eitaa logo
مروارید های خاکی
499 دنبال‌کننده
2.7هزار عکس
2.7هزار ویدیو
3 فایل
امت حزب الله پیرو ولایت فقیه باشید، تا برای همیشه فاتح و رستگار شوید. ولایت فقیه هست که راه کمال را به ما نشان می‌دهد. 🥀 #شهید_اسکندر_بهزادی ارتباط با ما ← کانال دوم با موضوعی بسیار متفاوت ← @Safir_Roshangari @ye_loghmeh
مشاهده در ایتا
دانلود
باورکن…. تو تقدیر هر انسانی معجزه ای از طرف خدا تعیین شده، که قطعاً در زندگی در زمان مناسب نمایان خواهد شد! ... ... ... منتظر اعجاز خدا تو زندگیت باش، بدون ذره ای تردید! 🥀 @morvaridkhaky
❣ 🔹صوت زیبای آرامشِ جانَست بیا 🔸وَجه پُرنور تو💫از دیده نهانَست بیا 🔹دل عُشاق بِسوزد💔 زغمِ دوریِ تو 🔸قَدعالم ز کمان است بیا😔 🌸🍃 🥀 @morvaridkhaky
🔹 گویند چرا دادی؟ والله ڪه من ندادم آنها بردند... 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ لحظاتی دیدنی از حضور در منزل شهید محمدحسین حدادیان 🌷 انتشار بمناسبت ایام سالگرد شهادت 🥀 @morvaridkhaky
🗓 حضرت امام كاظم عليه‏ السلام لَيْسَ مِنّا مَنْ لَمْ يُحاسِبْ نَفْسَهُ فى كُلِّ يَوْمٍ فَاِنْ عَمِلَ خَيْرا اسْتَزادَ اللّه‏َ مِنْهُ وَ حَمِدَ اللّه‏َ عَلَيْهِ وَ اِنْ عَمِلَ شَيْئا شَرّا اسْتَغْفَرَ اللّه‏َ وَ تابَ اِلَيْهِ؛ از ما نيست كسى كه هر روز اعمال خود را محاسبه نكند تا اگر نيكى كرده از خدا بخواهد بيشتر نيكى كند و خدا را بر آن سپاس گويد و اگر بدى كرده از خدا آمرزش بخواهد و توبه نمايد. الاختصاص ص 26 و ص 27 🍃🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
امروز روز مهندس است این عکس‌ها متعلق به مهندس شهید مهدی باکری است. عکس سمت چپ بعد از عملیاتی است که چند روزی میشد نخوابیده بود تا عملیات موفقیت‌آمیز باشه و دشمن‌ رو شکست بده. جوان ۲۸ ساله بر اثر خستگی، شبیه به یک پیرمرد ۶۰ ساله شده بود! وقتی که شهردار ارومیه بود بر اثر بارندگی زیاد، در بعضی نقاط سیل آمده بود. مهدی گروه های امدادی را اعزام کرد و خودش هم به کمک سیل زدگان رفت. آب وارد خانه پیرزنی شده بود و کف اتاقها را گرفته بود، در میان جمعیت، چشم پیرزن به مهدی خیره شده بود که سخت کار می‌کرد، پیرزن به مهدی گفت: «خدا عوضت بده مادر، خیر ببینی، نمی‌دانم این شهردار فلان فلان شده کجاست، ای کاش یک جو از غیرت شما را داشت» و مهدی فقط لبخند میزد... روزت مبارک آقا مهدی🌹 شادی روحش صلوات🌹🕊 🥀 @morvaridkhaky
به قول شهید روح الله قربانی: خوب است اما.... بهتر است قبول داری کشتن نَفس سخت تر از کشته شدنه؟!پس از شهادت بالاتره جوونی باشیم که برای شادی امام زمانش نَفسشو میکشه🙂 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هفتاد_وهشتم: الفاتحه برق از سر جمع پرید ـ
