مسافرانِ عشق
🌸🍃 . 🌺شهید شاهرخ ضرغام (51) 🌺 .برادر 1 کباب (راوی :آقای رضا كيانپور) با سختی زياد رسيديم به ماهشه
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام (52) 🌺
.برادر 2
بيل
(راوی :آقای رضا كيانپور)
وارد خط اول نبرد شديم صدای سربازان عراقی را از فاصله پانصد متری می شنيديم. نيروهای رزمنده خيلی راحت وآسوده بودند. اما من خيلی میترسيدم. روز اولی بود که به جبهه آمده بودم. شاهرخ به سنگرهای ديگر رفت. نيمه شب بود که برگشت. با ده تا کمپوت!
با همان حالت هميشگی گفت: بياييد بزنيد تو رگ بچه ها می گفتند اينها را از سنگر عراقی ها آورده!
صبح زود بود که درگيری شد. صدای تيراندازی زياد بود. شليک توپ و خمپاره هم آغاز شد. يکی از بچه ها توپ ۱۰۶ را آورد. در پشت سنگر مستقر شد. با شليک اولين گلوله يکی از تانکهای دشمن هدف قرارگرفت. شاهرخ که خيلی خوشحال بود، داد زد: دَمِت گرم. مادرش رو...!!تا نگاهش به من افتاد، حرفش را قطع کرد. اعضای گروه مثل خودش بودند. اما بی ادبی بود جلوی برادر کوچکتر... سريع جمله اش را عوض کرد: بارک الله، مادرش رو شوهر دادی
يک موشک از بالای سرم رد شد و به سنگر عقبی اصابت کرد. از يکی ازبچه ها پرسيدم: اين چی بود!؟ جواب داد: موشک تاو (اين موشک سيم هدايت شونده دارد. با سيم از راه دور کنترل می شود تا به هدف اصابت کند. قدش نزديک به يک متر و قدرت بالایی دارد)
بعد ادامه داد: ديروز شاهرخ اينجا بود، عراقی ها هم مرتب موشک تاو شليک می کردند. شاهرخ هم يک بيل دستش گرفته بود. وقتی موشک شليک می شد بيل رو میزد و سيم کنترل موشک را منحرف می کرد. اين کار خيلی دل و جرات میخواد. سرعت عمل بالای او باعث شد دوتا از موشک ها کاملا منحرف بشه و به هدف اصابت نکنه.
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حرف زدن با روح خواهرم💠
#قسمت_ششم
*________
@mosaferneEshgh
5.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حرف زدن با روح خواهرم💠
#قسمت_هفتم
*________
@mosaferneEshgh
4.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 پیدا کردن چیزی که گم شده بود به کمک روح خواهرم💠
#قسمت_هشتم
*________
@mosaferneEshgh
3.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 جسم خودم رو دیدم💠
#قسمت_نهم
*________
@mosaferneEshgh
2.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 برگشت به جسم و پایان تجربه اول💠
#قسمت_دهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. نفسم تو سینم حبس شد ...تو نگاهش جز نفرت چیزی نمیدیدم .. _:ها چیه ....ترسیدی ؟!ببین چیکار کردی که
.
.
رفتم یه آرایش خیلی ملیحی کردم و اومدم روی کاناپه نشستم ..یه تاپ آستین حلقه ای قرمز خوش رنگ با دامن کوتاه مشکی پوشیده بودم ..همه موهامو سمت چپ شونم رها کرده بودم و داشتم میافتمشون ...زیر لب هم اهنگ مورد علاقمو زمزمه میکردم ..چهل دقیقه به اومدن احمد مونده بود .احمد عادت داشت که اگه میخواست زود بیاد یا دیر بیاد قبلش خبر میداد...بافت موهام به نیمه رسیده بود که با ..باز شدن در آلومینیومی خونه ترسیده از جام پریدم. .به فکر اینکه احمد بی خبر زود اومده برگشتم سمت در...یهو قلبم خواست وایسه ..از دیدن پدرشوهرم وسط پذیرایی با این سرو وضعم شوکه شدم و بیشتر عصبانی ...سریع دویدم تو اتاق ...درو بستم و شروع کردم تن تن لباس عوض کردن ...
از پشت در اتاق ..پدرشوهرم شروع کرد به دادو بیداد کردن که چرا بهم بی احترامی میکنی ..چرا در میزنم باز نمیکنی ...این چه سرو وضع لباس پوشیدنه ..ما آبرو داریم ..
لباسمو عوض کردم ...اومدم بیرون ..
هیچ وقت بی ادب و ادم هتاکی نبودم ..ولی انگار مجبور بودم که بعضی وقتها به خاطر حقم ..جواب بدم. .میدونستم دروغ میگه زنگ زده حیاط کوچیک بودو محال بود من صدای درو نشنوم .
دستگیره دراتاقو محکم کشیدم و گفتم ..مردم مگه توخونه من هستن که بینن من چی میپوشم ؟شما باید در بزنید صاحب خونه درو باز کنه بعد بیایددتو ..اینکه شما بی خبر کلید میندازید و میایید خونه مردم این ناراحتی داره ...این عیبه نه پوشش منه ..لحنمو کمی طعنه دار کردم و ادامه دادم ..شما خبر میدادین می اومدیم حتما من با پوشش مناسب می اومدم استقبالتون !
صورتش گر گرفت. گوشهاش سرخ شد . دندونهاشو بهم سایید بدون هیچ حرفی رفت بیرون ...میدونستم که میره سراغ احمد...کلافه نشسته بودم و پامو انداخته بودم رو پام و تکون میدادم که احمد اومد...ناراحت بود..ولی عصبی نبود..یه جورایی اونم دیگه خانوادشو میشناخت ...دلم نیومد قبل خوردن نهاراشتهاشو کورکنم ..مثل همیشه استقبالش رفتم .گونشو بوسیدم ..سریع سفره رو پهن کردم و غذاشو ریختم. .مثل همیشه بودم براش الهه مهربون و خنده رو ..بی میل چند لقمه غذا خورد..هرلحظه منتظر بودم که حرفی بزنه ..گله ای کنه ..چون پدرشو خوب میشناختم ..
رفت روی مبل نشست ..دوتا چایی خوشرنگ قند پهلوی ریختم و رفتم کنارش نشستم ..سرمو گذاشتم رو شونش ..هردو چشممون به تلویزیون بود ..ولی به ظاهر! احمدهین بلندی کشید..شروع کرد....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh