#خطابهء_غدیر
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🔰فراز《۲۲》
◽️...ألا و قد أدَّيتُ ، ألا و قَد بَلَّغتُ ، ألا و قَد أسمَعتُ ، ألا و قَد أوضَحتُ ، ألا و إنَّ اللّهَ عَزّوجلّ قالَ و أنا قُلتُ عَنِ اللّهِ عَزّوجلَّ ، ألا إنَّهُ لا "أميرَالمُؤمِنينَ" غَيرَ أخي هذا ، ألا لاتَحِلُّ إمرَةُ المؤمِنينَ بَعدي لِأحَدٍ غَيرُهُ ….
🔹… هشدار که من وظیفهء خود را ادا کردم ؛ وظیفه ام را ابلاغ کردم و به گوش شما رساندم ؛ هشدار که روشن نمودم ؛
بدانید که این سخن خدا بود و من از سوے او سخن گفتم ؛
هان بدانید !
هرگز به جز این برادرم کسے نباید "امیرالمؤمنین" خوانده شود ؛
هشدار که پس از من امارت مؤمنان بر کسے جز او روا نباشد.…
#مبلغ_غدیر_باشیم
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_شمار_غدیر
🌹۴🌹روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
🍃فقط حیدر امیر المومنین است 🍃
#مبلغ_غدیر_باشیم
حداقل ارسال برای یک نفر 👌🏻👌🏻
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 جلسه قرآنی که #شهید_حججی در آن شرکت نکرد!
🎙 حجت الاسلام راجی
🥀 @morvaridkhaky
از یه بنده خدایی پرسیدم:
حاجی کاری که سودش زیاد باشه و دست توش کم باشه سراغ داری؟!
گفت:#شکر_خدا
🥀 @morvaridkhaky
🌺امشب بشیـر از جانب حی تعالی آمده
🌸گوید که یاسینی دگر از صلب طاها آمده
🌺یــا کوثــری از دامــن امابیهــا آمده
🌸چـارم علـی در مجمع اولاد زهرا آمده
🌺از نسل مصباح الهدی هادی به دنیا آمده
🌸نور هدایت تافته هم در عرب هم در عجم
#میلاد_امام_هادی(ع)🌸💫🌺
#مبارکبارد🌸💫🌺
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 3⃣1⃣#قسمت_سیزدهم 💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم
💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زنان جوان را کنار دیوار جمع کرده بودند. اما عدنان مرا برای خودش میخواست که جسم تقریباً بیجانم را تا کنار اتومبیلش کشید و همین که یقهام را رها کرد، روی زمین افتادم.
💢گونهام به خاک گرم کوچه بود و از همان روی زمین به پیکرهای بیسر #مدافعان شهر ناامیدانه نگاه میکردم که دوباره سرم آتش گرفت.
💠 دوباره به موهایم چنگ انداخت و از روی زمین بلندم کرد و دیگر نفسی برای ناله نداشتم که از شدت درد، چشمانم در هم کشیده شد و او بر سرم فریاد زد :«چشماتو وا کن! ببین! بهت قول داده بودم سر پسرعموت رو برات بیارم!»
💢پلکهایم را به سختی از هم گشودم و صورت حیدر را مقابل صورتم دیدم در حالی که رگهای گردنش بریده و چشمانش برای همیشه بسته بود که تمام تنم رعشه گرفت.
💠 عدنان با یک دست موهای مرا میکشید تا سرم را بالا نگه دارد و پنجههای دست دیگرش به موهای حیدر بود تا سر بریدهاش را مقابل نگاهم نگه دارد و زجرم دهد و من همه بدنم میلرزید.
💢در لحظاتی که روح از بدنم رفته بود، فقط #عشق حیدر میتوانست قفل قلعه قلبم را باز کند که بلاخره از چشمه خشک چشمم قطره اشکی چکید و با آخرین نفسم با صورت زیبایش نجوا کردم :«گفتی مگه مرده باشی که دست #داعش به من برسه! تو سر حرفت بودی، تا زنده بودی نذاشتی دست داعش به من برسه!» و هنوز نفسم به آخر نرسیده، آوای #اذان صبح در گوش جانم نشست.
