هدایت شده از 🇱🇧🚩 دختــران چــادری 🇮🇷
ۅ در ھنگآم اذان؛
در های آسمان گشۅدھ می شود(:
تـا﴿طُ﴾🌿
بآ پرودگآر راحت تَر صحبت
کنی^^🧡
یا علی بگو و وضو بگیر🌱
وقت.نمازه🌸
زشته.بچه.شیعه.وقتیاذان.میگه.
آنلاین.باشه🦋✨🌈
بریم.پیوی.خدا😊
التماس_دعا
حی علی الصلاه
یکم حرف بزنیم؟!
https://harfeto.timefriend.net/16086571065301
[حرفاتونوناشناسبگیددربارهۍ کانال🙂💕]
هدایت شده از 🌹
#کمک_به_نیازمند
برای این بنده خدا آقا حسین که سندروم دونی هستن و یتیم هم هستن و با مادر پیرش زندگی میکنه 😔 کمک جمع میکنیم لطفا کمک های خود را به شماره کارت زیر بانک رسالت به نام آقای خسروی واریز فرمائید 👇
#5041721069306117
آقا حسین فامیل خودمه و همسایه پدرم اینا هستن هر ماه براشون کمک جمع میکنم و بهشون میدم اجرکم عندالله در حد توانتون کمک بفرمائید ان شاءالله خداوند خودش براتون جبران کنه 🤲👆
هدایت شده از 🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥ماجرای غمانگیز ورود ایدز به ایران توسط خونهای آلوده فرانسوی که رهبر انقلاب امروز به آن اشاره کرد
🍃🍂🍃🍂🌹🍂🍃🍂🍃
@OstadRaefipoor1
هدایت شده از 🌹
🔻 اونایی که اطلاعات شخصی نمیدن، جمع کنن از واتساپ برن
🔹واتساپ (WhatsApp)، پیامرسان تحت مالکیت فیسبوک که همواره روی مبحث حریم خصوصی و امنیت مانور ویژهای داده است، رسما به کاربران گفته است که دو راه پیش رو دارند: یا با به اشتراکگذاری دادههای شخصی با فیسبوک موافقت کنند یا اینکه حساب کاربری خود را حذف کنند.
🔸این اطلاعیه از طریق نوتیفیکیشنی در اپلیکیشن واتساپ اعلام شده است و کاربران را مستقیما به گزینهای هدایت میکند که با ضربه زدن روی آن، با تمامی شرایط جدیدی که فیسبوک برای واتساپ تعیین کرده است موافقت میکنند.
🔹کسانی که تا تاریخ ۸ فوریهی ۲۰۲۱ (۲۰ بهمن ۱۳۹۹) با قوانین جدید واتساپ موافقت نکنند، امکان ادامه استفاده از اپلیکیشن را نخواهند داشت.
🔸گفتنی است، واتساپ در سال ۲۰۱۴ و زمانی که فیسبوک آن را خریداری کرده بود، قول داد در رابطه با حریم خصوصی کاربران خود کمترین اطلاعات را داشته باشد.
✅ @Masaf
هدایت شده از 🌹
⚠️ #تلنگرانه
♥️✅ دیدگاهی چون دیدگاه اسلام، زن را گل و ریحان میخواند
❌💢 و دیدگاهی مثل نیچه فیلسوف آلمانی که بعضی به ظاهر روشنفکرهای امروزی به اسم او قسم میخورند، میگویند: نزد زن بدون تازیانه نباید رفت.
📖 کتاب فراسوی نیک و بد
🆔 http://Eitaa.com/ahadith
اَللّهُــــمَّ_عَجـِّــل_لِوَلیِّــــکَ_الفَـــــرَج🎋
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مولا علی(ع) :
اعتماد کردن به دشمن
عامل فریب خوردن از اوست
واردات واکسن❌📛
#یازهرا
@sarbazane_velayatttt
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥فائزه هاشمی: دوست داشتم ترامپ رای بیاورد چون فشارها میتوانست ایران را مجبور به تغییر سیاست کند/ دموکراتها [در مقابل ایران]شل و ول هستند
🔻 واقعا باباتون چی داده به شما خوردین که اینقدر هار شدین؟
🆔 @Cald_girls
👆این اتفاقی هست که متاسفانه واسه خیلیا داره تو فضای مجازی میوفته
❌
خصوصا ضربه رو خانوم های متاهل زمانی میخورن که واقعا دیگه دیر شده
خیلی طول میکشه تا بخوان دل بکنن و ارتباط رو قطع کنن و دوباره مثل قبل بشن وبه آرامش قبل برسن ...
