مروارید های خاکی
🌸 پتو يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... شروع كرد به داد زدن كه ك
🌸تنبیه تفحصی
وقتی شهید پیدا نمی شد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن و اونم التماس😭 کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ...
اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم، دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد. دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ...
بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد و گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم. چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!!
و کلی خندیدیم ..😂😂
#طنزجبهه
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هفتاد_ونهم: پس یا پیش؟ من و آقا رسول دو تا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد: شب خاطره
ماشین رو خاموش کردیم.
شب وسط بیابان ، سوز سردی می اومد صادق خوابش
برد و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش و من، توی اون سکوت و تاریکی غرق فکر بودم ...
یاد آیه قرآن که می فرمود : چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما
شر شما در اونه...
- خدایا من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن، تاوان و بهای اشتباه منه؟
یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟
محو افکار خودم بودم که آقا رسول و آقا مهدی شروع به صحبت کردن از خاطرات
جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ...
و من در حالی که به در تکیه داده بودم محو
صحبت هاشون شده بودم ...
گاهی غرق خنده گاهی پر از سوز و اشک ...
ـ آقا مهدی تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟
هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب این سوال رو پرسیدم ، یهو از دهنم پرید ...
اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ...
حالتش عوض شد توی اون تاریکی هم می شد بهم ریختن و خیس شدن چشم
هاش رو دید.
ـ تلخ ترین خاطره ام مال جبهه نبود ...
شنیدنش دل می خواد دیدن و تجربه
کردنش...
ساکت شد
ـ من دلش رو دارم اما اگر گفتنش سخته سوالم رو پس می گیرم ...
سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد منم از اینکه چنین سوالی پرسیده بودم خودم
رو سرزنش می کردم که...
- ظهر بود بعد از کلی کار خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم که باهامون تماس
گرفتن ...
صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ...
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
#صلےاللهعلیڪ_یاامیرالمومنین🌺
ﺍﮔﺮ ﺩﺭ ﭘﺎے ﮔﻠﻬـﺎ ﻫﻤﭽــﻮ ﺧﺎﺭﻡ
ﺍﮔﺮ سرمایہ ﺍے ﺑﺮ ڪﻒ ﻧﺪﺍﺭﻡ
ﺧﻮﺷﻢ ﺍﺯ ﺭﻭے ﺍﺧﻠﺎﺹ ﻭ ﺍﺭﺍﺩٺ
اَمیرالمُؤمِنینْ ﺭﺍ ﺩﻭﺳٺ ﺩﺍﺭﻡ
#روز_پدر🌹
#میلاد_امام_علی(ع)💚
#بر_شیعیانش_مبارڪ_باد🎊
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#سلام_امام_مهربانم❤️🌹✨
سلام زندگی🌱
سلام عشــــــــــق من
سلامٌ علیک حجة ابن الحسن 💞
طبیب ها همه آقا جوابمان کردند
فقط ظهور تو آقا علاج بیماریست
❤️✨✨❤️✨✨❤️
#اللھمعجݪالولیڪاݪفࢪج
#سلام_امام_زمانم❤️✨
🥀 @morvaridkhaky
●شهدا مسافران
جنت رضوان هستنند
که بال ملائک فرش قدوم
آن هاست که ملائک
عالم قدس بدان تبرک می جویند
ولی زمینیان
از مقام آنان بی خبر اند...
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#سید_ابراهیم
#شهید_مهدی_صابری
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تقدیم به پدران آسمانی که جانشان را برای امنیت ما فدا کردند 🥀
میلاد با سعادت امام علی ( علیه السلام ) و روز پدر مبارک باد 🌺
#پیشنهاد_دانلود_ویژه_مرواریدخاکی
#با_شهدا
#روزپدر
🥀 @morvaridkhaky
#در_محضر_خوبان
✳ شیطان تا انسان را بیآبرو نکند رهایش نمیکند
🔻 نصیحت #حضرت_امیر علیه السلام در نامه ۵۶ #نهجالبلاغه خطاب به فرمانده لشکر علوی این است که ما یک #دشمن_بیرونی داریم که با آب و خاک و جسم ما کار دارد و یک #دشمن_درونی که از ما آب و خاک و خون نمیخواهد، بلکه از ما #ایمان و #آبرو یمان را میخواهد، مراقب باشید تا دشمن درونی این دو سرمایه را از شما نگیرد.
‼ #شیطان اینگونه نیست که وقتی ایمان انسان را گرفت او را رها کند، بلکه تا انسان را #مسلوب_الحیثیه نکند او را رها نمیکند.
👤 #آیت_الله_جوادی_آملی
📝 #پیادهشده_سخنرانی ۹۵/۱۲/۰۵
🥀 @morvaridkhaky
#هیچوقت
از گذشته یه نفر بر علیهش استفاده نکن،
چون ممکنه گذشته اون آدم تبدیل به آینده تو بشه...
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
بیا که با تو بگویم غم ملالت دل💔
چرا که بی تو👤 ندارم
#مجال گفت و شنید
بهای #وصل تو💞
گر #جان بود خریدارم
که جنس خوب
#مُبصّر به هر چه دید خرید✅
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌸🍃
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◻️مداحی و مولودی خوانی شهید سید مجتبی علمدار.
🌷یک ماه قبل از شهادت. سیزده رجب ۱۳۷۵
#سلام_صبحتون_شهدایی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تعامل جالب و گفتگوی زیبای دلسوزترین پدر با این بچه را ببینید و لذت ببرید...
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
🌸تنبیه تفحصی وقتی شهید پیدا نمی شد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابو
🌸دعای ماه رجب
ایام رجب المرجب بود و هر روز دعای «یا من ارجوه لکل خیر» را می خواندیم.
حاج آقا قبل از مراسم برای آن دسته از دوستان که مثل ما توجیه نبودند،
توضیح می داد که وقتی به عبارت "یا ذوالجلال و الاکرام "رسیدید،
که در ادامه آن جمله "حرّم شیبتی علی النار " می آید،
با دست چپ محاسن خود را بگیرید و انگشت سبابه دست دیگر را به چپ و راست تکان دهید.
هنوز حرف حاجی تمام نشده ،
یک بچه های بسیجی از انتهای مجلس برخاست و گفت: اگر کسی محاسن نداشت ،چه کار کند؟
برادر روحانی هم که اصولا در جواب نمی ماند گفت: محاسن بغل دستی اش را بگیرد .
چاره ای نیست، فعلا دوتایی استفاده کنند تا بعدا
#طنزجبهه
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حاج حسین خرازی گفته بود تو عملیات خیبر (عملیاتی که از ناحیه دست جانباز شدند) فرشتهها اومدن روح منرو ببرن، من گفتم فعلا میخوام برای خدا بجنگم...
مگه قرآن نفرمود وقتی اَجَل کسی برسه، فرشته مرگ یک لحظه بهش مهلت نمیده؟ پس مجاهد فی سبیلالله به کجا رسیده که به ملکالموت میگه من هنوز تو این دنیا کار دارم؟
👤راوی: حجتالاسلام مهدوی بیات
شهید آوینی درباره حاج حسین گفته بود: آن آستین خالی که با باد این سو و آن سو میشود، نشان مردانگیست. گاهی باد باید فقط به افتخار حسین خرازی بوزد تا نامردهای روزگار رسوا شوند.
🗓 به مناسبت ۸ اسفند، سالروز شهادت شهید حسین خرازی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هشتاد: شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم. شب
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
📚#رمان
#نسل_سوخته🔥
#قسمت_هشتاد_ویکم: مأموریت
ـ اون ایام هر چند جمعیت خیلی از الان کمتر بود اما اتوبوس ها تعدادشون فوق
العاده کم تر بود تهویه هم نداشتن ...
هوا که یه ذره گرم می شد پنجره ها رو باز
می کردیم با این وجود توی فشار جمعیت بازم هوا کم می اومد ...
مردم کتابی می
چسبیدن بهم سوزن می انداختی زمین نمی اومد
می شد فشار قبر رو رسما حس
کرد ...
ظهر بود ، مدرسه ها تعطیل کرده بودن که با ما تماس گرفتن ...
وقتی رسیدیم به
محل...
اشک، امانش رو برید
ـ یه نفر از پنجره ککتل مولوتف انداخته بود تو ...
همه شون ایستاده حتی نتونسته
بودن در رو باز کنن ...
توی اون فشار جمعیت بدون اینکه حتی بتونن تکان بخورن زنده زنده سوخته بودن ...
جزغاله شده بودن ...
جنازه هاشون چسبیده بود بهم ...
بچه ابتدایی هم توی اتوبوس بود ...
خیلی طول کشید تا آروم تر شد منم پا به پاشون گریه می کردم ...
ـ بوی گوشت سوخته، همه جا رو برداشته بود جنازه ها رو در می آوردیم ...
دیگه
شماره شون از دست مون در رفته بود دو تا رو میاوردیم بیرون محشر به پا می شد. علی الخصوص اونهایی که صندلی هم آب شده بود و ریخته بود روشون یکی از
بچه ها حالش خراب شده بود با مشت می زد توی سر خودش ...
فرداش حکم مأموریت اومد ... بهمون مأموریت دادن، طرف رو پیدا کنیم ...
نفس آقا مهدی که هیچ دیگه نفس منم در نمی اومد ...
ـ پیداش کردید؟
#ادامه_دارد...
🥀 @morvaridkhaky
قالَ وَ مَنْ یَقنَطُ مِنْ رَحمَةِ رَبِّهِ اِلاَّ الضّالّون
حجر/۵۶
پاک کن اشکاتو...بخند قشنگم، من هستم، ببین حواسم هست...!
#حواسش_هست_بهمون_غصه_چی_رو_میخوری...
#شبتان_خدایی
🥀 @morvaridkhaky