.
انگشتر نقره حاج قاسم بعد از یک انفجار بزرگ هنوزم سالم بود ...
.
.
.
#لبیک_یا_خامنه_ای
#آرمان_علی_وردی
.
با قدسیان آسمان، من هر شبی یاهو زنم
گر صوفی از لا دم زند، من دم ز الا هو زنم
باز هوایی نیستم، تا تیهوی جانها برم عنقای قاف قربتم، کی بانگ بر تیهو زنم؟
من کوکویی دیوانهام، صد شهر ویران کردهام،
بر قصر قیصر قی کنم، بر تاج خاقان قو زنم
قاضی چه باشد پیش من مفتی چه داند کیش من
چون پشت پای نیستی بر حکم و بر یرغو زنم
خاقان اردودار اگر از جان نگردد ایل من صاحبقران عالمم، بر ایل و بر اردو زنم
ای کاروان، ای کاروان، من دزد شبرو نیستم
من پهلوان کشورم، من تیغ رویارو زنم
ای باغبان، ای باغبان، در بستهای بر من چرا؟
بگشا در این باغ را، تا سیب و شفتالو زنم
ای نفس هندووش برو، ترکی مکن با من که من،
سلطان صاحب قوتم، بر ترک و بر هندو زنم
گر آسیای معرفت بیبار ماند ساعتی،
من بر فراز نه فلک از بهر او توتو زنم
در باغ باز بود، در باغ باز هست و هیچگاه بسته نیست، در باغ وصل همیشه باز است، اما عاشق باید باشی، باید در جستجوی معشوق با صلابت گام برداشت و خالصانه خواست و مهربانانه بهاریه شوق خواند، باید معرفت رفتن داشت و دانست که ماندن جز سوختن در تن نیست و در وجود او باید یکی شد....
11.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | خدا یا شیطان؟
🔻 سرعت رشد و یا انحطاط آدمی در عصر #آخرالزمان بیش از سایر دورانها است.
اگر در مسیر خدا نباشی هر کاری که بکنی موجب خسارت است..
12.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢انتشار برای اولین بار |
جزئیات اعترافات کامل جاسوسان موساد که اعدام شدند.
قاچاقچی انسان😱
بسم رب الشهداء والصدیقین
سلام علیکم
📌 پاسخ محکم شهید وزوایی به یکی از بستگان مخالف انقلاب،
🔹️ محسن یکبار در عملیات بازیدراز در اردیبهشت سال ۶۰ در روز اول عملیات دو تیر به گلویش میخورد؛
که یکی از گلولهها تا شهادتش در گلو مانده بود.
◇ یکی از بستگان ما خیلی مخالف انقلاب بود؛
ولی محسن را دوست داشت؛
از نخبگان علمی بود که در یکی از کشورهای اروپایی سمت بالای پزشکی داشت.
◇ ایشان هر وقت محسن را میدید؛
میگفت محسن هوش و علم تو حیف است.
تا اینکه محسن مجروح شد؛
و به دیدنش رفت.
◇ آن روزها محسن فقط میتوانست برخی حرفهایش را بنویسد؛
و امکان صحبت نداشت.
این فامیل ما اصلا انتظار نداشت محسن را با این وضعیت ببیند.
◇ با آن علاقهای که به محسن و نفرتی که از انقلاب داشت؛
یکباره بهم ریخت و گفت:
«محسن ببین چه کردی،
کجاست کسی که بخواهد تو را درست کند؛
گفتم دنبال این انقلاب نرو.»
◇ محسن به من اشاره کرد تا کاغذی برای او ببرم،
با سختی روی کاغذ نوشت:
«چه بکُشیم و چه کُشته شویم پیروزیم؛
چون در هر دو حال تکلیف خود را انجام دادیم» و اشاره کرد این را بالای سرش بچسبانم.
◇ به فامیلمان اشاره کرد این نوشته را بخواند؛
نوشته را که خواند منقلب شد؛
گفت محسن تو چه روحی پیدا کردی،
از عظمت روح تو من ماندهام.
#شهید_محسن_وزوایی