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : پس یا پیش؟ من و آقا رسول دو تایی زدیم زیر خنده آقا مهدی هم دست بردار نبود پشت سر هم شوخی می کرد ... هر چی ما می گفتیم در جا یه جواب طنز می داد ولی رنگ از روی صادق پریده بود ، هر چی ما بیشتر شوخی می کردیم اون بیشتر جا می زد. آخر صداش در اومد ... ـ حالا حتما باید بریم اونجا؟اون راویه گفت حتی از قسمت های تفحص شده به خاطر حرکت خاک چند بار مین در اومده اینجاها که دیگه ... آقا مهدی که تازه متوجه حال و روز پسرش شده بود از توی آینه بهش نگاهی انداخت ... ـ نترس بابا هر چی گفتیم شوخی بود ... اینجاها دست خودمون بوده دست عراق نیوفتاده که مین گذاری کنن منطقه آلوده نیست. آقا رسول هم به تاسی از رفیقش اومد درستش کنه اما بدتر ... ـ پدرت راست میگه اینجاها خطر نداره فقط بعد از این همه سال قیافه منطقه خیلی عوض شده تنها مشکلی که ممکنه پیش بیاد اینه که گم بشیم ... با شنیدن کلمه گم شدن دوباره رنگ از روش پرید و نگاهی به اطراف انداخت ... پرنده پر نمی زد تا چشم کار می کرد بیابان بود و خاک بکر و دست نخورده ... هر چند حق داشت نگران بشه دو ساعت بعد ما واقعا گم شدیم و زمانی به خودمون اومدیم که دیر شده بود ... آقا مهدی پاش تا آخر روی گاز که به تاریکی هوا نخوریم ... اما فایده ای نداشت ... نماز رو که خوندیم سریع تر از چیزی که فکر می کردیم بتونیم به جاده آسفالت برسیم هوا تاریک شد ... تاریک تاریک وسط بیابان با جاده های خاکی ... که معلوم نبود کی عوض میشن یا باید بپیچی ... چند متر که رفتیم زد روی ترمز ـ دیگه هیچی دیده نمیشه جاده خاکیه ... اگر تا الان کامل گم نشده باشیم جلوتر بریم معلوم نیست چی میشه باید صبر کنیم هوا روشن بشه ... شب وسط بیابان راه پس و پیشی نبود ... ... 🥀 @morvaridkhaky
برخی که خیلی گناه دارند میگویند: یعنی خدا من را می بخشد؟! آنها نمی دانند وقتی به این حال می رسند یعنی اینکه بخشیده می شوند. حاج‌ اسماعیل‌ دولابی .. 🥀 @morvaridkhaky
💠سلام امــام زمانــــم💠 در این دنــیایِ پر از گنــاه نگــــــاه تــو آرام بخـش جان من است.. اگـــر نگاهــت را از من بگـــیری، دیگــر نه امیــدی دارم .. و نه تکیه گاهی .. قول میــدهم ؛ بــرای آمــدنت... گنــاهـ نکنـــم دعـــایم کن و تنهـــایم مگـــذار ... 💠اللهـــم عجّل لولیّـک الفرج💠 ❤️ 🥀 @morvaridkhaky
معـادلات زندگی را با منحنیِ ایمـان و ایثار بہ پیش بردند و نقطہ پرگار عشـق شان را بر مدار شهـادت چرخاندند و چہ خوب مهـندسی ڪردند دو روز دنیا را . . . 🌹🍃🌹🍃 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 سردار قاآنی: مقاومت در دنیا زنده است 🔹 خواهید دید چگونه خون ارزشمند شهدای مقاومت راه قدس را آزاد خواهد کرد. فرمانده نیروی قدس: بالاترین سلاح شهید سلیمانی منطق او بود مسیر شهید سلیمانی همچنان باقی است. 🔷 ما همچنان در مسیر عزت و آزادگی با حفظ مقاومت در همه زمینه ها در مقابل سرسخت ترین دشمنان دنیا خواهیم ایستاد. 🔹رژیم صهیونیستی اگر می توانست مقاومت را تضعیف کند مرتفع ترین دیوارها را به دور خود نمی کشید. 🥀 @morvaridkhaky
📌 جوان باید بود ◽️ جوانان دل در گرو دنیا نبسته‌اند در راه عشق، معامله نمی‌کنند؛ تلاش‌گر و سخت‌کوش‌اند و افکارشان ‌پُر از خواسته‌ها و اهدافِ آرمانی است. ویژگی‌‌های جوانان، آن‌قدر مهم و با ارزش است که در تشکیل حکومت جهانی امام‌ زمان، جوانان نقش اول را بازی می‌کنند. 🔰 اگر جزء اولین افراد پای کار بشوی، مُقربتر می‌شوی و چون مقربتر شدی، جام بلا بیشترت می‌دهند. چه سختی‌های خوشایند و چه بارِ مسئولیتِ لذت‌بخشی! همه‌اش عشق است؛ عشقی حرکت آفرین و پویا و به دور از ضعف و سستی و پیری و فرسودگی. 