💠 عدنان وحشتزده دنبال صدا میگشت و با اینکه خانه ما از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) فاصله زیادی داشت، میشنیدم بانگ اذان از مأذنههای آنجا پخش میشود.
💢هیچگاه صدای اذان مقام تا خانه ما نمیرسید و حالا حس میکردم همه شهر #مقام حضرت شده و بهخدا صدای اذان را نه تنها از آنجا که از در و دیوار شهر میشنیدم.
💠 در تاریکی هنگام #سحر، گنبد سفید مقام مثل ماه میدرخشید که چلچراغ اشکم در هم شکست و همین که موهایم در چنگ عدنان بود، رو به گنبد ضجه زدم و به حضرت التماس میکردم تا نجاتم دهد که صدای مردانهای در گوشم شکست.
💢با دستهایش بازوهایم را گرفته و با تمام قدرت تکانم میداد تا مرا از کابوس وحشتناکم بیرون بکشد و من همچنان میان هق هق گریه نفس نفس میزدم.
💠 چشمانم نیمه باز بود و همین که فضا روشن شد، نور زرد لامپ اتاق چشمم را زد. هنوز فشار انگشتان قدرتمندی را روی بازویم حس میکردم که چشمانم را با ترس و تردید باز کردم.
💢عباس بود که بیدارم کرده و حلیه کنار اتاق مضطرّ ایستاده بود و من همین که دیدم سر عباس سالم است، جانم به تنم بازگشت.
💠 حلیه و عباس شاهد دست و پا زدنم در عالم خواب بودند که هر دو با غصه نگاهم میکردند و عباس رو به حلیه خواهش کرد :«یه لیوان آب براش میاری؟» و چه آبی میتوانست حرارت اینهمه #وحشت را خنک کند که دوباره در بستر افتادم و به خنکای بالشت خیس از اشکم پناه بردم.
💢صدای اذان همچنان از بیرون اتاق به گوشم میرسید، دل من برای حیدرم در قفس سینه بال بال میزد و مثل همیشه حرف دلم را حتی از راه دور شنید که تماس گرفت.
💠 حلیه آب آورده بود و عباس فهمید میخواهم با حیدر خلوت کنم که از کنارم بلند شد و او را هم با خودش برد.
💢صدایم هنوز از ترس میتپید و با همین تپش پاسخ دادم :«سلام!» جای پای گریه در صدایم مانده بود که #آرامشش از هم پاشید، برای چند لحظه ساکت شد، سپس نفس بلندی کشید و زمزمه کرد :«پس درست حس کردم!»
💠 منظورش را نفهمیدم و خودش با لحنی لبریز غم ادامه داد :«از صدای اذان که بیدار شدم حس کردم حالت خوب نیس، برای همین زنگ زدم.»
💢دل حیدر در سینه من میتپید و به روشنی احساسم را میفهمید و من هم میخواستم با همین دست لرزانم باری از دلش بردارم که همه غمهایم را پشت یک #عاشقانه پنهان کردم :«حالم خوبه، فقط دلم برای تو تنگ شده!»
💠 به گمانم دردهای مانده بر دلش با گریه سبک نمیشد که به تلخی خندید و پاسخ داد :«دل من که دیگه سر به کوه و بیابون گذاشته!»
💢 اشکی که تا زیر چانهام رسیده بود پاک کردم و با همین چانهای که هنوز از ترس میلرزید، پرسیدم :«حیدر کِی میای؟»
💠 آهی کشید که از حرارتش سوختم و کلماتی که آتشم زد :«اگه به من باشه، همین الان! از دیروز که حکم #جهاد اومده مردم دارن ثبت نام میکنن، نمیدونم عملیات کِی شروع میشه.»