✅ تو این فضا خیلییی آماده باشید برای وسوسه های شیطان....
⚠️ آسیبــ های #فضای_مجازی
⛔️گام اول
مرد مجازی: سلام خواهرم
زن مجازی: سلام (هر چه باشد جواب سلام واجب است!)
مرد مجازی: خواهری من قصد مزاحمت ندارم. فقط بهعنوان برادرتان درخواستی دارم.
زن مجازی: (باکمی تعلل و تأمل) خواهش میکنم، بفرمایید!😏
مرد مجازی: من رفتار شمارا در گروهها دیدهام. شما واقعاً خانم موقر و فهمیدهای هستید. من در فضای مجازی به دنبال کسی مثل شما هستم که مثل خواهرم مواظبم باشد و نگذارد در لغزشگاهها دچار لغزش شوم! به راهنمایی شما در این فضای آلوده در برخورد با نامحرمان خیلی نیاز دارم!😢
زن مجازی: حرف عجیبی میزنید! چه نیازی هست که شما با یک نامحرم ارتباط آلوده داشته باشد تا از ارتباطهای آلوده دیگر در امان بمانید؟😐
مرد مجازی: نه اینطور قضاوت نکنید! من به دنبال آلودگی و هوس و این حرفها نیستم. از وقار شما در برخورد با دیگران خوشم آمده. خانمهای زیادی سعی کردهاند با من ارتباط برقرار کنند اما من خودم را از همه آلودگیها نجات دادهام شکر خدا. به دنبال نقطه اتکایی برای فرار از وسوسههای فضای مجازی میگردم!😞
زن مجازی: ببخشید من معذورم. من قبل از اینکه غریقی را نجات بدهم خودم به ورطه نابودی کشیده میشوم. لطفاً پیام ندهید چون بلاک میکنم!😡
مرد مجازی: اجازه میدهید فقط پیامهای مذهبی برای شما ارسال کنم؟
زن مجازی: اشکال ندارد. من استفاده میکنم. اما حق چت کردن ندارید چون پاسخ نمیدهم!😒
مرد مجازی: حتماً! حتماً!…
⛔️گام دوم
مرد مجازی: ببخشید خواهر سؤالی دارم. شما متأهل هستید؟ چون جواب هیچکدام از سؤالاتی که از شما میپرسم نمیدهید!
زن مجازی: بله. من متأهلم و همسرم از همه تعاملات من در این فضا خبر دارد.
مرد مجازی: من هم متأهل هستم.
زن مجازی: پس شما متأهل هستید؟ شرمآور است که با وجودیکه متأهل هستید به دنبال زنهای دیگر هستید. ولی من ترجیح میدهم همه انرژی و وقتم را برای همسرم صرف کنم.😠
مرد مجازی: شما دوباره برگشتید به پله اول! من که گفتم دنبال یک مشاور روحی هستم. چرا از کمک به من مضایقه میکنید؟😭
⛔️گام سوم
مرد مجازی: آبجی لطفاً کمی درباره هدف زندگی برای من توضیح بدهید. من احساس پوچی میکنم…
و پاسخ زن مجازی…😊
مرد مجازی: خیلی عالی توضیح دادید. کسانی مثل شما حقیقتاً کمیاباند. من قدردان شما هستم!
⛔️گام چهارم:
مرد مجازی: خواهرم رفتارهای خانمم جدیداً کلافه کننده است. نمیدانم چطور باید با او رفتار کنم تا زندگیام لذتبخش شود…شما که خانم هستید لطفاً من را راهنمایی کنید!
و پاسخ زن مجازی…😇
⛔️گام پنجم:
مرد مجازی: ایکاش به خانمم تفهیم میکردم که مثل شما فکر کند، مثل شما صحبت کند و مثل شما رفتار کند…
و پاسخ زن مجازی درحالیکه در دلش قند آب میشود…😌
⛔️گام ششم…😌😌
⛔️گام هفتم…😌😌😌♥️
⛔️گام هشتم…♥️♥️♥️
….
