eitaa logo
مسافرانِ عشق
3.7هزار دنبال‌کننده
176 عکس
2.3هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ورود امام حسین (ع) و خبر دار شدن همه 💠 *________ @mosaferneEshgh
2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 موقعی که امام حسین میومد سمتم...💠 *________ @mosaferneEshgh
4.08M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امام حسین شفاعت منو نکرد💠 *________ @mosaferneEshgh
4.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امام رضا دعا کرد و گفت : خدایا ...💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. با شوق و ذوق شاممون رو خوردیم و بدون اینکه اندکی فکر کنیم تو ذهن آقاجون چی میگذره رفتیم داخل اتا
. خریدارو جابجا کردیم و بعد از تموم شدن کارها با اقدس به سمت حمامی که داخل حیاط بود رفتیم... کلی پشتشو کیسه زدم اونم پشت منو کیسه زد... کلی خندیدیم و سر و صورت همدیگرو کف کردیم که مادرم صداش درومد: ای بابا بدوید ببینم دارید چیکار میکنید؟ دیر میشه اقدس باید آماده بشیا... از حموم بیرون اومدیم و رفتیم آماده بشیم... دونه دونه لباسام رو امتحان میکردم و اقدس نظر میداد... مادرم داخل اتاق شد و رو به من گفت: تو چرا لباس میپوشی؟ دستام سست شدن و گفتم: خب مهمونن منم باید آماده باشم دیگه... مادرم لباسارو از دستم گرفت پرت کرد داخل کمد چوبی و گفت: نمیخواد تو که قرار نیست بیای تو مهمونی عیبه... فقط اقدس میاد... و بدون توجه به من رفت سمت اقدس تا براش لباس انتخاب کنه... دلم شکست بغضم رو به زور قورت دادم... حواسشون به من نبود... رفتم نشستم داخل حیاط و آروم اشک ریختم... غروب بود و نزدیک اومدن مهمونا... آقام کمی زودتر برگشته بود خونه... مادرم خیلی هول بود: بدو دیگه آماده شو الان پیداشون میشه... آقام دستشو روی چشمش گذاشت و گفت: چشم طوبی خانم الان... و نگاهش به منی که آماده نبودم افتاد و گفت: تو چرا آماده نیستی؟ بدون حرفی نگاهی به مادرم انداختم که گفت: وا مرد مگه برای اعظم خواستگار میاد؟ فقط باید اقدس باشه عیبه... آقام گفت: نه باید اعظمم باشه ناسلامتی خواهر بزرگتر اقدسه... و رو به من و بی توجه به مادرم گفت: بدو برو حاضر شو دخترم... با خوشحالی سمت اتاق رفتم و اولین لباسی که دستم اومد تنم کردم و موهامو بافتم و چشامو سرمه زدم... بد نشده بودم ولی به انگشت کوچیکه اقدس هم نمیرسیدم... اقدس صورتی گرد داشت که چال گونش زیبایی صورتش رو دو چندان کرده بود دماغی که خیلی کوچیک و خوش فرم بو و چشمانی سبز و مژگانی بلند و فر و موهایی طلایی و فرفری... ولی من دختری بودم با صورتی سبزه و کشیده که جای جوش توی صورتم نمایان بود دماغم کشیده و عقابی بود و لبی نازک داشتم موهای مشکی و بلندم نه فر بودن و نه صاف... ریزی چشمام بیشتر توی ذوق میزد... مادرم زن خوبی بود و خیلی مهربون بود ولی از همون اولش من احسلس میکردم اقدس رو بیشتر دوست داره... چند باری هم به من گفته بود شبیه عمتی... با صدای زنگ از جا پریدم و رشته افکارم از هم گسست... رفتم بیرون از اتاق... مهمونا داخل شدن... مادر و پدر فرهاد اول از همه داخل شدن زن و مرد پا به سن گذاشته ای بودن... فرهاد پسری که تو زیبایی از اقدس کم نداشت با کت و شلواری مشکی که مرد بودنش رو دوچندان کرده بود گل و شیرینی رو تقدیم مادرم کرد...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
زمان: حجم: 2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
639K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دلم زائر شماست ... 🥲💔 یا بقیه الله مدد🤍 ‌ *________ @mosaferneEshgh