💢و من میترسیدم تا آغاز عملیات #کابوسم تعبیر شود که صحنه سر بریده حیدر از مقابل چشمانم کنار نمیرفت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🥀 @morvaridkhaky
#سلام_امام_زمانم✋
توصیف#قشنگے سٺ در این عالم هستے 💐
تـو عـرش بَـرینے و من از#فـرش زمینم😍
آواره نہ! در حسرٺ دیـدار تـو بےشک👌
ویـرانہ ی#ویـرانہ ی ویـرانہ تریـنم
🌹تعجیل در ظهور و سلامتی مولا عج پنج #صلوات🌹
🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤
🥀 @morvaridkhaky
خرابشوددنیـٰایم ..🖐🏽
اگرقـرارباشد
دمےبۍیـادِشمـٰاباشم ..
یادتوحـساوجگرفتن✈️
درشایستھترینحالاتبندگۍست..🌿
#شهید_حجت_الله_رحیمی🌸💞
🥀 @morvaridkhaky
#خطابهء_غدیر
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🔰 فراز《۲۳》
◽️…ثُمَّ قال : أيُّها النّاسُ ، مَن أولي بِكُم مِن أنفُسِكُم ؟ قالوا : اللّهُ و رَسولُهُ . فقالَ : ألا مَن كُنتُ مَولاهُ فَهذا عَليٌ مَولاهُ ، اللّهم والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصُر مَن نَصَرَهُ و اخذُل مَن خَذلَهُ . معاشِرَ النّاسِ ، هذا عَلِيٌّ أخي و وَصِيّي و واعي عِلمي و خَليفَتي في اُمَّتي عَلي مَن آمَنَ بي و عَلي تَفسيرِ كِتابِ اللّهِ عَزّوجلّ و الدّاعي إليهِ و العامِلُ بِما يَرضاهُ و المُحارِبُ لِأعدائِهِ و المُوالي عَلي طاعَتِهِ و النّاهي عَن مَعصِيَتِهِ.…
🔹… سپس فرمود :
مردمان ! کیست سزاوارتر از شمایان به شما ؟
گفتند:خداوند و رسول او ؛
آنگاه فرمود:
آن که من سرپرست اویم ، پس این علے ولے و سرپرست اوست ؛
خداوندا !
پذیراے ولایت او را دوست بدار و دشمن او را دشمن دار و یار او را یارے کن و رها کنندهء او را تنها گذار ؛
هان مردمان !
این علے است برادر و وصے و نگاهبانِ دانش من و جانشین من در میان امت ،
و ایمان آورندہ به من و بر تفسیر کتاب خدا ؛
او مردمان را به سوے خدا بخواند و به آنچه موجب خشنودے اوست عمل کند و با دشمنان او ستیز نماید ؛
او سرپرست فرمانبردارے خدا باشد و بازدارنده از نافرمانی او.…
#مبلغ_غدیر_باشیم
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_شمار_غدیر
🌹۳🌹روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
🍃فقط حیدر امیر المومنین است 🍃
#مبلغ_غدیر_باشیم
حداقل ارسال برای یک نفر 👌🏻👌🏻
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صحبتهای تکان دهنده مادری که اصرار میکرد فرزندش به جبهه برود ...
🥀 @morvaridkhaky
مروارید های خاکی
❣﷽❣ 📚 #رمان 💥 #تنها_میان_داعش 4⃣1⃣#قسمت_چهاردهم 💠 بدن بیسر مردان در هر گوشه رها شده و دختران و زن
❣﷽❣
📚 #رمان
💥 #تنها_میان_داعش
5⃣1⃣#قسمت_پانزدهم
💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش نبود که هرازگاهی اطراف شهر را میکوبیدند. خانه و باغ عمو نزدیک به خطوط درگیری شمال شهر بود و رگبار گلولههای داعش را بهوضوح میشنیدیم.
💢 دیگر حیدر هم کمتر تماس میگرفت که درگیر آموزشهای نظامی برای مبارزه بود و من تنها با رؤیای شکستن #محاصره و دیدار دوبارهاش دلخوش بودم.
💠 تا اولین افطار #ماه_رمضان چند دقیقه بیشتر نمانده بود و وقتی خواستم چای دم کنم دیدم دیگر آب زیادی در دبه کنار آشپزخانه نمانده است.
💢تأسیسات آب #آمرلی در سلیمانبیک بود و از روزی که داعش این منطقه را اشغال کرد، در لولهها نفت و روغن ریخت تا آب را به روی مردم آمرلی ببندد. در این چند روز همه ذخیره آب خانه همین چند دبه بود و حالا به اندازه یک لیوان آب باقی مانده بود که دلم نیامد برای چای استفاده کنم.
💠 شرایط سخت محاصره و جیرهبندی آب و غذا، شیر حلیه را کم کرده و برای سیر کردن یوسف مجبور بود شیرخشک درست کند. باید برای #افطار به نان و شیره توت قناعت میکردیم و آب را برای طفل #شیرخواره خانه نگه میداشتم که کتری را سر جایش گذاشتم و ساکت از آشپزخانه بیرون آمدم.
💢 اما با این آب هم نهایتاً میتوانستیم امشب گریههای یوسف را ساکت کنیم و از فردا که دیگر شیر حلیه خشک میشد، باید چه میکردیم؟
💠 زنعمو هم از ذخیره آب خانه خبر داشت و از نگاه غمگینم حرف دلم را خواند که ساکت سر به زیر انداخت. عمو #قرآن میخواند و زیرچشمی حواسش به ما بود که امشب برای چیدن سفره افطار معطل ماندهایم و دیدم اشک از چشمانش روی صفحه قرآن چکید.
💢 در گرمای ۴۵ درجه تابستان، زینب از ضعف روزهداری و تشنگی دراز کشیده بود و زهرا با سینی بادش میزد که چند روزی میشد با انفجار دکلهای برق، از کولر و پنکه هم خبری نبود. شارژ موبایلم هم رو به اتمام بود و اگر خاموش میشد دیگر از حال حیدرم هم بیخبر میماندم.
💠 یوسف از شدت گرما بیتاب شده و حلیه نمیتوانست آرامَش کند که خودش هم به گریه افتاد. خوب میفهمیدم گریه حلیه فقط از بیقراری یوسف نیست؛ چهار روز بود عباس به خانه نیامده و در #سنگرهای شمالی شهر در برابر داعشیها میجنگید و احتمالاً دلشوره عباس طاقتش را تمام کرده بود.
💢 زنعمو اشاره کرد یوسف را به او بدهد تا آرمَش کند و هنوز حلیه از جا بلنده نشده، خانه طوری لرزید که حلیه سر جایش کوبیده شد.
💠 زنعمو نیمخیز شد و زهرا تا پشت پنجره دوید که فریاد عمو میخکوبش کرد :«نرو پشت پنجره! دارن با #خمپاره میزنن!» کلام عمو تمام نشده، مثل اینکه آسمان به زمین کوبیده شده باشد، همه جا سیاه شد و شیشههای در و پنجره در هم شکست.
💢من همانجا در پاشنه در آشپزخانه زمین خوردم و عمو به سمت دخترها دوید که خردههای شیشه روی سر و صورتشان پاشیده بود.
💠 زنعمو سر جایش خشکش زده بود و حلیه را دیدم که روی یوسف خیمه زده تا آسیبی نبیند. زینب و زهرا از ترس به فرش چسبیده و عمو هر چه میکرد نمیتوانست از پنجره دورشان کند.
💢 حلیه از ترس میلرزید، یوسف یک نفس جیغ میکشید و تا خواستم به کمکشان بروم غرّش #انفجار بعدی، پرده گوشم را پاره کرد. خمپاره سوم درست در حیاط فرود آمد و از پنجرههای بدون شیشه، طوفانی از خاک خانه را پُر کرد.
