یاران شتابـــــ ڪنید...
گویند قافله ای در راه استـــــ
ڪه گنهکاران را در آن راهی نیستـــــ ،
آری...
گنهکاران را راهی نیستـــــ ،
ولی پشیمانان را می پذیرند.
#شهید_آوینی
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺وصـٰال حیدر و یارش مـُبارَکْ
🌼وصالِ یاس و دِلدارش مُبارکْ
🌺از الطافُ و عـِنـٰایات اِلهـی
🌼رسْیده حَقْ بِه حَقْدارَشْ مْبارَک
🌺🌼سالروز #ازدواج_حضرت_علی_حضرت_فاطمه مبارکباد🌼🌺
🥀 @morvaridkhaky
7.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
درود خدا بر زنان محجبه ای که با حجاب خودشون لحظه لحظه در حال عبادتند...
🎤حاج آقا عالی
بسیار بسیار زیبا و شنیدنی 👌🏻👌🏻
#حجاب
🥀 @morvaridkhaky
#خطابهء_غدیر
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🔰فراز《۸》
◽️…و أقِرُّ لَهُ عَلي نَفسي بِالعُبوديَّةِ و أشهَدُ لَهُ بِالرُّبوبِيَّةِ ، وَ اُؤَدّي ما اوحي بِهِ إليَّ حَذَراً مِن أن لاأفعَلَ فتَحِلَّ بي مِنهُ قارِعَةٌ لايَدفَعها عَنّي أحدٌ و إن عَظَمُت حيلَتُهُ و صَفَت خُلَّتُهُ - لاإلهَ إلّا هُو - لِأنَّهُ قد أعلَمَني أنّي إن لَم اُبَلِّغ ما أنزَلَ إلَيَّ في حَقِّ عَليٍّ فما بَلَغتُ رِسالَتَهُ و قد ضَمِنَ لي تَبارَكَ و تَعالي العِصمَةَ مِنَ النّاسِ و هُوَ اللّهُ الكافي الكَريمُ...
🔹 …و اکنون به بندگے خویش و پروردگارے او گواهے مےدهم و وظیفه خود را در آنچه وحی شده انجام مےدهم ؛
مباد از سوے او عذابی فرود آید که کسے
را یاراے دور ساختن آن از من نباشد ،
هر چند توانش بسیار و دوستے اش با من خالص باشد ؛
- خداوندے جز او نیست - چرا که به من هشدار داده که اگر آنچه در حق علے نازل کرده به مردم ابلاغ نکنم ،
وظیفهء رسالتش را انجام نداده ام و خود او ، تبارک و تعالے ، امنیت از آزار مردم را برایم تضمین کرده و البته که او بسنده و بخشنده است…
📢 #مبلغ_غدیر_باشیم……
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🥀 @morvaridkhaky
32.92M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#روز_شمار_غدیر
🌹۱۸🌹روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
🍃فقط حیدر امیر المومنین است 🍃
#مبلغ_غدیر_باشیم
حداقل ارسال برای یک نفر 👌🏻👌🏻
🥀 @morvaridkhaky
•🖇🚶🏻♂•
یڪبزرگیمیگفت:
اگھ علۍ دَووم آورد!
اگھعلۍ ، علۍ شد!
اگھ علۍ امــام شد!
اگھ شیعھ به اسم علۍ شد!
بہ خاطر این بود ڪہ زهرا پشتش بود!
#خیلیراستمیگفت
🥀 @morvaridkhaky
۲۱تیر سالروز تولد شهید حججی مبارک
فرازی از وصیت نامه شهید:
از همه خواهران و از همه زنان امت رسوال الله می خواهم روز به روز حجاب خود را تقویت کنید مبادا تار مویی از شما نظر نامحرمی را به خود جلب کند، مبادا رنگ و لعابی بر صورتتان باعث جلب توجه شود، مبادا چادر را کنار بگذارید.
همیشه الگوی خود را حضرت زهرا(سلام الله علیها) و زنان اهل بیت پیامبر قرار دهید، همیشه این بیت شعر را به یاد بیاورید آن زمانی که حضرت رقیه (سلام الله علیها) خطاب به پدرش گفت:
غصه حجاب من را نخوری بابا جان
#حجاب
#نجابت_ایرانی
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
توجه 🛑 سلام علیکم خدمت اعضای محترم کانال🌸 ان شاءالله از دوشنبه شب قراره #رمان بسیار زیبا و براساسِ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨
ان شاءالله از امشب رمان #تنها_میان_داعش در کانال بارگزاری خواهد شد!
#پیشنهاد_مطالعه
📚داستان #تنها_میان_داعش برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بینظیر سپهبد شهید #قاسم_سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت می شود♥️
🌹پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم🌷 شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان #حاج_قاسم_سلیمانی
📌آمرلی به زبان ترکمن یعنی امیری علی؛ #امیر_من_علی است!
🥀 @morvaridkhaky
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
1⃣ #قسمت_اول
💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانهای بود که هر چشمی را نوازش میداد. خورشید پس از یک روز آتشبازی در این روزهای گرم آخر #بهار، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه میکشید.
💢دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را میدیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد میشد، عطر #عشق او را در هوا رها میکرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم میکرد!
💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت میگذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگیام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد.
💢همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر میدانستم اوست که خانه قلبم را دقّالباب میکند و بیآنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟»
💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ میچرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم میکردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...»
💢هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطهای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟»
💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار میکند :«الو... الو...»
💢از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو میشناسی؟؟؟»
💠ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید: «مگه تو نرجس نیستی؟؟؟»
💢از اینکه اسمم را میدانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خندهای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب میشناسم عزیزم!» و دوباره همان خندههای شیرینش گوشم را پُر کرد.
💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدنمان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من بهشدت مهارت داشت.
💢چشمانم را نمیدید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب #عاشقانهای که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول میزنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقیمان در گرمای #عراق، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک!
💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم.
💢از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دستبردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است.
💠 دیگر فریب شیطنتش را نمیخوردم که با خندهای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم میبرمت! ـ عَدنان ـ »
💢برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمیدانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟...
#ادامه_دارد ...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🥀 @morvaridkhaky
💚 سلام امام زمانم 💚
🌻 این روزها
چقدر جاي خالي شما 😔
و ياد شما و نام شما
بیشتر از پیش احساس میشود. 🥀
🌿 هر دری را میزنیم
جز در خانه ی شما ...💔
🥀 @morvaridkhaky
#عاشقانه_های_شهدا 😍💞
ظرف های شام معمولاً دو تا بشقاب و یک لیوان بود و یک قابلمه وقتی می رفتم آنها را بشویم، می دیدم همانجا در آشپزخانه ایستاده، به من می گفت: #انتخاب کن، یا بشور یا آب بکش😊
به او میگفتم: مگر چقدر ظرف است؟! در جواب میگفت: هر چه هست، #با_هم می شوییم.
یک روز خانواده مهدی همه منزل ما مهمان بودند. همه با هم سر سفره نشسته بودیم.
من بلند شدم و رفتم از آشپزخانه چیزی بیاورم. وقتی آمدم، دیدم همه تقریباً نصف غذایشان را خورده اند، ولی مهدی دست به غذایش #نزده تا من برگردم.
#سردارشهید_مهدی_زین_الدین
🥀 @morvaridkhaky