مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (22) 🌺 هدف ما اسلام بود... (راوی : آقای عباس شیرازی) مدتی بعد، خانه ای مصادر
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام (23) 🌺
کردستان 1
کردستان بيا بالا کردستان!
(راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی)
.درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه گنبد.
شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند. امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد."
شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان! آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم.
گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا. ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام محسن چريک آشنا شديم
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 از دلبستگی ها دور می شدم💠
#قسمت_یازدهم
*________
@mosaferneEshgh
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تا جایی رفتم بالا که هیچ چیز مادی پیدا نبود💠
#قسمت_دوازدهم
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 هیچ احساس ترسی نداشتم💠
#قسمت_سیزدهم
*________
@mosaferneEshgh
7.29M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 جسم وجود نداشت اما خودم رو احساس می کردم💠
#قسمت_چهاردهم
*________
@mosaferneEshgh
9.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مرور گذشته و زندگی کردن اتفاقات💠
#قسمت_پانزدهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ مامان اهمیت نمیداد کی چی میگه ، میگفت تا الان سکوت کردم دیگه هیچ کس حق نداره توکارم دخالت کنه ،
❕
هممون از تعجب دهنمون باز موند اقاجون خونه و مغازهای شهر رو فروخته وبین پسرهاش و یه دخترش تقسیم کرده بود و انا هم هیج کاری نتونست بکنه حتی بلد نبود شمارهامون رو بگیره تا بتونه به عمه خورشید خبر بده ، تعجب میکردیم از کار عموها و اون عمم که پولشون رو گرفتن بدونه اینگه یادی از عمه خورشید کنن !طفلی عمه خورشید دلش شکست از باباش ، مثل ابر بهار اشک میریخت و میگفت درسته مال خودش بود اما حق نداشت با من این کار رو کنه مگه من مال خودش نبودم زار زار گریه میکرد و خودش به خودش دلداری میداد از پدری که به یتیم های پسرش رحم نکنه بیشتر از این نمیشه توقع داشت ، این همه عقده از کجا میاد فقط چون بچهامون عاشق شدن ما رو سلب کرد؟ عیبی نداره مال خودش بود اختیارش رو داشت اما بعد چند ثانیه میزد زیرگریه ، و از بی معرفتی تنها خواهرش مینالید وبرادرهاش ، مامان ارومش میکرد که بگذره از همشون فقط دعا کنه اینقدر خوشبخت باشن ماها رو یادشون بره . اقاجون ول کن نبود قبل اینکه برگرده روستا زنگ زد خونه عمه و بهش گفت سرپیچی از حرفش تاوان داره که تو و اون بجهای حرامزادت ( باعرض پوزش ) با اون دختر برادرت باید میدادید حرفم بد بود تصمیمم بد بود پس مال و اموالمم بده و دردناکتر از همه این بود که اجازه ندادن سال بابام بگذره عروسی دختر عمو وپسر عموی دیگم رو راه انداختن ، از همون روزها دیگه بین ماها اختلاف افتاد ولی انا به زور جنگ و دعوا باهامون رفت وامد میکرد یعنی اقاجون رو تهدید به ترکش کرده بود اگه اجازه دیدار بهش نده برای همیشه میاد پیش ماها و اقاجونم از ترس بی غذا موندن قبول کرده بود ، بعد سال بابام منو مازیار خواستیم عقد کنیم اما اقاجون رضایت نمیداد از طریق دادگاه موفق به اجازه عقد شدیم و جشن عروسی خوبی عمه برامون گرفت و پیغام اقاجون برامون یه کلمه بود اونم الهی خیر نبینید که خانواده رو بهم ریختین ، کدوم پدربزرگی جرات این حرف رو تو عروسی نوه اش داره هنوزم یادم میاد اشکم در میاد البته شایدم دلش خیلی شکست که این نفرین رو کرد ولی هر چه که بود نفرینش گرفت و من خیر ندیدم ، و چند سالی به بدترین شکل زندگیم گذشت ، بعد عروسیمون رفتیم طبقه بالای خونه عمه و زندگیمون شروع شد ، مازیار و شهریار بعد مرگ باباشون تو مغازش شروع به کار کردن و وضعیت مالیشونم خوب بود و عاشقانه همو دوست داشتیم تا دو سال همه چی عالی بود تا روزی که عمه گفت تصمیم به ازدواح گرفته همه تعجب کردیم البته عمه خیلی جوون بود ، نمیشد تنها زندگی کنه
ادامه دارد...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh