صورت دختر بچه سه ساله این شکلیه؛
اگه یه مرد جنگی بهش سیلی بزنه چه شکلی میشه؟! 😭
🍂غیرتت حتی اجازه نمیده این پیام رو تاآخر بخونی..! ، ببین چقدر پست بودن اونایی که این کار رو کردن و سیلی به سه ساله ارباب زدن😔
رفیق ؛
هروقت فکر گناه به سرت زد ، بدون باانجامش داری اعمالی رو انجام میدی که به این حرومی ها نزدیکت میکنه
اما با پس زدنش و رو آوردن به خدا ؛ زندگیت امام حسینی میشه و شرمنده نگاه سه ساله ارباب نمیشی
نگو گناهام زیاده ، تو از حر گناهکار تر نیستی!
#انتخابباخودته
نگو بار آخره که میخوام انجامش بدم ، بار آخرتت رو سنگین نکن 🚷
از همین الان تصمیم بگیر
سپاه امام حسین
یا سیاهی لشکر یزید !؟
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
وقتےمیریکـربلا،نگاتکہبهگنبـدمیوفته
چشـاتاینجورےمیبینه....
اوناییکهرفتنمیدوننچیمیگم:)💔🚶♀️
#شب_جمعه
#محرم
🥀 @morvaridkhaky
🌱ساده و بی آلایش و کم حرف و خندان بود. برق کار ماهر و پر کاری بود.
🍃صداش زدم گفتم : حسین آقا بیا ناهار گفت فعلا کار دارم بعدها فهمیدیم روزه است بی سر و صدا کارش را انجام می داد و به اندازه چند نفر کار میکرد بزرگترین خصلتش بی ادعا و بدون هیاهو بود.
❤️ شهید حسین بواس
🌷یادش با ذکر #صلوات
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣3⃣#قسمت_سی_ودوم 💠 چشمانم را بستم و با همین چشم بسته، #سر بریده حید
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
3⃣3⃣#قسمت_سی_وسوم
💠 دیگر گرمای هوا در این دخمه نفسم را گرفته و وحشت این جسد نجس، قاتل جانم شده بود که هیاهویی از بیرون به گوشم رسید و از ترس تعرض #داعشیها دوباره انگشتم سمت ضامن رفت.
💢 در به ضرب باز شد و چند نفر با هم وارد خانه شدند. از شدت ترس دلم میخواست در زمین فرو روم و هر چه بیشتر در خودم مچاله میشدم مبادا مرا ببینند و شنیدم میگفتند :«حرومزادهها هر چی زخمی و کشته داشتن، سر بریدن!» و دیگری هشدار داد :«حواست باشه زیر جنازه بمبگذاری نشده باشه!»
💠 از همین حرف باور کردم رؤیایم تعبیر شده و نیروهای #مردمی سر رسیدهاند که مقاومتم شکست و قامت شکستهترم را از پشت بشکهها بیرون کشیدم.
💢 زخمی به بدنم نبود و دلم به قدری درد کشیده بود که دیگر توانی به تنم نمانده و در برابر نگاه خیره #رزمندگان فقط خودم را به سمتشان میکشیدم. یکی اسلحه را سمتم گرفت و دیگری فریاد زد :«تکون نخور!»
💠 نارنجکِ در دستم حرفی برای گفتن باقی نگذاشته بود، شاید میترسیدند #داعشی باشم و من نفسی برای دفاع از خود نداشتم که #نارنجک را روی زمین رها کردم، دستانم را به نشانه #تسلیم بالا بردم و نمیدانستم از کجای قصه باید بگویم که فقط اشک از چشمانم میچکید.
💢همه اسلحههایشان را به سمتم گرفته و یکی با نگرانی نهیب زد :«#انتحاری نباشه!» زیبایی و آرامش صورتشان به نظرم شبیه عباس و حیدر آمد که زخم دلم سر باز کرد، خونابه غم از چشمم جاری شد و هق هق گریه در گلویم شکست.
💠 با اسلحهای که به سمتم نشانه رفته بودند، مات ضجههایم شده و فهمیدند از این پیکر بیجان کاری برنمیآید که اشاره کردند از خانه خارج شوم.
💢 دیگر قدمهایم را دنبال خودم روی زمین میکشیدم و میدیدم هنوز از پشت با اسلحه مراقبم هستند که با آخرین نفسم زمزمه کردم :«من اهل #آمرلی هستم.» و هنوز کلامم به آخر نرسیده، با عصبانیت پرسیدند :«پس اینجا چیکار میکنی؟»
💠 قدم از خانه بیرون گذاشتم و دیدم دشت از ارتش و نیروهای مردمی پُر شده و خودروهای نظامی به صف ایستاده اند که یکی سرم فریاد زد :«با #داعش بودی؟» و من میدانستم حیدر روزی همرزمشان بوده که به سمتشان چرخیدم و #مظلومانه شهادت دادم :«من زن حیدرم، همونکه داعشیها #شهیدش کردن!»