🔥💔گام آخر:
اکنون دیگر زن، یک هویت مجازی نیست. واقعیتی است ویرانه که در کنجی نشسته و با حسرت تمام به خرابههای زندگیاش نگاه میکند؛ و هرازگاهی قطره اشکی، صورتش را خیس میکند…
😔
همه لحظات شاد زندگی او و همسرش از مقابل چشمان خیسش رژه میروند اما دیگر کار از کار از گذشته است…
💔💔😓😓
سرمایههای بزرگی را به خاطر چیزی ازدستداده است که واقعیتی جز گناه و خیانت و دروغ نداشته است…
♨️❌♨️❌💯💯
نویسنده؛
این داستان واقعی بود. برای یکی از آشنایان اتفاق افتاده است و روال رابطه ناصحیح به همین صورت بازسازیشده در داستان بوده است؛ و هرروز این داستانهای واقعی تکرار خواهد شد اگر یقین نداشته باشم که شیطان گامبهگام ما را به نیستی و فنا نزدیک میکند…
یَا أَیُّهَا الَّذِینَ امَنُوا لَا تَتَّبِعُوا خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ وَمَن یَتَّبِعْ خُطُوَاتِ الشَّیْطَانِ فَإِنَّهُ یَأْمُرُ بِالْفَحْشَاء وَالْمُنكَرِ (سوره نور، آیه 21)
✍ #رحیمی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
🔴 حجاب، بانــ❥ــوان و خانواده ⇩⇩⇩
🌸 eitaa.com/joinchat/3093102592Cc9d364a057
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
#بههمینسادگی #پارتهشتم نمیدونم مامان بود یا بابا که خواستگاری که همیشه تو رویاهام بود رو مطرح
#بههمینسادگی
#پارت نهم
ولی نگاه جدیش قلبم رو از جاش کند وبهت زده گفتم متوجه منظورتون نمیشم کلافگی از چشماش می بارید ببین محیا مکث کرد و اینبار نگاهش مستقیم چشهامو نشونه رفت وقتی میگم محیا بی پـسوند که ناراحت نمیشی به نشونه منفی سرم رو تکون دادم چه حرفی از خدام بود و اگر امیر علی میدونست با این محیا گفتنش بدونه اون خانومی که همیشه جلو همه بهم میگه چه آشوبی تو قلبم ب پـا کرده دیگه ننمیپـرسید که ناراحت میشم یانه.. اروم گفت خوبه. بازم با کلافگی دست کشید به موهای معمولی و مرتبش که نه بهشون ژل میزدو نه واکس مو ساده بود و ساده و من چه دلم رفته بود برای این سادگی که این روز ها دیگر خریدار نداشت!... ببین محیا راستش من فکر کردم همون شب اول به منو تو فرصت حرف زدن بدن ولی متاسفانه همه چی زود جلو رفت و من اصلا انتظارش رو نداشتم.!میدونی من اصلا قصد ازدواج ندارم و امیدوارم فکر اشتباه نکنی نه فقط تو بلکه هیچ وقت و هیچ کس دیگه رو نمیخوام شریک زندگیم بکنم و اگر اومدم فقط به اصرار مامان و بابا بود که خیلی همه دوستت دارن.! دیگه حالا قلبم اصلا تند نمیزد انگار داشت از کار می استاد! پـریدم وسط حرفش- الان من باید چیکار کنم نمیفههم. عصبی نفس کشید میشه تو بگی نه.. حرف امیر علی تو سرم چرخ میخورد و ارزوهام چه زود داشت دود میشدو به هوا می رفت با سردی قطره اشکی روی گونه ام به خودم اومدم و نفهمیدم باز کی اشک جمع کردم تو چشمهام برای گریه!
امیر علی عصبی و کلافه تر گفت محیا جان! امیر علی میخواست من بگم نه و نمیدونست چه ولوله ای به پـا کرده توی دلم با این جان گفتن بی موقع اش که همه وجودم رو گرم کرد.... غمزده گفتم حالا الان میشه اخه چرا شما . نزاشت حرفمو تموم کنم نپـرس محیا نپرس جوابی ندارم فقط بدون این نه گفتن به خاطره خودته! نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم اروم باشم ولی لحنم رنگ و بوی طعنه داشت- یعنی من نه بگم به خاطره این که برای خودم خوبه! بلند شد و نزدیک ترین مبل من جا گرفت و قلبه من باز شروع کرده بود بی تابی رو - اره محیا باور کن فقط خودت. نگاهم را از رو میز گرفتم و به صورت امیر علی که منتظر جواب مثبت من برای نه گفتن بود دوختم و نمیدونم زبونم چطور چرخید ولی مطمئنا از قلبم فرمان گرفته بودم که گفتم نه نمیتونم! عصبی نفس میکشید و من داشتم باخودم فکر میکردم عحب حرفی ما امروز راجبع علایقمون زدیم از همین اول تفاوت بود توی جواب مثبت من و ناراضی بودن امیر علی!. سعی میکرد کنترل کنه لحت عصبیش رو اما!!!.. بلند شدم و بودن دیگه جایز نبود من مطمئن بودم به حرفم به جواب مثبت خواستگاری و جواب منفی امروزم.زیر لب متاسفمی گفتم وقدم تند کردم سمت بیرون که امیر علی پـر حرص گفت محیا!
