sire emam reza.mojtahedi.mp3
4.48M
🎙آیت الله مجتهدی تهرانی
🌺 سیره شخصیتی امام رضا علیه السلام
ولادت امام رضا علیه السلام مبارک🌸🍃
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ هممون از تعجب دهنمون باز موند اقاجون خونه و مغازهای شهر رو فروخته وبین پسرهاش و یه دخترش تقسیم ک
❕
اون شب بهونه ای جور کردم برای بهم خوردن تولد و روزهای بعدم رفت و امدمون رو کم کردیم هم من هم پریسا چون هم دلمون مبسوخت برای زنداییمون که بچه نداشت هم من از مازیار میترسیدم ، چند وقتی همه چی اروم بود تا اینکه عمه تو سن ۴۰ سالگی باردار شد چه خوشحالی میکردن خانواده مامانم ، همون روزها بود که مازیار با تلفن اقاجون که از پسر عموهام شنیده بود پی برد به صبغه و دائیمو هر چی که ازش مخفی کرده بودیم، وسط روز اومد خونه اینقدر عصبی بود بدونه اینکه جواب سلامم رو بده با فریاد از من پرسید تو میدونستی عمت با کی رفته ؟ گفتم یا خدا الان چه جوابی بهش بدم زودی جواب دادم نه من چه بدونم با کی ؟ گفت با اون معشوقه جوونیش فیلش یاد هندوستون کرده پس تو نمیدونستی ؟ اومد نزدیکم صدای تپش قلبم رو میشنیدم خدا میدونه چه حالی داشتم ، داد زد سرم مخفی کاری میکنی ؟ تو شریک دزدی ؟ همش زیر سر مامانته میدونم دیگه ، هی گفتو گفت تا خودش اروم شد رفت بیرون من حتی جرات نکردم بپرسم کجا میری که بعد رفتنش دلشوره گرفتم نکنه بره خونه مامان ادرس عمه رو بخواد ، زودی پاشدم زنگ زدم و به مامان خبر دادم که اقاجون به مازیار تلفنی خبر داده همینکه حرفم تموم شد مازیار اومد تو خونه هوار میزد زنیکه تو زیر یه سقف تو خونه بابام داری زندگی میکنی بعد کار اونها رو ماست مالی میکنی تو که گفتی خبر نداشتی ؟ من دیگه افتادم به گریه مازیار چنان چک های اون روز خوابوند تو گوشم که تا اخر عمرم صداش و دردش یادمه ، میگفت همتون منو مسخره کردین کار به جایی رسید که اقاجون میگه ننت بچه دار شده زنت محرم راز داییش یه کلمه هم بهت نگفته ،اون روز شوهرم عوض شد دیگه فقط زیر یه سقف زندگی میکردیم نه حرفی نه صحبتی ، غذا میپختم نمیخورد نمیپختم بهونه میگرفت من چه بخورم چه نخورم تو باید بپزی ، خونه مامانم نباید میرفتم جای خوابش رو از من جدا کرد ، تلفن خونه رو برداشت که نتونم با کسی حرف بزنم ، پریسا بعد چند روز بی خبر موندن از من اومد خونمون فقط بهش گفتم که نباید با مامان رفت وامد کنم فعلا چون مازیار ناراحته از دستشون حتی گفتم تلفنمون خرابه اونم گفت تا درست شدن تلفنت دو روز تو بیا خونمون که تنها نباشی یه روزم من میام از اونجایی که مازیار ناهار نمیومد قبول کردم ، چند هفته ای که گذشت ترسم ریخت و بیشتر روزها با پریسا بودم حتی مامان وعمه هم میومدن خونه پریسا تا همو ببینیم ، اما از اونجاییکه ماه پشت ابر نمیمونه به بار وسط روز مازیار بخاطر یه مدرک برای شهریار میره خونه ....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی شود حر بشوم توبه ی مردانه کنم✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (25) 🌺 . کردستان 2 کامیون (راوی : آقای مي
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام (26) 🌺
.
