چقدر اصرار داریم که بچه های ما همونی که ما قبول داریم، بپذیرند
بحث كردن ممنوع
جملاتي مانند:
وقتي بزرگ شدي بهتر مي فهمي.
دهانت را ببند.
نظرت را بخواهم از تو مي پرسم.
به فرزند شما ياد مي دهد:
فكرهايش، اهميت ندارد.
بايد نقش مرده را بازي كند.
وقتي فرد با قدرتي از او چيزي بخواهد، بي گفتگو بپذيرد.
به فرزندتان احترام بگذاريد؛به عقايدش توجه كنيد تا به مرور ياد بگيرد، بهترين گزينه را به كار گرفته و بهترين تصميم را اتخاذ كند.
🔰 فیل های بازی
فوت کردن به داخل نی و رقصیدن توپ در بالای سر قیف
⚜ قاراخانی ،اصفهان ⚜
#بازی_خلاق
#بازی_کلاسی
یکی از علل لجبازی کودکان امروزی،
محدودیت و عدم تخلیه انرژی ست...
اگر کودک راهی برای تخلیۀ انرژی خود نیابد، با لجاجت، عصبانیتِ خود را از محدود بودنش ابراز میکند.
یکی از دلایل علاقۀ شدید کودکان به بازیهای ساکن؛
مثل بازیهای رایانهای به ویژه در سنین پایین
ممنوعیت بازیهای فعال در خانه است.
9.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهدکودک و پیش دبستانی ندای آسمانی محمد ("ص")
کلاس گلهای خندان ۴ ساله ها
استان تهران
#ایام فاطمیه
#نمایشنامه_دهه_فجر_کودکانه
در نمایشنامه دهه فجر شما مفهومی تاریخی را با بازی و نمایش انتقال می دهید. در مطلب نمایش خلاق و انواع آن در مورد فواید نمایش خلاق زیاد صحبت کردیم . اجرای نمایشنامه ها در مدارس کمک می کند تا خلاقیت کودکان پرورش پیدا کند.
نمایشنامه دهه فجر
ماجرای اژدهایی که اژدها نبود!
حاکمی حکومت میکرد. حاکم به همهی مردم زور میگفت. حتی به بچهها…
هر کس هر چه میکاشت، باید نصفش را میداد به حاکم بدون اینکه حاکم زحمت کشیده باشد.
انبارهای خانهی حاکم پر بود از گندم و جو و پولهای مردم. جلوی انبار هم یک اژدها نگهبانی میکرد تا کسی داخل انبار نرود.
{یکی از بچهها که اژدها شده به خود میپیچد و صدا در میآورد}
می بینید بچهها راستی این دوست شما هست(قصه گو نام اصلی بازیگر را میگوید).
قصه گو : حالا دارد نقش اژدها را بازی میکند. درست است که هیچ کس دوست ندارد، جای یک آدم یا موجود بد باشد ولی خوب چارهای نیست.نمایشنامه دهه فجر ما اژدها میخواهد و دوست شما هم قبول کرده که نقش اژدها بازی کند.
خوب حالا ادامه میدهیم.(به بازیگر) تو حالا اژدها شو. (بازیگر بازی را ادامه میدهد).این هم خود حاکم( حاکم جلو میآید) بگذارید یک تاج هم بگذارم سرت. آهان! حالا درست شد.
حاکم: پول بدین. هر کی کار میکنه چه تو مزرعه چه توی خونه باید بیشتر شو بده به من…
{چند نفر نقش مردم را بازی میکنند. از هر کدام چند سکه میگیرد}
مرد یک : من به این پول احتیاج دارم. برایش خیلی زحمت کشیدم!
حاکم: منم زحمت میکشم ازت میگیرم. منم احتیاج دارم. ده تا خونه دارم و میخوام ده تا خونه دیگه هم داشته باشم.( به مرد دوم) اون چیه؟
مرد دوم : (بستنی لیس میزند) بستنی میخورم.
حاکم: بده من مال من هست۰ (بستنی را از مرد دوم میگیرد).
مرد دوم : آخه من نصفش را خوردم به درد شما نمیخوره.
