9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ورود امام حسین (ع) و خبر دار شدن همه 💠
#قسمت_سی_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 موقعی که امام حسین میومد سمتم...💠
#قسمت_سی_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امام حسین شفاعت منو نکرد💠
#قسمت_سی_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
5.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ورود امام زمان💠
#قسمت_سی_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امام رضا دعا کرد و گفت : خدایا ...💠
#قسمت_سی_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. با شوق و ذوق شاممون رو خوردیم و بدون اینکه اندکی فکر کنیم تو ذهن آقاجون چی میگذره رفتیم داخل اتا
.
خریدارو جابجا کردیم و بعد از تموم شدن کارها با اقدس به سمت حمامی که داخل حیاط بود رفتیم...
کلی پشتشو کیسه زدم اونم پشت منو کیسه زد...
کلی خندیدیم و سر و صورت همدیگرو کف کردیم که مادرم صداش درومد: ای بابا بدوید ببینم دارید چیکار میکنید؟ دیر میشه اقدس باید آماده بشیا...
از حموم بیرون اومدیم و رفتیم آماده بشیم...
دونه دونه لباسام رو امتحان میکردم و اقدس نظر میداد...
مادرم داخل اتاق شد و رو به من گفت: تو چرا لباس میپوشی؟
دستام سست شدن و گفتم: خب مهمونن منم باید آماده باشم دیگه...
مادرم لباسارو از دستم گرفت پرت کرد داخل کمد چوبی و گفت: نمیخواد تو که قرار نیست بیای تو مهمونی عیبه...
فقط اقدس میاد...
و بدون توجه به من رفت سمت اقدس تا براش لباس انتخاب کنه...
دلم شکست بغضم رو به زور قورت دادم...
حواسشون به من نبود...
رفتم نشستم داخل حیاط و آروم اشک ریختم...
غروب بود و نزدیک اومدن مهمونا...
آقام کمی زودتر برگشته بود خونه...
مادرم خیلی هول بود: بدو دیگه آماده شو الان پیداشون میشه...
آقام دستشو روی چشمش گذاشت و گفت: چشم طوبی خانم الان...
و نگاهش به منی که آماده نبودم افتاد و گفت: تو چرا آماده نیستی؟
بدون حرفی نگاهی به مادرم انداختم که گفت: وا مرد مگه برای اعظم خواستگار میاد؟ فقط باید اقدس باشه عیبه...
آقام گفت: نه باید اعظمم باشه ناسلامتی خواهر بزرگتر اقدسه...
و رو به من و بی توجه به مادرم گفت: بدو برو حاضر شو دخترم...
با خوشحالی سمت اتاق رفتم و اولین لباسی که دستم اومد تنم کردم و موهامو بافتم و چشامو سرمه زدم...
بد نشده بودم ولی به انگشت کوچیکه اقدس هم نمیرسیدم...
اقدس صورتی گرد داشت که چال گونش زیبایی صورتش رو دو چندان کرده بود دماغی که خیلی کوچیک و خوش فرم بو و چشمانی سبز و مژگانی بلند و فر و موهایی طلایی و فرفری...
ولی من دختری بودم با صورتی سبزه و کشیده که جای جوش توی صورتم نمایان بود دماغم کشیده و عقابی بود و لبی نازک داشتم موهای مشکی و بلندم نه فر بودن و نه صاف... ریزی چشمام بیشتر توی ذوق میزد...
مادرم زن خوبی بود و خیلی مهربون بود ولی از همون اولش من احسلس میکردم اقدس رو بیشتر دوست داره...
چند باری هم به من گفته بود شبیه عمتی...
با صدای زنگ از جا پریدم و رشته افکارم از هم گسست...
رفتم بیرون از اتاق...
مهمونا داخل شدن...
مادر و پدر فرهاد اول از همه داخل شدن زن و مرد پا به سن گذاشته ای بودن...
فرهاد پسری که تو زیبایی از اقدس کم نداشت با کت و شلواری مشکی که مرد بودنش رو دوچندان کرده بود گل و شیرینی رو تقدیم مادرم کرد...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان:
حجم:
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
7.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدن چهره امام حسین 💠
#قسمت_سی_و_شش
*________
@mosaferneEshgh