کردستان 2
کامیون
(راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی)
.عصر بود كه بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است. يكی از بچه ها عجله داشت. می خواست با مادرش تماس بگيرد. هيچ وسيله ارتباطی ديگری هم در آنجا نبود. شاهرخ به همراه آن رزمنده به مخابرات رفت. قفل در را شكست.بعد هم گفت: مسئول تلفنخانه جوان خوبی است. پول قفل و هزينه تلفن را با او حساب می كنم.وقتی وارد مخابرات شد با تعجب ديد كه روی ميز نقشه پاسگاه، راه های حمله به پاسگاه، تعداد نيروها و محل استقرار آنها ترسيم شده.شاهرخ همان روز مسئول مخابرات را بازداشت كرد. او بعد از دستگيری گفت: فكر نمی كرديم تعداد شما كم باشد. ما فكر كرديم تمام كاميون ها پر از نيرو استروز بعد يک گردان نيرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند. ما برگشتيم به سنندج. فرمانده پادگان، همه نيروها را جمع كرد و شرايط سقز را توضيح داد. بعد گفت: ما تعدادی نيرويی از جان گذشته می خواهيم كه با هلی كوپتر به پادگان سقز بروند...اما هيچکس جوابی نداد. همه نيروهای نظامی به هم نگاه می كردند.در اين ميان شاهرخ و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند.ساعتی بعد چهار فروند هلی كوپتر به سمت سقز حركت كرد. هر كدام از ما يک كوله پشتی پر از تداركات و يک دبه بزرگ بنزين يا آب به همراه داشتيم. شرايط پادگان سقز خيلی خطرناک بود. هلی كوپترها فقط ما را پياده كردند و از آنجا دور شدند.ساعتی بعد و با تاريک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شليک می شد. شرايط سختی بود. ما در محاصره بوديم. من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه گذاشتيم. بعد از آن نيروها را در مناطق مختلف پادگان پخش كرديم.
روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک رفتيم و به شهر نگاه می كرديم. بيشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر شليک می شد. با كمک يكی از سربازها محل حضور ضد انقلاب را شناسایی كرديم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ داديم.صبح فردا نيروی كمكی از راه رسيد. شاهرخ نيروها را توجيه كرد. حالا ديگر يک فرمانده تمام عيار شده بود.
عمليات آغاز شد. با دستگيری بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب سقز هم پاكسازی شد. شهيد چمران هم كه از ماجرا خبردار شده بود به ديدن ما آمد. از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجليل كرد. ما هم به تهران برگشتيم. تلويزيون همان شب فيلمی را از سقز پخش کرد. اين برنامه نشان می داد نيروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.در جريان عمليات سقز شاهرخ از ناحيه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری بود. بعد از آن دوباره مشغول فعاليت های کميته شد.شرکت در ماموريت های کميته، آموزش نظامی، تشکيل بسيج مسجد، از فعاليت های شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی كه در همان سال افتاد ماجرای لاهيجان بود...!!!
ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 حساس شدن به کلمات و انرژی آنها💠
#قسمت_بیست_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خلاصه ای از تجربه ی اول و دوم💠
#قسمت_بیست_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اتفاقاتی که رخ داد و باعث شد شک کنم و به دنبال حقیقت برم💠
#قسمت_بیست_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اتفاقاتی که رخ داد و باعث شد شک کنم و به دنبال حقیقت برم💠
#قسمت_بیست_و_نه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خواندن قرآن و راهگشا بودن آن💠
#قسمت_سی
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ اون شب بهونه ای جور کردم برای بهم خوردن تولد و روزهای بعدم رفت و امدمون رو کم کردیم هم من هم پریسا
❕
