eitaa logo
منتظران محبوب
160 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
3 فایل
این کانال کسانی است که محبوبشان خدا و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد. ناشناس کانال 👇🏻 https://abzarek.ir/service-p/msg/1801627
مشاهده در ایتا
دانلود
🌱 وعده‌ها دادم به دل،روزی می‌آیی از سفر... 🌱 کی محقق می شود این آرزوی شیعیان...؟ کانال(منتظران محبوب)
9.68M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
روزای بی تو چه غمگینه... 🎤«محمد حسین پویانفر» ... کانال (منتظران محبوب)
‍ [شعر امام هادی(علیه السلام) و مناظره با متوکل عباسی] از علیه السلام نزد متوکّل سعایت کردند که در منزل او اسلحه و نوشته های تحریک برانگیز و اشیای دیگر است که از شیعیان او در قم به او رسیده و او عزم شورش بر ضد دولت دارد. متوکل گروهی را به منزل آن حضرت فرستاد و آنان شبانه به خانه امام هجوم بردند، ولی چیزی به دست نیاوردند، آن گاه امام علیه السلام را در اطاقی تنها دیدند که در به روی خود بسته، جامه پشمین بر تن دارد و بر زمینی مفروش از شن و ماسه نشسته و به عبادت خدا و تلاوت قرآن مشغول است. امام را با همان حال نزد متوکل بردند و به او گفتند: «در خانه اش چیزی نیافتیم و او را رو به قبله دیدیم که قرآن می خواند. متوکل چون امام علیه السلام را دید، عظمت و هیبت امام علیه السلام او را گرفت و بی اختیار حضرت را احترام کرد و در کنار خود نشاند و جام شرابی را که در دست داشت به آن حضرت تعارف کرد! امام علیه السلام سوگند یاد کرد و فرمود: «گوشت و خون من با چنین چیزی آمیخته نشده است، مرا معاف دار! متوکل از تقاضایش منصرف شد ولی برای این که امام علیه السلام را در نظر جمع سبک جلوه دهد گفت: پس شعری بخوان! امام فرمود: من شعر، کم از بر(حفظ) دارم. گفت: باید بخوانی. امام علیه السلام اشعار زیر را خواند: باتُوا عَلی قُللِ الجِبالِ تَحرُسُهُم غُلْبُ الرّجالِ فَما اَغْنَتهُمُ القُلَلُ وَ اسْتَنزَلُوا بَعدَ عِزٍّ عن َمَعاقِلِهِم فَاُوَدّعُوا حُفَراً یا بِئسَ مانَزَلُوا ناداهُم صارِخٌ مِن بعدِ ما قُبِرُوا اَیْنَ الاَساوِرَ و التّیجانُ وَ الحُلَلُ؟ اَینَ الوُجوهُ الّتی کانَت مُنعِمَهً مِنْ دُونِها تَضْرِبُ الاَستارُ وَ الْکُلَلُ؟ فَافصَحُ القَبرُ عَنهُم حینَ ساءَ لَهُم تِلکَ الوُجُوهَ عَلَیها الدَّود یَقتَتِلُ قَد طالَما اَکَلُوا دَهراً وَ ما شَرَبُوا فَاَصْبَحُوا بَعدَ حُلولِ الاَکُلِ قَد اُکِلُوا وَ طالَما عَمَّروا دُوراً لِتَحَصُّنِهِمْ فَفارَقُوا الدّوَر عَلَی الاَعداءِ وَ ارْتَحِلُوا اَضْحَتْ مَنازِلُهُم قَفْراً مُعَطَّلَهً وَ ساکِنُوها اِلی الاَجْداثِ قَدْ رَحَلُوا ترجمه: (زمامداران جهانخوار و مقتدر) بر قله کوهسارها شب را به روز آوردند، در حالی که مردان نیرومند از آنان پاسداری می کردند، ولی قلّه ها نتوانستند آنان را (از خطر مرگ) برهانند. آنان پس از مدتها عزّت از جایگاه های امن به زیر کشیده شدند و در گودال ها (گورها) جایشان دادند؛ چه منزل و آرامگاه ناپسندی! پس از آن که به خاک سپرده شدند، فریادگری فریاد برآورد: کجاست آن دست بندها و تاجها ولباسهای فاخر؟ گور به جای آنان پاسخ داد: اکنون کِرمها بر سر خوردن آن چهره ها با هم می ستیزند! آنان مدت درازی در دنیا می خوردند و می آشامیدند، ولی امروز آنان که خورنده همه چیز بودند، خود خوراک حشرات و کرمهای گور شده اند! چه خانه هایی ساختند، تا آنان را از گزند روزگار حفظ کند، ولی سرانجام پس از مدتی این خانه ها و خانواده ها را ترک گفتند و به خانه گور شتافتند! چه اموال و ذخائری انبار کردند، ولی همه آنها را ترک گفتند و آنها را برای دشمنان خود واگذاشتند! خانه ها و کاخهای آباد آنان به ویرانه ها تبدیل شد و ساکنان آنها به سوی گورهای تاریک شتافتند! تأثیر کلام امام علیه السلام چندان بود که متوکل به سختی گریست، چنان که ریشش تر شد. دیگر مجلسیان نیز گریستند. متوکل دستور داد بساط شراب جمع کنید و چهار هزار درهم به امام تقدیم کرد و آن حضرت را با احترام به منزل برگرداند کانال( منتظران محبوب)
‍ [حکایتی شنیدنی وتکان دهنده ] فضيل بن عياض ، يكي از دزدان معروف بود. كاروانها را مورد دستبرد قرار مي داد و با نهايت زبردستي ، اموال مردم را به غارت مي برد. كاروان هايي كه از منطقه ي سرخس مي گذشتند ، تمام مراقبتهاي لازم را به كار می بردند كه به چنگ فضيل گرفتار نشوند. اين راهزن خطرناك ، به دام عشق دختري افتاد و تصميم گرفت شبانه خود را به خانه ي معشوقه ي خود برساند و از وصل او كامياب شود. نيمه شب ، از ديوار خانه ي دختر بالا رفت ولي هنوز ، قدم به خانه ي او نگذاشته بود كه آهنگ دلنشيني از خانه ي مجاور شنيد. گوش فر داد ، مردي قرآن مي خواند و به اين آيه ي شريفه رسيده بود : اَلَمْ يَأن للَّذينَ ءامَنوُا أَنْ تَخْشَعَ قُلُوبُهُمْ لِذِكْرِ اللهِ *سوره حديد ، آيه 16 يعني : آيا کسانی که ایمان آورده اند را وقت آن نرسیده که دلهایشان دربرابر یاد خدا خاشع شود؟ شنيدن اين آيه ، چنان تحولي در درون فضيل به وجود آورد كه بي اختيار گفت : خداوندا ! وقت آن رسيده است ؛ و فوراً از ديوار پايين آمد و از گناهي كه در نظر داشت چشم پوشيد. همين تذكر سبب شد كه فضيل از تمام آلودگي ها ، خود را نجات دهد و دست از دزدي و گناه بشويد . در همان شب كه اين دگرگوني در درون فضيل پديد آمده و او را سرگردان و منقلب ساخته بود ، گذرش به كاروانسرايي افتاد كه كارواني در آن فرود آمده و بار انداخته بود. فضيل در گوشه اي خزيد و سر به گريبان ، بر گذشته ي پرگناه خود افسوس مي خورد. در آن حال شنيد كه كاروانيان درباره ي ساعت حركت سخن مي گويند. يكي از كاروانيان مي گفت : رفقا ! امشب حركت نكنيد و بگذاريد هوا روشن شود ، زيرا به قرار اطلاع ، فضيل بر سر راه است و خطر او قافله را تهديد مي كند . سخن اضطراب آميز كاروانيان ، آتشي در دل فضيل برافروخت و از اينكه جنايات او ، اين چنين مردم را