💠 در تاریکی لحظات نزدیک #اذان مغرب، چشمانم جز خاک و خاکستر چیزی نمیدید و تنها گریههای وحشتزده یوسف را میشنیدم.
💢هر دو دستم را کف زمین عصا کردم و به سختی از جا بلند شدم، به چشمانم دست میکشیدم اما حتی با نشستن گرد و خاک در تاریکی اتاقی که چراغی روشن نبود، چیزی نمیدیدم که نجوای نگران عمو را شنیدم :«حالتون خوبه؟»
💠 به گمانم چشمان او هم چیزی نمیدید و با دلواپسی دنبال ما میگشت. روی کابینت دست کشیدم تا گوشی را پیدا کردم و همین که نور انداختم، دیدم زینب و زهرا همانجا پای پنجره در آغوش هم پنهان شده و هنوز از ترس میلرزند.
💢 پیش از آنکه نور را سمت زنعمو بگیرم، با لحنی لرزان زمزمه کرد :«من خوبم، ببین حلیه چطوره!»
💠 ضجههای یوسف و سکوت محض حلیه در این تاریکی همه را جان به لب کرده بود؛ میترسیدم #امانت عباس از دستمان رفته باشد که حتی جرأت نمیکردم نور را سمتش بگیرم.
💢 عمو پشت سر هم صدایش میکرد و من در شعاع نور دنبالش میگشتم که خمپاره بعدی در کوچه منفجر شد. وحشت بیخبری از حال حلیه با این انفجار، در و دیوار دلم را در هم کوبید و شیشه جیغم در گلو شکست...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🥀 @morvaridkhaky
❣ #سلام_امام_زمانم❣
ای بلندترین واژه هستی
شما در اوج💫 حضور ایستاده ای
و #غیبت_ما را می نگری
و بر غفلت ما می گریی😔
از خدا میخواهیم🤲
پرده های جهل و #غفلت از
دیدگان ما کنار رود
تا جمال دلربای شما💖 را بنگریم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🖤
🥀 @morvaridkhaky
❇️ سَردار شهیٖد قٰاسِم سلیْمٰانےٖ:
مسئولین همانند پدران جامعه🌹
مےبایست به مسئولیت خود💠
پیرامون تربیت و حراست🌷
از جامعه توجه ڪنند....🇮🇷✊🏻
نه با بےمبالاتے و به خاطرِ✨
احساسات و جلب برخے از📌
آراۍ احساسے زودگذر، از🏷
اخلاقیاتے حمایت ڪنند🕊
ڪه طلاق و فساد را در💥
جامعه توسعه دهد و🍃
خانوادهها را از هم بپاشاند.🥀
#مخلصیم_سردار
#خاطره_شهید
☫
🥀 @morvaridkhaky
#خطابهء_غدیر
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🔰 فراز《۲۴》
◽️… إنَّهُ خَليفَةُ رَسولِ اللّهِ و أميرُالمؤمِنينَ و إمامُ الهادي مِنَ اللّهِ و قاتِلُ النّاكِثينَ و القاسِطينَ و المارِقينَ بِأمرِاللّهِ . يَقولُ اللّهُ : "ما يُبَدَّلُ القَولُ لَدَيَّ" بِأمرِكَ يا رَبِّ أقولُ : أللّهم والِ مَن والاهُ و عادِ مَن عاداهُ و انصُر مَن نَصَرَهُ و اخذُل مَن خَذَلَهُ و العَن مَن أنكَرَهُ و اغضِب عَلي مَن جَحَدَ حَقَّهُ.…
🔹… همانا اوست جانشین رسول خدا و فرمانرواے ایمانیان ؛
و از سوے خدا پیشوای هدایتگر ؛