حاکم : راست میگیها ( بستنی را دور میاندازد).
مرد دوم : حیف شد.
قصه گو: بچهها میبینید! چه حاکم بدی است. کسی دوست ندارد جایی که زندگی میکند، چنین حاکمی داشته باشد. ( بچههای تماشاگر صحبت میکنند).
ولی خوب آن حاکم اژدها را داشت.مردم فکر میکردند که اگر بخواهند حقشان را بگیرند، اژدها به سراغشان میآید.
اژدها: منو میگه ( غرشی میکند).
حاکم: درسته، اونو میگم.( میخند).
قصه گو: تا اینکه یک روز یکی از مردم شهر متوجه جیزی شد. او متوجه چی شد؟ (بچهها صحبت میکنند).
بگذارید، بگویم. او متوجه شد که اژدهای حاکم واقعا اژدها نیست. مثل این اژدهای ما که واقعی نیست.
دوست شماست یعنی… ( نام اصلی بازیگر را میگوید). ببینید.
{اژدها و حاکم با هم حرف میزنند. مرد دوم پنهانی آن دو را نگاه میکند. اژدها نقاب یا هر چیزیکه در نمایشنامه به نشانهی اژدها داشته، بر میدارد.آنها آرام حرف میزنند.}
حاکم : آفرین! خوب نقش بازی میکنی.
اژدها : آره. هیچ کس فکر نمیکنه که اژدها وجود نداره.
حاکم: درسته به فکر خودم هم نمیرسید.
اژدها : من توی شهرهای دیگه هم که بودم، همین جوری کلک میزدم.
حاکم: ولی من میترسم.
اژدها: چرا؟
حاکم: میترسم مردم بفهمند و اونوقت کار خیلی خراب میشه!
اژدها: متوجه نمیشن. فردا من بیشتر سر و صدا میکنم. تو هم بگو اژدها عصبانی شده.
بگو: مردم! مواظب باشین . مواظب باشین و به اژدها نزدیک نشین.
حاکم: کلک خوبیه (با هم خندیدند).
قصه گو: فهمیدی بچهها چی شده؟ اژدها واقعی نیست. یک آدم غریبه این کلک را به حاکم یاد داد تا پولهای مردم را بگیرند.
ولی آنها متوجه نبودند که این( اشاره به مرد دوم) آنها را دارد، تماشا میکند و به آنها شک کرده .
مرد دوم: من حدس میزدم که یه کلکی تو کار باشه.حالا باید برم و به مردم بگم.
(میخواهد برود اما…) ولی اگر همین جوری برم بگم کسی باور نمیکنه. باید آروم آروم اینکار را بکنم.
قصه گو: از آن به بعد( اشاره به مرد دوم) او هر شب چند نفر را با خودش میبرد و به آنها نشان میداد که اژدها واقعی نیست و یک آدم غریبه است. آن آدم با حاکم همراه شده تا به مردم زور بگویند.
مدتی گذشت تا کم کم مردم فهمیده بودند اژدها، اژدهای راست راستی نیست.تا اینکه یک روز …
مرد دوم گفت: حالا موقعش شده بریم پیش حاکم.
مردم: درسته درسته.
مرد دوم: جناب حاکم بیرون بیا!
{حاکم جلو میآید.}
حاکم: چیه؟ اومدین پولهاتون را بدین؟ آفرین به شما!
مرد دوم: اومدیم بگیم ما دیگه به تو پول نمیدیم.
مردم : درسته درسته.
مرد دوم: هر کس کار میکنه و زحمت میکشه، پولش باید مال خودش باشه.
مرد دوم: تازه! باید پولهایی که قبلا از ما گرفته بودی ، پس بدی.
حاکم: شوخی میکنی؟
قصه گو: (به تماشاگرا) بچهها مرد شوخی میکرد؟
حاکم: ولی مثل اینکه شما یه چیزی رو یادتون رفته.
مردم: چی رو؟
حاکم: اژدها
مرد دوم: این اژدها که واقعی نیست.
#دهه_فجر
#نمایشنامه