مضطرب و پريشان ساخته به شدت متأثر شد و بي اختيار از جا برخاست و گفت : مردم بدانيد من فضيل بن عياضم و آسوده خاطر باشيد كه ديگر فضيل دزدي نمي كند و سر راه را بر كاروانيان نمي بندد. او به درگاه خدا بازگشته و از گناه خود توبه كرده است. * آنچه اين مرد را از گناه باز داشت و سرنوشت او را تغيير داد ، يك يادآوري بود ، فضیل کم کم طریق زهد را پیشه گرفت و یکى از عرفا و زهّاد زمان خود گردید که یک روز هارون به مکه جهت طواف آمده بود دید یک عده دور کسى را گرفته اند وبه سخنانش گوش مى دهند و گریه مى کنند پرسید این مرد کیست گفتند آقا این همان فضیل بد کردار بود که حال توبه کرده . لطفاً مارا به دوستان خود معرفی کنید. @montazeranmahbob
🏝با خودم می‌اندیشم؛ در روزگار ظهور شما دیگر برای هیچ چیز افسوس و حسرت نخواهیم خورد، جز روزهای سیاهی که؛ یادتان را فراموش کردیم، برای‌تان کاری نکردیم و دوری از شما را تحمّل کردیم، ای امام خوبی‌ها!🏝 کانال(منتظران محبوب)
‍ [تشرف مرحوم آیت الله حاج شيخ محمد تقی بافقي به محضر امام زمان ارواحنافداه] در کتاب گنجینة دانشمندان، جلد سوم، صفحة ششم، آمده است که، او بنابه دلایل چهارگانة تشیع، معتقد بود راه ملاقات با امام زمان(عليه السلام) باز است، به علاوه آنکه بهترین دلیل بر امکان چیزی، وقوع آن چیز است. مؤلف کتاب پس از نقل مطالبی، چند حکایت را از مرحوم بافقی نقل می کند که یکی از آن حکایات این است: عالم عامل، عابد زاهد، مرحوم حجت الاسلام ملا اسدالله بافقی ـ برادر مرحوم حاج شیخ محمد تقی بافقی ـ در ماه صفر 1369 قمری، برایم چنین حکایت کرد: برادرم مکرر به خدمت حضرت ولی عصر(عليه السلام) مشرف شده، قضایا را به من می گفت لکن سفارش کرده بود که تا من زنده ام آنها را برای کسی نقل نکنم ولی حالا که از دنیا رفته برای شما چند حکایت از آن سرگذشت ها را نقل می کنم؛ از جمله اینکه می گوید: قصد داشتم از نجف اشرف، پیاده به مشهد مقدس برای زیارت حضرت علی بن موسی الرضا(عليه السلام) مشرف شوم. فصل زمستانی بود که حرکت کردم و وارد ایران شدم، کوه ها و دره های عظیمی سر راهم بود و برف بسیاری هم باریده بود. یک روز نزدیک غروب آفتاب که هوا هم سرد بود و سراسر دشت را برف پوشانده بود، به قهوه خانه ای رسیدم، که نزدیک گردنه ای بود. با خودم گفتم امشب را در این قهوه خانه می مانم و صبح به راه ادامه می دهم. وارد قهوه خانه شدم و دیدم جمعی از گروه های یزدی در میان قهوه خانه نشسته و مشغول لهو و لعب و قمارند. با خودم گفتم خدایا، چه کنم؟ اینها را که نمی شود نهی از منکر کرد. من هم که نمی توانم با آنها مجالست کنم. هوای بیرون هم که فوق العاده سرد است. همین طور که بیرون قهوه خانه ایستاده بودم و فکر می کردم، کم کم هوا تاریک می شد، صدایی شنیدم که می گفت: «محمد تقی بیا اینجا». به طرف آن صدا رفتم، دیدم شخصی با عظمت زیر درخت سبز و خرمی نشسته و مرا نزد خود می طلبد. نزدیک او رفتم، سلام کرد و فرمود: «محمدتقی آنجا جای تو نیست». من زیر آن درخت رفتم، دیدم در حریم این درخت هوا ملایم است و کاملاً می توان در آنجا استراحت کرد و حتی زمین زیر درخت، خشک و بدون رطوبت است ولی بقیة صحرا پر از برف است و سرمای کشنده ای دارد. به هر حال شب را خدمت آن شخص بزرگ که با قرائنی متوجه شدم حضرت بقیة الله ـ ارواحنا فداه ـ است، بیتوته کردم و آنچه لیاقت داشتم استفاده کنم، از آن وجود مقدس استفاده کردم. صبح که طالع شد و نماز صبح را با آن حضرت خواندم، آقا فرمودند: هوا روشن است برویم. من گفتم: اجازه بفرمایید من همیشه در خدمتتان باشم و با شما بیایم. فرمودند: «تو نمی توانی با من بیایی». گفتم: پس بعد از این کجا خدمتتان برسم؟ فرمودند: «در این سفر دوباره تو را خواهم دید و من نزد تو می آیم. بار اول در قم، و مرتبة دوم نزدیک سبزوار تو را ملاقات می کنم. و ناگهان از نظرم غایب شدند! من به شوق دیدار آن حضرت تا قم سر از پا نشناخته به راه ادامه دادم تا آنکه پس از چند روز وارد قم شدم و سه روز برای زیارت حضرت معصومه(سلام الله عليها) و وعدة تشرف به محضر آن حضرت در قم ماندم، ولی خدمت آن حضرت نرسیدم!! از قم حرکت کردم و فوق العاده از این بی توفیقی و کم سعادتی، متأثر بودم تا آنکه پس از یک ماه، به نزدیک شهر سبزوار رسیدم. همین که شهر سبزوار از دور معلوم شد با خودم گفتم چرا خلف وعده شد؟!! من که در قم آن حضرت را ندیدم و این هم شهر سبزوار، باز هم خدمتش نرسیدم. در همین فکرها بودم که صدای پای اسبی شنیدم، برگشتم دیدم حضرت ولی عصر ـ ارواحنا فداه ـ سوار بر اسبی هستند و به طرف من تشریف می آورند. به مجرد آنکه چشمم به ایشان افتاد ایستادند و به من سلام کردند و من به ایشان عرض ارادت و ادب نمودم. گفتم: آقاجان وعده فرموده بودید که در قم هم خدمتتان برسم ولی موفق نشدم!! فرمودند: «محمدتقی ما در فلان ساعت و فلان شب نزد تو آمدیم، تو از حرم عمه ام حضرت معصومه ـ سلام الله علیها ـ بیرون آمده بودی، زنی از اهل تهران از تو مسئله ای می پرسید، تو سرت را پایین انداخته بودی و جواب او را می دادی. من در کنارت ایستاده بودم و تو به من توجه نکردی و من رفتم». کانال (منتظران محبوب)
‍ مرحوم رازی  می‌فرمایند: آیت الله بافقی از شیفتگان و دلباختگان آن حضرت بود و در تمام شداید و گرفتاری‌ها ، جز به آن حضرت توسل نمی‌جست و می‌فرمود: غیر ممکن است که کسی درب خانه امام زمان علیه‌السلام را بکوبد و در به روی او باز نشود، به یاد دارم که می‌فرمود:  اگر مشکل مهمی برای تان پیش آمد در سحر شب جمعه در جای خلوتی 70 بار با این کلمات به محضر امام عصر ارواحنافداه استغاثه کنید که بسیار تجربه شده است :   یا فارس الحجاز ادرکنی، یا اباصالح المهدی ادرکنی، یا اباالقاسم المهدی ادرکنی یا صاحب‌الزمان ادرکنی، ادرکنی ادرکنی و لا تدع عنی فانی عاجز ذلیل   هم چنین می‌فرمود:‌  نماز امام زمان ارواحنافداه در سحر شب جمعه بسیار توسل مؤثری است. کانال (منتظران محبوب)
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎞 ؛ ۲۸ روز تا عید غدیر من در میدان بودم و شما در خانه‌هایتان گوشه‌نشین! من از مرگ نمی‌هراسم... 🔹 نامه‌ای از امیرالمومنین 📚 فَإنِّي مُنْذُ عَرَفْتُمُوني مُردي اَلْعَساكِرِ کانال (منتظران محبوب)
‍ بسم الله الرحمن الرحیم. توضیح : علیهم السلام در هر زمانی مربی ،مردم خصوصا برای دوستان واشخاصی که خود را جهت تربیت، تسلیم اهل بیت وفرامین آنها کرده اند،بودند، لذا ارواحنافداه واجداد طاهرینشان بدلیل احاطه علمی که بر موجودات واحوال آنها داشته ودارند، مربی خوبی بوده وهستند ،شاید بعضی  بگویند چرا امام زمان ارواحنافداه که هم علمش را دارند وهم قدرتش را مثلا کلی پول وثروت حواله ما نمی‌کنند تا باآن فلان کار ها را انجام دهیم،  در حالیکه چون امام مربی هستند روی حساب ودور اندیشی حتی با تنظیم پول توجیبی ،اشخاص را تربیت می کنند واین طور نیست که بی حساب وکتاب ، با اشخاص برخورد کرده ،بلکه حکیمانه اشخاص، قابل تربیت را تربیت روحی می نمایند. در پایین قضیه ای از بی شمار  عنایات تربیتی ،محسوس ونامحسوس خاندان عصمت وطهارت علیهم السلام که از روی حکمت، به ما مردم داشته اند را تقدیم می نماییم. شخصی بنام ابوهاشم جعفری نقل می کند: روزی مولایم علیه السلام سوار بر مرکب شده وبسوی صحرا حرکت کرد، من نیز به همراه حضرتش سوار بر مرکبم شده وحرکت کردم، حضرت جلوتر حرکت می کرد،من نیز پشت سرش در حرکت بودم، ناگاه به یاد بدهی خود افتادم، در فکر بودم که چگونه پرداخت خواهم کرد که ناگاه امام عسکری علیه السلام متوجه من شد وفرمود: الله یقضیه(خداوند آن را پرداخت می نماید) آنگاه از زین مرکبش خم شد وبا تازیانه اش خطی در زمین کشید وفرمود: یا ابا هاشم، انزل فخذو اکتم(ای ابا هاشم،بیا پایین، بردار وکتمان کن) من ازمرکبم پایین آمدم، دیدم شمش طلایی است، برداشتم ودر خورجینم گذاشتم وباز به راه خود ادامه دادیم، باز به فکر فرو رفتم، وبا خود گفتم: اگر قیمت این طلا به اندازه بدهی من باشد بهتر است وگر نه باید طلبکارم را با آن راضی  کنم، الان باید به فکر خرجی فصل زمستان باشم وچیزهایی باید بخرم مانند لباس زمستان وغیره. همین که این امور از ذهنم خطور کرد، دیدم امام عسکری علیه السلام برای دومین بار از روی مرکبش خم شد وبا تازیانه اش مانند اول خطی دیگر کشید وفرمود: انزل، فخذ، واکتم( پایین بیا بردار وکتمان کن). من بار دیگر از مرکبم پایین آمدم وشمش نقره ای برداشته ودر خورجین دیگرم گذاشتم، بعد حضرت اندکی به راه خود ادامه داده وبه منزلش باز گشت.من نیز به خانه آمدم ، وقتی که به خانه رسیدم، مقدار بدهی خود را حساب کردم ومبلغ آن را به دست آوردم، سپس آن شمش طلا را وزن کرده وقیمتش را به دست آوردم، دیدم بی کم وزیاد به اندازه بدهی من است.( بحار الانوارج۵۰ص۲۵۹) (کانال منتظران محبوب) مارا به دوستان خود معرفی کنید.
•°~🌸✨ میانِ‌من‌وشما،گرچه‌راه‌بسیاراست اجازه‌هست‌که‌ازدورعاشقت‌باشم؟!♥️