eitaa logo
منتظران محبوب
146 دنبال‌کننده
1.3هزار عکس
1.1هزار ویدیو
4 فایل
این کانال کسانی است که محبوبشان خدا و خاندان عصمت و طهارت علیهم السلام می باشد. ناشناس کانال 👇🏻 https://abzarek.ir/service-p/msg/1801627
مشاهده در ایتا
دانلود
‍ ❄توصیه مهم امام رضا علیه السلام برای آخر ماه شعبان ابَوُالصّلت هَروي روايت كرده است كه در جمعه آخر ماه شعبان به خدمت حضرت امام رضا(عليه السلام) رفتم حضرت فرمود كه اي ابوالصَّلْت اكثَر ماه شعبان رفت و اين جمعه آخر آن است پس تدارك و تلافي كن در آنچه از اين ماه مانده است تقصيرهايي را كه در ايّام گذشته اين ماه كرده اي و بر تو باد كه رُو آوري بر آنچه نافعست براي تو و دعا و استغفار بسيار بكن و تلاوت قرآن مجيد بسيار بكن و توبه كن بسوي خدا از گناهان خود تا آنكه چون ماه مبارك درآيد خالص گردانيده باشي خود را از براي خدا و مگذار در گردن خود امانت و حق كسي را مگر آنكه ادا كني و مگذار در دل خود كينه كسي را مگر آنكه بيرون كني و مگذار گناهي را كه مي كرده اي مگر آنكه ترك كني و از خدا بترس و توكّل كن بر خدا در پنهان و آشكار امور خود و هر كه بر خدا توكّل كند خدا بس است او را و بسيار بخوان در بقيّه اين ماه اين دعا را:  اَللَّـهُمَّ اِنْ لَمْ تَكُنْ غَفَرْتَ لَنا فيما مَضي مِنْ شَعْبانَ، فَاغْفِرْ لَنا فيما بَقِيَ مِنْهُ.💥  بدرستي كه حقّ تعالي در اين ماه آزاد مي گرداند بندهاي بسيار از آتش جهنّم براي حرمت ماه مبارك رمضان . (کتاب شریف مفاتیح الجنان) https://eitaa.com/montazeranmahbob
غِـیراَزتـومَـرادِلبروَدِلـدارنَبـاشَد؛ دِل‌نیست‌هَرآن‌دِل‌کِہ‌تورایـٰارنَبـاشَد...!シ ‌
پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله💚: هر لحظه ای که بر انسان بگذرد و به یاد خدا نباشد قیامت حسرتش را خواهد خورد...🥲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشا به حال آنکه به جای زمان، به «صاحب زمان» دل می‌بندد❤️
•°🌱 • ✨ امام‌علی(علیه‌السلام): هر روزی که در آن گناه نشود همان روز، روز است. -نهج البلاغه، کلمات قصار، ۴۲۸📚
‍ ❄تشرف جعفرنعلبندی به محضرامام زمان ارواحنافداه❄۱ ....زمان ما در اصفهان شخصى جعفر نام، نعل بند بود، او صحبت هايى مى كرد كه موجب طعنه و رد مردم بود، مثل آن كه به طىّ الأرض به كربلا رسيد يا مردم را به صورت هاى مختلف ديدن و يا درك شرف خدمت حضرت صاحب الامر- صلوات اللّه عليه- را نمودن و برحسب بدحرفى مردم، او هم آن صحبت‌ها را ترك نمود، تا آن كه روزى براى زيارت مقبره متبرّكه تخت فولاد مى رفتم؛ بين راه ديدم جعفر نعل بند هم مى رود. نزديك او رفتم، گفتم: ميل دارى در راه با هم باشيم. گفت: چه ضرر دارد، با هم صحبت مى كنيم، زحمت راه را هم نمى فهميم. قدرى با هم صحبت كرديم، سپس پرسيدم: اين صحبت‌ها كه از تو نقل مى كنند چيست؟ صحّت دارد يا نه؟ گفت: آقا از اين مطلب بگذريد. اصرار كردم و گفتم: من كه بى غرضم، مانعى ندارد بگويى. گفت: آقا شرح حال من آن است كه از پول كسب نعل بندى خود، بيست و پنج سفر كربلا مشرّف شدم و همه را براى روز عرفه مى رفتم، در سفر بيست و پنجم در بين راه، شخصى يزدى با من رفيق شد. چند منزل كه رفتيم، مريض شد و كم كم مرض او شدّت كرد، سپس به يك منزلى رسيديم كه خوفناك بود و به اين سبب دو روز قافله را در كاروانسرا نگاه داشتند تا قافله هاى ديگر برسد و جمعيّت زيادتر شوند، آن گاه حال او زياد سخت شد و به موت مشرّف گرديد. روز سوّم كه قافله خواست حركت كند، در امر رفيق مريض خود متحيّر ماندم كه چگونه او را به اين حال، تنها بگذارم و مسؤول خدا شوم و چگونه بمانم و زيارت عرفه كه بيست و چهار سال براى درك آن جدّيت تمام داشتم، از من فوت شود. آخر الامر بعد از فكر بسيار، بنايم بر رفتن شد، مقارن حركت قافله پيش او رفتم و گفتم: من مى روم و دعا مى كنم، خداوند تو را هم شفا مرحمت مى فرمايد. چون اين را شنيد، اشكش ريخت و گفت: من يك ساعت ديگر مى ميرم، صبر كن و چون مردم، خرجين و اسباب و الاغ من همه مال تو باشد. مرا با همين الاغ به كرمانشاه برسان و از آن جا هم به هر نحو كه راحت باشد