🔹 تا جایی که اگر کسی از میان پیران هم بخواهد در این حرکت و قیام سهیم باشد، مجبور است خود را به اوصاف جوان‌مردان و جوانان مسلح کند. اوصافی چون ایثار، مقاومت، عشق، تحرُّک، شیدایی و ایمان. 🌅 چه راه سختی‌ست برای پیرانِ این مسیر؛ پیرانی که در سپاه حضرت انگشت شمارند؛ به اندازهٔ سرمه در چشم و نمک در غذا... 📚 برگرفته از بحارالأنوار، ج ۵۲، ص ۳۳۳ ۶ 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مروارید های خاکی
🌸 پتو يه روز فرمانده گردان به بهانه دادن پتو و امكانات همه رو جمع كرد... شروع كرد به داد زدن كه ك
🌸تنبیه تفحصی وقتی شهید پیدا نمی شد یه رسم خاص داشتیم. یکی از بچه ها رو می گرفتیم و بزور می خوابوندیم تا با بیل مکانیکی رویش خاک بریزن و اونم التماس😭 کنه تا شهدا خودشون رو نشون بدهند تا ولش کنیم ... اون روز هر چه گشتیم شهیدی پیدا نشد، کلافه شده بودیم، دویدیم و عباس صابری رو گرفتیم. خوابوندیمش رو زمین و یکی از بچه ها دوید و بیل مکانیکی رو روشن کرد، تا ناخن های بیل رو به زمین زد که روی عباس خاک بریزه ، استخوانی پیدا شد. دقیقا همونجایی که می خواستیم خاکش رو روی عباس بریزیم ... بچه ها در حالیکه از شادی می خندیدند ، به عباس گفتند: بیچاره شهید! تا دید می خوایم تو رو کنارش خاک کنیم ، خودش رو نشون داد و گفت: دیگه فکه جای من نیست، برم یه جا دیگه برا خودم پیدا کنم. چون تو می خواستی کنارش خاک بشی خودش رو نشون داده ها!!! و کلی خندیدیم ..😂😂 🥀 @morvaridkhaky
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
به وقت رمان🍃
مروارید های خاکی
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚#رمان #نسل_سوخته🔥 #قسمت_هفتاد_ونهم: پس یا پیش؟ من و آقا رسول دو تا
✨بسم الله الرحمن الرحیم ✨ 📚 🔥 : شب خاطره ماشین رو خاموش کردیم. شب وسط بیابان ، سوز سردی می اومد صادق خوابش برد و آقا مهدی کتش رو انداخت رو ی پسرش و من، توی اون سکوت و تاریکی غرق فکر بودم ... یاد آیه قرآن که می فرمود : چه بسا کاری که ظاهر خوبی داره اما شر شما در اونه... - خدایا من درخواست اشتباهی داشتم و این گم شدن، تاوان و بهای اشتباه منه؟ یا در این اومدن و گم شدن حکمتیه؟ محو افکار خودم بودم که آقا رسول و آقا مهدی شروع به صحبت کردن از خاطرات جبهه شون و کارهایی که کرده بودن ... و من در حالی که به در تکیه داده بودم محو صحبت هاشون شده بودم ... گاهی غرق خنده گاهی پر از سوز و اشک ... ـ آقا مهدی تلخ ترین خاطره اون ایام تون چیه؟ هنوزم نمی دونم چی شد که اون شب این سوال رو پرسیدم ، یهو از دهنم پرید ... اما جوابش، غیر قابل پیش بینی بود ... حالتش عوض شد توی اون تاریکی هم می شد بهم ریختن و خیس شدن چشم هاش رو دید. ـ تلخ ترین خاطره ام مال جبهه نبود ... شنیدنش دل می خواد دیدن و تجربه کردنش... ساکت شد ـ من دلش رو دارم اما اگر گفتنش سخته سوالم رو پس می گیرم ... سکوت عمیقی توی ماشین حاکم شد منم از اینکه چنین سوالی پرسیده بودم خودم رو سرزنش می کردم که... - ظهر بود بعد از کلی کار خسته و کوفته اومدیم نهار بخوریم که باهامون تماس گرفتن ... صداش بدجور شروع کرد به لرزیدن ... ... 🥀 @morvaridkhaky