میبینه نیستم عصر که رسیدم خونمون با دیدن ماشینش تمام وجوودم لرزید مونده بودم چه جوابی بدم به عقلم رسبد برم خرید که دست پر باشم فکر کنه خرید داشتم نون و سبزی دستم بود پا گذاشتم تو خونه داد و فریاد راه انداخت که کجا بودی گفتم نمیبینی رفتم نون بخرم با عصبانیت زد زیر دستم که نون پرت شد زمین داد زد این همه وقت نونوایی گفتم خب شلوغ بود گه گفت من از ساعت ۱۱ صبح خونم نبودی حالا ساعت ۶ برگشتی دروغم میگی اون روزم دعوای بدی راه انداخت ، وقتی فهمید خونه پریسا بودم به زمین و زمان بد گفت اخرشم تهدید کرد اینبار رفتی دیگه بر نگرد ، منم مجبور شدم بخاطر ارامش خودمو زندگیم دوری کنم از خانوادم اما روز به روز اخلاق مازیار بدتر شد نه تلفن داشتم نه جایی میرفتم از صبح تا شب منتظر بودم مازیار بیاد خونه دریغ از یه کلمه حرف خوش پیش خودم گفتم حالا که تنهام بهتره به درسم ادامه بدم تا کم کم مازیارم اروم شه وقتی بهش گفتم قبول نکرد تازه جنجالم بپا کرد که تو هم صبر کن من مردم برو پی کارهات البته گناهی نداری وقتی ننت و عمت پی عشق و حال خودشونن به تو خرده نمیگیرم بی بندو باری تو خونته ، باورم نمیشد مازیار اینقدر بی رحم باشه هیچی نگفتم فقط مثل همیشه اشک ریختم و بیخیال درحس خوندن شدم ، چند وقتی گذشت که پریسا اومد دیدنتم خدا رو شکر کردم در خونه قفل نبود بیشتر ابروم بره اما تا وقتی که پریسا پیشم بود هر چه دعا و صلوات بود فرستادم مازیار سر نرسه ، پریسا هم که میدونست مازیار لج کرده زیاد نموند وگفت فقط میخواستم ببینمت همین بعد رفتنش دلم گرفت به اندازه تمام روزهای تنهاییم و بی مهری مازیار گریه کردم اما نمیدونستم باز روزهای خوبمه و مازیار قراره چه بلایی سرم بیاره ، همونجور به زندگیم ادامه دادمو تحمل کردم دیر اومدنهاش رو تحویل نگرفتنهاش رو ، باورتون میشه ۸ ماه از خونه بیرون نرفتم زن شوهر دار بودم اما جدا از شوهرم خوابیدم چون منو قبول نمیکرد جلوی چشمم به خودش میرسید و میرفت بیرون یا اخر هفته ها دوستهاش رو میبرد طبقه عمه که طبقه اول خونمون بود
جمعه و عید و تعطیلی نداشتیم نه جایی نه تفریحی ، اخرش کم اوردم و اعتراض کردم اونم با ترس و لرز و خدا میدونه با ارامش یعنی به ظاهر اروم بودم از درون داغون ، عصر جمعه بود شب قبل تا صبح با دوستهاش بیدار بودن و تازه بیدار شده بود دوش گرفت و غذا خواست بعد تموم شدن غذاش ازش خواستم منو ببره بیرون حوصلم سر رفته اما قبول نکرد گفت من کار دارم حالا بعدا بازم از شانسم گریم گرفت مازیار عصبی شد ....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (26) 🌺 . کردستان 2 کامیون (راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .عصر بود كه بچه ها
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام (26)
لاهیجان 1
امثال من رو امام آدم كرد
(راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی).
نماز را در مسجد احمديه خوانديم. با شاهرخ مشغول صحبت بودم. مسئول كميته شرق تهران هم آنجا بود. من و شاهرخ در حال خروج از مسجد بوديم كه مسئول كميته، ما را صدا كرد.وقتی همه از اطرافش رفتند رو به ما كرد و گفت: امام جمعه لاهيجان با ما تماس گرفته. مثل اينكه سران حزب توده و چريكهای فدائی خلق از تهران به لاهيجان رفته اند. مردم انقلابی و مومن اين شهر هم از دست آنها آسايش ندارند.بعد ادمه داد: من شنيدم كه شما با بچه های كميته رفته بوديد كردستان. تجربه خوبی هم در مبارزه با ضدانقلاب داريد. برای همين از شما می خوام كه يک سفر به لاهيجان برويد. ما هم قبول كرديم و قرار شد فردا برای دريافت دو دستگاه اتوبوس و امكانات برويم مقر كميته مركزوقتی صحبت ها تمام شد. مسئول كميته نگاهی كرد و با تعجب گفت: آقا شاهرخ، شما قبل از انقلاب چيكار می كرديد!؟شاهرخ لبخندی زد و گفت: بهتره نپرسيد، من و امثال من رو امام آدم كرد. ما گذشته خوبی نداشتيم.ايشان ادامه داد: آخه از طرف دادستانی آمده بودند برای دستگيری شما، حتی من عكسی كه آورده بودند را ديدم. تصوير خود شما بود. می گفتند: اين از گنده لاتهای قديمه. تو جلسه ساواک هم حضور داشته. قراره دستگير و به احتمال زياد اعدام بشه. من هم توضيح دادم كه اين آقا الان از بهترين نيروهای كميته است. گذشته هر چی بوده تموم شده. اما الان آدم فوق العاده درستيه.
ادامه دارد
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 ازدواج تجربه گر💠
#قسمت_سی_و_یک
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 مهاجرت تجربه گر به ایران💠
#قسمت_سی_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 تجربه ی سوم و اتفاقات پیش از آن💠
#قسمت_سی_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 درد و جدا شدن روح از جسم💠
#قسمت_سی_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 خودم رو وسط اتاق دیدم و ...💠
#قسمت_سی_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh