eitaa logo
مروارید های خاکی
451 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.8هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
بایــــد ڪمے ڪنم با حــال زارم😭 مــن از هــرآنچــه غــیر تــو، دلشــوره دارم😢 بــاید ڪمے در آوار گــردم تــا تــو بــسازے هــرچــه را در سیــنه دارم😔 🥀 @morvaridkhaky
🔴 هم اکنون مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری 🔹مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری هم اکنون با حضور و جمعی از مسئولان در حسینیه امام خمینی (ره) 🥀 @morvaridkhaky
بزرگترین غایب حاضر مراسم تنفیذ امروز، ‎ عزیز بود... گرچه شهدا حاضرند و نظاره گر ما هستند، اما گوشه گوشه حسینیه امام خمینی(ره) جای خالی حاج قاسم احساس می شد... خدالعنت کند آنان که تورا از ما گرفتند و آنان که سبب شدند دشمن جرات کند تورا از ما بگیرد... ‎ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینک شما و لذت دنیای بی حسن.... بفرمایید دهنتون رو شیرین کنيد 😍👏🌸 🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰🍰 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مروارید های خاکی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 2⃣2⃣#قسمت_بیست_ودوم 💠 در حیاط بیمارستان چند تخت گذاشته و #رزمندگان غ
❣﷽❣ 📚 💥 3⃣2⃣ 💠 هول انفجاری که دوباره خانه را زیر و رو کرده بود، گریه را در گلویم خفه کرد و تنها آرزو می‌کردم این فرشته مرگم باشند، اما نه! من به حیدر قول داده بودم هر اتفاقی افتاد مقاوم باشم و نمی‌دانستم این به عذاب حیدر ختم می‌شود که حالا مرگ تنها رؤیایم شده بود. 💢 زن‌عمو با صدای بلند اسمم را تکرار می‌کرد و مرا در تاریکی نمی‌دید، عمو با نور موبایلش وارد اتاق شد، خیال می‌کردند دوباره کابووس دیده‌ام و نمی‌دانستند اینبار در بیداری شاهد عشقم هستم. زن‌عمو شانه‌هایم را در آغوشش گرفته بود تا آرامم کند، عمو دوباره می‌خواست ما را کنج آشپزخانه جمع کند و جنازه من از روی بستر تکان نمی‌خورد. 💠 همین حمله و تاریکی محض خانه، فرصت خوبی به دلم داده بود تا مقابل چشم همه از داغ حیدرم ذره ذره بسوزم و دم نزنم. چطور می‌توانستم دم بزنم وقتی می‌دیدم در همین مدت عمو و زن‌عمو چقدر شکسته شده و امشب دیگر قلب عمو نمی‌کشید که دستش را روی سینه گرفته و با همان حال می‌خواست مراقب ما باشد. 💢 حلیه یوسف را در آغوشش محکم گرفته بود تا کمتر بی‌تابی کند و زهرا وحشتزده پرسید :«برق چرا رفته؟» عمو نور موبایلش را در حیاط انداخت و پس از چند لحظه پاسخ داد :«موتور برق رو زدن.» شاید خمپاره‌باران کور می‌کردند، اما ما حقیقتاً کور شدیم که دیگر نه خبری از برق بود، نه پنکه نه شارژ موبایل. 💠 گرمای هوا به‌حدی بود که همین چند دقیقه از کار افتادن پنکه، نفس یوسف را بند آورده و در نور موبایل می‌دیدم موهایش خیس از عرق به سرش چسبیده و صورت کوچکش گل انداخته است. البته این گرما، خنکای نیمه شب بود، می‌دانستم تن لطیفش طاقت گرمای روز تابستان آمرلی را ندارد و می‌ترسیدم از اینکه علی‌اصغر آمرلی، یوسف باشد. 💢 تنها راه پیش پای حلیه، بردن یوسف به خانه همسایه‌ها بود، اما سوخت موتور برق خانه‌ها هم یکی پس از دیگری تمام شد. تنها چند روز طول کشید تا خانه‌های تبدیل به کوره‌هایی شوند که بی‌رحمانه تن‌مان را کباب می‌کرد و اگر می‌خواستیم از خانه خارج شویم، آفتاب داغ تابستان آتش‌مان می‌زد. 💠 ماه تمام شده و ما همچنان روزه بودیم که غذای چندانی در خانه نبود و هر یک برای دیگری می‌کرد. اگر عدنان تهدید به زجرکش کردن حیدر کرده بود، داعش هم مردم آمرلی را با تیغ و گرسنگی سر می‌برید. 