیست تا محبت و ولایت او را داشته باشد و دشمن خدا کیست تا از او بیزار باشد، هر چند از بستگان نزدیک او باشد.
خضر عرض کرد: به خدا قسم راست گفتی ای امیر مومنان.
📖الاختصاص، ص ۲۳۷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌ والدینی که به فرزندان خود باج میدهند،
قیامت شاکی خصوصی دارند !
🎙 استاد شجاعی
✨🔮✨🔮✨🔮✨
یاد حضرت در دقایق زندگی
💠 فاصله ما با #امام_زمان علیه السلام
🔻 اگر ما به خودمان مراجعه بکنیم، میبینیم بخاطر این فاصلهای که با حضرت [بقیه الله علیه السلام] پیدا کردهایم، از فضاهای حضرت خیلی دور هستیم.
🔸 [تقرب به حضرت] برای ما امری محال شده است؛ حتی تصور صحیح از حضرت، زندگی و کیفیت زندگی ایشان نداریم. غیر از یک مجموعه خیالات در این زمینه تصور هم نداریم؛
🔹درحالی که وقتی راجع به یکی از افرادی که زندگی محسوس نسبت به خودمان دارند مطالعه میکنیم، زود به جزئیاتش پیمیبریم؛ خوب میتوانیم تصور داشته باشیم که فلان رئیس چگونه کار و یا استراحت میکند، ولی چون با حضرت فاصله داشتهایم از خود حضرت و زندگی حضرت هیچ تصوری نداریم.
کد ۵۳۳
حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ جعفر ناصری
#مهدویت
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚫️این تصاویر همه واقعی هستش از استخبارات عراق کشف شده .
این فیلم جانسوز و تأثیرگذار به سمع و نظر زنان بی حجاب خیابانی رسانده شود شاید بخودشان بیایند و ازاعمال غیر اسلامی و غیر اخلاقی خود پشیمان شده تا قبل از اینکه به نفرین شهدا گرفتارشوند . 🌷
چنین مردانی برای دفاع از این آب و خاک در برابر صدام و بعثی ها جانشان را نثار کردند که در این کشور احکام اسلام و قرآن جاری باشد نه این وضعی که در خیابان ها شاهد هستیم 😔
چه سرها که دادیم تا روسری از سر دختران و زنان ما نره .
منتظران گناه نمیکنند
#داستانک #تشرف سلطان آسمان ها این داستان، بر اساس زندگی یولی، دختری چینی نوشته شده که در پکن، ب
به شماره افتاده بود.
زیر لب گفت: «چه کار بزرگی… .»
بلیت را در جیب خود فشرد. سرش را بلند کرد و به آسمان نگاهی انداخت. دانه های برف آرام روی او می نشستند و با گرمای وجودش آب می شدند. آدم ها بی تفاوت از کنارش می گذشتند. به صورت آن ها نگاه کرد. در میان آن چهره های سرد و بی روح، مردی جوان و خوش چهره، توجه او را جلب کرد. مرد به طرف او آمد و سلام کرد و گفت: «یولی! در سفرت به ایران ممکن است مشکلات بسیاری برایت پیش اید، ولی تو همه آنها را تحمل می کنی؛ این مشکلات تو را بزرگ می کنند. تو اینده روشنی داری.»
یولی به چهره مرد خیره شد و فکر کرد که او را کجا دیده، در دانشکده، در سفارت… .
مرد ادامه داد: «تو کوچک که بودی، همیشه دور از چشم پدر و مادرت به آسمان نگاه می کردی و دنبال سلطان آسمان ها می گشتی.»
شما مرا از کجا می شناسید؟ شما این را از کجا می دانید؟ شما کی هستید؟!