مرا به كربلا برسان! وقتى اين حرف را زد و گريه او را ديدم، دلم به حال او سوخت ، و از جا كنده شد، ماندم و قافله رفت. قدرى كه گذشت، از دنیا رفت. او را بر الاغ بستم و حركت كردم. چون از كاروانسرا بيرون رفتم، ديدم قافله پيدا نيست، ولى گرد و غبار آن‌ها را از دور مى ديدم. تا يك فرسخ راه رفتم، به هر نحوى ميّت را بر الاغ مى بستم، قدرى كه مى رفتم مى افتاد و هيچ قرار نمى گرفت، مع ذلك خوف تنهايى بر من غلبه كرد، آخر ديدم نمى توانم او را ببرم و حالم زياد پريشان شد. ايستادم، به جانب حضرت سيّد الشهدا- صلوات اللّه عليه- توجّه كردم و با چشم گريان عرض كردم:✔ آقا! آخر من با اين زاير شما چه كنم. اگر او را در اين بيابان بگذارم كه مسؤول خدا و شما هستم و اگر بخواهم او را بياورم كه نمى توانم و درمانده شده ام. در اين حال ديدم چهار نفر سوار پيدا شدند، سوار بزرگ ترى كه ميان آن‌ها بود؛ فرمود: جعفر با زاير ما چه مى كنى. عرض كردم: آقا چه كنم در كار او درمانده ام. سه نفر ديگر پياده شدند، يك نفر آن‌ها نيزه اى در دست داشت، نيزه را در گودال آبى كه خشك شده بود، فرو برد، آب جوشيد و گودال پر شد، سپس ميّت را غسل دادند، بزرگ تر آن‌ها ايستاد و با ما بر او نماز خواند، آن گاه او را محكم بر الاغ بستند و ناپديد شدند. من روبه راه آوردم و مى رفتم، يك بار ديدم از قافله اى گذشتم كه پيش از ما حركت كرده بودند؛ پيش افتادم، تا آن كه ديدم به قافله اى رسيدم كه آن‌ها هم پيش از آن قافله حركت كرده بودند. طولى نكشيد ديدم به پل سفيد نزديك كربلا رسيدم و در تعجّب و حيرت بودم كه اين چه واقعه اى است، سپس او را بردم و در وادى ايمن دفن كردم. (کتاب العقبری الحسان) https://eitaa.com/montazeranmahbob
‍ تقريبا بعد از بيست روز ديگر، قافله ما رسيدند، هريك از اهل قافله مى پرسيدند تو كى و چگونه آمدى؟ من براى بعضى به اجمال و براى بعضى به شرح مى گفتم و آن‌ها تعجّب مى كردند تا روز عرفه شد، من به حرم مطهّر رفتم و مردم را به صورت حيوانات مختلف از قبيل گرگ، خوك، ميمون و غيره‌ها و جمعى را هم به صورت انسان مى ديدم. پس از شدّت وحشت زدگى برگشتم. تا قبل از ظهر رفتم، باز به همان حالت مى ديدم و برگشتم، بعد از ظهر باز رفتم، همان طور مشاهده كردم، فردا كه رفتم، همه را به همان صورت انسان ديدم. بعد از اين سفر چند سفر ديگر مشرّف شدم، باز روز عرفه مردم را به صورت حيوانات مختلف و در غير آن روز به همان صورت انسان مى ديدم، به اين سبب تصميم گرفتم ديگر براى عرفه مشرّف نشوم و چون اين امور و وقايع را براى مردم نقل مى كردم، طعن و بدگويى مى كردند و مى گفتند: براى يك سفر زيارت رفتن، چه ادّعاها مى كند و لذا من به كلّى نقل اين وقايع را ترك كردم تا آن كه شبى با عيالم مشغول غذا خوردن بودم، ديدم صداى در بلند شد. رفتم و در را باز كردم، ديدم شخصى مى فرمايند:✔ 🌷حضرت صاحب الامر- عجّل اللّه فرجه- تو را طلبيده است. به همراه ايشان تا در مسجد جمعه رفتم، ديدم منبر بسيار بلندى در صفّه اى بود و آن حضرت- صلوات اللّه عليه- بالاى منبر تشريف داشتند؛ آن صفّه هم مملوّ از جمعيّت بود و آن‌ها در لباس عامّه مانند شوشترى‌ها بودند. من متفكّر شدم از ميان اين جمعيّت، چگونه مى توانم خدمت ايشان برسم. پس به من توجّه فرمودند و صدا زدند: جعفر بيا! من تا مقابل منبر رفتم. فرمودند: چرا آن چه در راه كربلا ديدى، براى مردم نقل نمى كنى. عرض كردم: آقا! من نقل مى كردم، از بس مردم بدگويى كردند نقل آن‌ها را ترك كردم. ❄❄❄❄❄❄❄ فرمود: تو كارى به حرف مردم نداشته باش، نقل كن آن چه ديدى، نقل كن تا مردم بفهمند كه ما چه نظر مرحمت و لطفى با زاير جدّم حضرت سيّد الشهدا- صلوات اللّه عليه- داريم. ❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄❄ (کتاب العقبری الحسان) https://eitaa.com/montazeranmahbob
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
@Elteja | کانال اِلتجا4_6010094453375633592.mp3
زمان: حجم: 4.93M
🔘 نمازی برای دردهای نگفتنی... داستان جالب و شنیدنی نماز استغاثه به امام زمان (عج) 👌🏻 📚 بحارالانوار ج99 ص245.