💢 دیگر زنده ماندن مردم تنها وابسته به آذوقه و دارویی بود که هرازگاهی هلی‌کوپترها در آتش شدید داعش برای شهر می‌آوردند. گرمای هوا و شوره‌آب چاه کار خودش را کرده و یوسف مرتب حالش به هم می‌خورد، در درمانگاه دارویی پیدا نمی‌شد و حلیه پا به پای طفلش جان می‌داد. 💠 موبایل‌ها همه خاموش شده، برقی برای شارژ کردن نبود و من آخرین خبری که از حیدر داشتم همان پیکر بود که روی زمین در خون دست و پا می‌زد. همه با آرزوی رسیدن نیروهای مردمی و شکست مقاومت می‌کردند و من از رازی خبر داشتم که آرزویم مرگ در محاصره بود. 💢 چطور می‌توانستم شهر را ببینم وقتی ناله حیدر را شنیده بودم، چند لحظه زجرکشیدنش را دیده بودم و دیگر از این زندگی سیر بودم. روزها زخم دلم را پشت پرده و سکوت پنهان می‌کردم و فقط منتظر شب بودم تا در تنهایی بستر، بی‌خبر از حال حیدر خون گریه کنم، اما امشب حتی قسمت نبود با خاطره باشم که داعش دوباره با خمپاره بر سرمان خراب شد. 💠 در تاریکی و گرمایی که خانه را به دلگیری قبر کرده بود، گوش‌مان به غرّش خمپاره‌ها بود و چشم‌مان هر لحظه منتظر نور انفجار که صبح در آسمان شهر پیچید. دیگر داعشی‌ها مطمئن شد‌ه بودند امشب هم خواب را حرام‌مان کرده‌اند که دست سر از شهر برداشته و با خیال راحت در لانه‌هایشان خزیدند. 💢 با فروکش کردن حملات، حلیه بلاخره توانست یوسف را بخواباند و گریه یوسف که ساکت شد، بقیه هم خواب‌شان برد، اما چشمان من خمار خیال حیدر بود و خوابشان نمی‌برد. پشت پنجره‌های بدون شیشه، به حیاط و درختانی که از بی‌آبی مرده بودند، نگاه می‌کردم و حضور حیدر در همین خانه را می‌خوردم که عباس از در حیاط وارد شد با لباس خاکی و خونی که از سرِ انگشتانش می‌چکید. 💠 دستش را با چفیه‌ای بسته بود، اما خونش می‌رفت و رنگ صورتش به سپیدی ماه می‌زد که کاسه صبر از دست دلم افتاد و پابرهنه از اتاق بیرون دویدم. دلش نمی‌خواست کسی او را با این وضعیت ببیند که همانجا پای ایوان روی زمین نشسته بود، از ضعف خونریزی و خستگی سرش را از پشت به دیوار تکیه داده و چشمانش را بسته بود... ✍️نویسنده: 🥀 @morvaridkhaky
برای دنبال کردن مطالب زیر کلیک کنید . . 📍بررسی نشانه ها و علائم ظهور 📍بررسی وظایف منتظران 📍کلیپ های تصویری و فایل های صوتی مهدوی 📍تطبیق ماجرای بنی اسرائیل با اتفاق دین اسلام 📍بررسی تحریف امام زمان عج در برخی فیلم ها و انیمیشن ها در .... 🌺 منتظران ظهور 🌺 🌺 @Montazeranzuhurmahdi 🌺 اگر عضو نمی شوید ، حداقل یک صلوات برای تعجیل در ظهور امام زمان عج بفرستید 💐
💚 💚برخاتم اوصیاء،مهدے صلوات 💚برصاحب عصر ما،مهدے صلوات 💚خواهے ڪه خداوند بهشتت ببرد 💚بفرست تو بر حضرت مهدے صلوات 💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلے مُحَمَّدٍ 💚وَ آلِ مُحَمَّدٍ 💚وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🥀 @morvaridkhaky
💌 🌹شهـــید مصطفی چمران: از خـــــدا پَروا ڪنید تا پَر ، وا ڪنید! 🥀 @morvaridkhaky
خدایا! چمران نیستم که برایت زیبا بنویسم.... همت نیستم که برایت زیبا شهید شوم.... آوینی نیستم که برایت زیبا تصویرگری کنم... متوسلیان نیستم که برایت زیبا جاوید شوم... بابایی نیستم که برایت زیبا پرواز کنم... پرنده پر شکسته ای هستم که نیاز به مرهم دارم...🕊️ پس پروردگارا خودت مرهم رنج‌هایم باش... مرهم ما ظهور حجت توست... اللهم عجل لولیک الفرج...👌🏻💓 🥀 @morvaridkhaky
...♡♥️🌼🌿💓 چقد حرفای شهیدبهشتی به دل میشینه: ما روزی به دست میایم ڪه شهید شیم... :) اللهم‌ارزقنا‌توفیق‌شهادت‌فی‌سبیلک🌹🌱 🥀 @morvaridkhaky