#مدیر 🌙📿☘
@montzraannnn
منټظران حضږٺヅ🇵🇸
#بههمینسادگی #پارت نهم ولی نگاه جدیش قلبم رو از جاش کند وبهت زده گفتم متوجه منظورتون نمیشم کلافگ
# به همین سادگی... و من اون روز صبر
#پـارت دهم نکردم برای قانع شدن جواب منفی، وهفته بعد شدم خانم امیرعلی درست توشبی که فرق داشت با همه رویاهای من. همون شبی که من دلم زمزمه ی عاشقانه میخواست اما فقط حرف از پـشیمونی و اشتباه نصیبم شده بود و به جای تجربه ی یک اغوش گرم یک اخم همیشه رو پـیشونی !
من اون شب بیانبین گریه های نیمه شبم هرچی فکر کردم نرسیدم به این که چرا امیر علی حرف از پـشیمونی من میزنه...با این ک چیزی برای پـشیمون شدن نبود من با خودم فکر کردم شاید. شاید نفرت باشه اما نه اونم نبود امیرعلی فراری بود از تمام پـیوند ها اما چرا!?. با صدای بلند باز شدن در اتاق از خاطره ها ب بیرون پرتاب شدم و گیج ب عطیه نگاه کردم که طلبکارو دست به سینه نگاهم میکرد! نمه اشک تو چشمهام رو گرفتم- چیزی شده? یک تای ابروش رفت بالا تمام خونه دنبالت گشتم میگی چیزی شده?! لبخند محوی زدم که عطیه جلو اومد و لبه تخت نشست. پاشو بریم که شوهر جونت امر کرده هر خانمی میخاد نذری رو هن بزنه همین الان بیاد که بیشتر اقاها رفتن استراحت و خلوته.. قلبم تیر کشید امسال وسط هم زدن دیگه نذری باید چه ارزویی میکردم!!!" حالاکه امسال ارزوی هرسالم کنارم بود اما انگار نبود!همراه عطیه بیرون اومدمـ وبه این فکر کردم امسال باید اروز کنم قلب امیر علی رو که باقلبم راه بیاد برای یک ثانیه نفسم رفت. نکنه امشب امیرعلی ارزویی کنه درست برعکس اروز و حاجت من! سرم رو بلند کردم رو به اسمون خدایا نکنه دعای امیر علی بگیره مطمئنم اون از من بهتره و تو بیشتر دوستش داری ولی میشه این یک بار من یعنی این بارهم من و حاجت های امیر علی خواستنم!. بیا دیگه محیا داری استخاره میگیری- نگاه از اسمون ابری گرفتم و به سمته عطیه رفتم کفگیر بزرگ چوبی را به دستم داد و من به زحمت تکونش دادم..... بازم دعا کردم و دعا یک قطره ی یخ زد نشست کنار صورتم بازم نگاهم رفت سمت اسمون یعنی داشت بارون میومد و بازم اولین قطرش هدیه من بود? انگار امشب شبه خاطره ها بود که باز یک خاطره از بچگی هام جون گرفت. انگار توی اسمون سیاه اون روز رو میدیدم شفاف. همون روزی که توی حیاط خونه عمه یک قطره بارون نشست روی صورتم و امیر علی باور نمیکرد که داره بارون میاد میگفت وسط حرف زدن حواسم نبوده و آب دهن خودم پریده روصورتم ولی اینجور نبود واقعا بارون بود! این خاطره خاص نبود ولی بازم من بزرگ شده بودم بافکرش و از اون روز هروقت اولین قطره بارون رو هدیه میکیرم قلبم پـر میکشه برای امیر علی و میشم دلتنگش...... چهارمین قطره سرد بارون با اشک داغم یکی شدو افتاد روی دستم که بی حواس کفگیر چوبی رو میچرخوند و دلم باز دیدن امیر علی رو میخواست!!!!" سرم رو که چرخوندم نگاهم باز گره خورد به نگاهش که سریع نگاه دزدید از من و قلب من لرزید پـس امیر علی هم نگاه میکرد! حالا وقت حاجت خواستن بود پـای دیگه نذری شب عاشورا. زیر بارون و قلبی که پـر از عشق امیر علی بود خدایا میشه دلش با دلم بشه................
حاشیه ی بلند روسریم رو روی شونم مرتب کردم و بعد با کبی وسواس کش چادرم رو روی سرم لبخند محوی به خودم تو آینه زدم یک هفته از شب عاشورا میگذشت... و من امیر علی رو خیلی کم دیده بودم همیشه بهونه دلشت و بهونه!. .و حالا قرار بود اولین مهمونی رو باهم بریم خونه ی عموی بزرگ امیرعلی. ..به خودم اومدم و انکار دعای شب عاشورام گرفته بود که چرا من با رفتار های امیر علی کوتاه میام. و سکوت میکنم بی اون که پـرسم حداقل علتش رو.
حالا امشب مصمم بودم برای اینکه امشب نشون بدم دل عاشقم رو به امیر علی. و بپـرسم چرا نه من و نه هیچکس رو همون سوالی ک حاضر نبود جوابش رو بده ولی حالا من میخواستم بدونم.
-محیا مامان بدوو اقا امیرعلی منتظره. با آخرین نگاه به آینه قدم هامو تند کردم و با صدای بلند از بابا محمد و محسن دوتا داداش های دوقلو ی یازده ساله ام خداحافظی کردم. مامان هنوز منتظر بود. با گفتن خداحافظ محکم گونه اش را بوسیدم و بعد از خونه زدم بیرون!
پـشت در حیاط کمی مکث کردم تا این قلبه بی قرارم کمی اروم بگیره زیر لب خدارو صدا زدم اروم زنجیر پـشت درو کشیدم و بیرون رفتم...... نگاهش به روبه رو بود و مات حتی با صدای بسته شدن در نگاهش نچرخید روی من.... فقط حس کردم دستای دور فزمونش کمی محکم تر حلقه شد.. پـوفی کردم و روبه اسمون ستاره بارون گفتم خدایا هستی دیگه -
روی صندلی جلو نشستم و این بار با محبت لبریز شده از قلبم گفتم: سلام خوبی! ببخش معطل شدی: برای چند لحظه نگاهش که پـر تعجب برای لحن جدیدم بود چرخید روی صورتم و من هم لبخند عمیق مهربونی نگاهش رو مهمون کردم. به خودش اومد و باز هم یادش افتاد باید چین بیوفته بین ابرو هاش! بی حرف ماشین روشن کردو قلبه من مچاله شد از این همه کم حرفی ها. ولی نباید کم میووردم به در ماشین تیکه کردم و با لحن سرحال گفتم- جواب سلام واجبه ها اقااا!
مدیر.
@montzraannnn
هدایت شده از فاطمه🌱
تا آخرین نفس
نحن الصامدون✊🏻
به جمع ایستاده ها بپیوندید✊🏻👇🏻👇🏻👇🏻
اینجا جا برای لذت های معنوی هست
تازه کلی والپیپر و پروفایل مذهبی مخصوص ایستاده ها هم داریم.
رمان زندگی متفاوت رو هم داخل کانالمون گذاشتیم که خیلی قشنگه. ❤️
پس هر کی ایستاده هست یا علی😉
کانالمون توی پیام رسان ایتا👇🏻
https://eitaa.com/joinchat/3589996588C70b156ebc2
✨✨✨✨✨✨✨✨✨✨
https://eitaa.com/joinchat/3589996588C70b156ebc2
کانالمون توی پیام رسان سروش👇
http://sapp.ir/bahamista
http://sapp.ir/bahamista
با صلوات وارد شوید 🌷
هدایت شده از مرکز تخصصی امربه معروف 💕 (موسسه موعود)
#فرصت_عالی👇 برای مومنین
✅محتوای#رایگان
✅#غیرحضوری
✅صدور #مدرک_معتبر_پایان_دوره
✅با حمایت #پشتیبانان_زبده
✅بدون محدودیت سنی و جغرافیایی
🧕ثبت نام خواهران با ارسال کلمه "معروف" به:👇
🌹🍃بله
ble.ir/vajeb123
🌹🍃سروش
sapp.ir/vajeb123
🌹🍃ایتا
eitaa.com/vajeb123
🌹🍃روبیکا
https://rubika.ir/vajeb123
🌹🍃گپ
Gap.im/vajeb123
🧔 ثبت نام برادران با ارسال کلمه "معروف" به:👇
Eitaa.com/aseman_2020
📆 طول دوره مقدماتی: ۲۵ روز
✅ آشنایی با مرکز: b2n.ir/Moarefi
🌺دانلود #اپلیکیشن رایگان آموزش مجازی:
👉 b2n.ir/vajeb1
💎قرارگاه امربه معروف و نهی ازمنکر
#سپاه_محمدرسولالله(ص)👇
http://eitaa.com/joinchat/1655439360C3ac9fe7eda
این پیام را به صد نفر بفرست...