اوست پیکارکننده با پیمان شکنان و رویگردانان از راستے و به در رفتگان از دین ؛
خداوند مےفرماید:
" فرمان من دگرگونے نمےپذیرد " (قاف/۲۹) ؛
پروردگارا ! اکنون به فرمان تو مےگویم :
خداوندا ! دوست داران او را دوست دار و دشمنانش را دشمن ،
پشتیبانان او را پشتیبانے و یارانش را یاری کن و خوددارے کنندگان از یارےاش را رها کن ،
ناباورانش را از مهرت بِران و خشم خود را بر آنان فرود آور .…
📢مبلغ غدیر باشیم……
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🔰فراز《۲۵》
◽️…أللّهُمَّ إنَّكَ أنزَلتَ الآيَةَ في عَلِيٍّ وَلِيِّكَ عِندَ تَبيينِ ذلك و نَصبِكَ إيّاهُ لِهذا اليَومِ : "اَليَومَ أكمَلتُ لَكُم دینَكم و أتمَمتُ عَلَيكُم نِعمَتي و رَضيتُ لَكُمَ الإسلامَ ديناً " ،و قُلتَ : " إنَّ الدّينَ عِندَ اللّهِ الإسلامُ" و قُلتَ : " وَ مَن يَبتَغِ غَيرَ الإسلامِ ديناً فَلَن يُقبَلَ مِنهُ و هو في الآخِرَةِ مِنَ الخاسِرينَ" أللّهُمَّ إنّي اُشهِدُكَ أنّي قد بَلَّغتُ.…
🔹… معبودا !
تو خود در هنگام بیان ولایت علے و برپایی او فرمودے :
" امروز آیین شما را به کمال و نعمتم را برای شما تمام نمودم و با خشنودے اسلام را دین شما قرار دادم. " (مائده/٣) ؛
و فرمودے:
" همانا دین نزد خدا تنها اسلام است ." ( آل عمران/۱۹) ؛
و نیز فرمودے :
" و آنکه بجز اسلام دینے جوید از او پذیرفته نبوده ، در جهان دیگر در شمار زیانکاران خواهد بود ." ( آل عمران/۸۵) ؛
خداوندا !
تو را گواه مےگیرم که پیام تو را به مردمان رساندم .…
#مبلغ_غدير_باشيم
┄┄┅═✧❁🍁🌸🍁❁✧═┅┄
🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#روز_شمار_غدیر
🌹۲🌹روز مانده تا عید بزرگ غدیر خم
🍃فقط حیدر امیر المومنین است 🍃
#مبلغ_غدیر_باشیم
حداقل ارسال برای یک نفر 👌🏻👌🏻
🥀 @morvaridkhaky
#همسرانه
💢✨هیچ وقت مانع رفتنش نشدم، #دلتنگش بودم اما ته دلم راضی بودم به شهادتش، واقعا #حقش بود.
💢✨خودشم همیشه بهم میگفت اگه شما و مامان #راضی نباشید من هیچ وقت #شهید نمیشم.
💢✨وقتی که میرفت بهش گفتم من #نگران محمدامین هستم؛ اون خیلی کوچیکه اگه شهید بشی چی به سرش میاد!
گفت: خانم نگران نباش، اگه روزی من نباشم #خدا سرپرستش میشه، کلی هم قوم و خویش #معنوی پیدا میکنه
🌷شهید_علیرضا_بریری🌷
🌷یاد_شهدا_صلوات 🌷
🥀 @morvaridkhaky
سال آخر دبیرستان بود
دوستش از یه کوچه میرفت مدرسه
علی از کوچه ی دیگه
دوستش بهش میگه چرا از اون کوچه میری ؟بیا از این کوچه بریم
پر از دختره !!!!
علی میگه شما میخوای بری برو به سلامت !!! من نمیام !!!!
شادی روح شهید صیاد شیرازی فاتح #عملیات_مرصاد صلوات
✍ سعید سعیدی
🥀 @morvaridkhaky