💢 ناباورانه نگاهم میکردند و یکی پرسید :«کدوم حیدر؟ ما خیلی حیدر داریم!» و دیگری دوباره بازخواستم کرد :«اینجا چی کار میکردی؟» با کف هر دو دستم اشکم را از صورتم پاک کردم و آتش مصیبت حیدر خاکسترم کرده بود که غریبانه نجوا کردم :«همون که اول #اسیر شد و بعد...» و از یادآوری ناله حیدر و پیکر دست و پا بستهاش نفسم بند آمد، قامتم از زانو شکست و به خاک افتادم.
💠 کف هر دو دستم را روی زمین گذاشته و با گریه گواهی میدادم در این مدت چه بر سر ما آمده است که یکی آهسته گفت :«ببرش سمت ماشین.» و شاید فهمیدند منظورم کدام حیدر است که دیگر با اسلحه تهدیدم نکردند، #رزمندهای خم شد و با مهربانی خواهش کرد :«بلند شو خواهرم!»
💢با اشاره دستش پیکرم را از روی زمین جمع کردم و دنبالش جنازهام را روی زمین میکشیدم. چند خودروی تویوتای سفید کنار هم ایستاده و نمیدانستم برایم چه حکمی کردهاند که درِ خودروی جلویی را باز کرد تا سوار شوم.
💠 در میان اینهمه مرد نظامی که جمع شده و جشن شکست #محاصره آمرلی را هلهله میکردند، از شرم در خودم فرو رفته و میدیدم همه با تعجب به این زن تنها نگاه میکنند که حتی جرأت نمیکردم سرم را بالا بیاورم.
💢از پشت شیشه ماشین تابش خورشید آتشم میزد و این جشن #آزادی بدون حیدر و عباس و عمو، بیشتر جگرم را میسوزاند که باران اشکم جاری شد و صدایی در سکوتم نشست :«نرجس!»
💠 سرم به سمت پنجره چرخید و نه فقط زبانم که از حیرت آنچه میدیدم حتی نفسم بند آمد. آفتاب نگاه #عاشقش به چشمانم تابید و هنوز صورتم از سرمای ترس و غصه میلرزید.
💢 یک دستش را لب پنجره ماشین گرفت و دست دیگرش را به سمت صورتم بلند کرد. چانهام را به نرمی بالا آورد و گره گریه را روی تار و پود مژگانم دید که #نگران حالم نفسش به تپش افتاد :«نرجس! تو اینجا چیکار میکنی؟»
💠 باورم نمیشد این نگاه حیدر است که آغوش گرمش را برای گریههایم باز کرده، دوباره لحن مهربانش را میشنوم و حرارت سرانگشت #عاشقش را روی صورتم حس میکنم.
💢 با نگاهم سرتاپای قامت رشیدش را بوسه میزدم تا خیالم راحت شود که سالم است و او حیران حال خرابم نگاهش از غصه آتش گرفته بود...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🥀 @morvaridkhaky
" [ تـــو ] "
{ هزار سال است منتظرے
و من هنوز جای سرباز ؛
سربارت بوده ام ...!
کسر همین یک نقطه،
تعادل دنیا را به هم میریزد ...}
#اللهمعجللولیڪالفرج
#جمعه
#امام_زمان
🥀 @morvaridkhaky
🌹 #سلامامامزمانم
سلام بر تو
ای مولایی که دستگیر درماندگانی.
بشتاب ای پناه عالم
که زمین و زمان درمانده شده!
🌼 السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا العَلَمُ المَنصوبُ
🌼 ...وَ الغَوثُ وَ الرَّحمَةُ الواسِعَةُ و
🌼 سلام بر تو اي پرچم برافراشته
🌼 سلام بر تو ای فريادرس
🌼 و ای رحمت گسترده
🌹 اللهم عجل لولیک الفرج
🥀 @morvaridkhaky
کشف پیکر مطهر شهید «عینالله مصطفایی» در سوریه
🔹پیکر مطهر پاسدار شهید عین الله مصطفایی توسط گروه تفحص ایثارگران سپاه پاسداران در سوریه کشف و هویت او از طریق آزمایش dna شناسایی شد.
🔹شهید عین الله مصطفایی اهل کرج یکی از مستشاران زبده نظامی در جریان نبرد با تکفیری های سوریه بود که در درگیری با تروریستهای تکفیری به شهادت رسید و پیکرش در منطقه ماند و در شمار شهدای مدافع حرم مفقودالاثر قرار گرفت.
🥀 @morvaridkhaky