eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
مسافرانِ عشق
🌸🍃 ✨کی شود حر بشوم توبه ی مردانه کنم✨ 🌺شهید شاهرخ ضرغام (25) 🌺 . کردستان 2 کامیون (راوی : آقای مي
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (26) 🌺 . کردستان 2 کامیون (راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .عصر بود كه بچه ها گفتند: مخابرات از صبح بسته است. يكی از بچه ها عجله داشت. می خواست با مادرش تماس بگيرد. هيچ وسيله ارتباطی ديگری هم در آنجا نبود. شاهرخ به همراه آن رزمنده به مخابرات رفت. قفل در را شكست.بعد هم گفت: مسئول تلفنخانه جوان خوبی است. پول قفل و هزينه تلفن را با او حساب می كنم.وقتی وارد مخابرات شد با تعجب ديد كه روی ميز نقشه پاسگاه، راه های حمله به پاسگاه، تعداد نيروها و محل استقرار آنها ترسيم شده.شاهرخ همان روز مسئول مخابرات را بازداشت كرد. او بعد از دستگيری گفت: فكر نمی كرديم تعداد شما كم باشد. ما فكر كرديم تمام كاميون ها پر از نيرو استروز بعد يک گردان نيرو از ژاندارمری به پاسگاه آمدند. ما برگشتيم به سنندج. فرمانده پادگان، همه نيروها را جمع كرد و شرايط سقز را توضيح داد. بعد گفت: ما تعدادی نيرويی از جان گذشته می خواهيم كه با هلی كوپتر به پادگان سقز بروند...اما هيچکس جوابی نداد. همه نيروهای نظامی به هم نگاه می كردند.در اين ميان شاهرخ و اعضای گروهش دستشان را بالا گرفتند.ساعتی بعد چهار فروند هلی كوپتر به سمت سقز حركت كرد. هر كدام از ما يک كوله پشتی پر از تداركات و يک دبه بزرگ بنزين يا آب به همراه داشتيم. شرايط پادگان سقز خيلی خطرناک بود. هلی كوپترها فقط ما را پياده كردند و از آنجا دور شدند.ساعتی بعد و با تاريک شدن هوا از همه طرف به سمت پادگان شليک می شد. شرايط سختی بود. ما در محاصره بوديم. من و شاهرخ با فرمانده پادگان جلسه گذاشتيم. بعد از آن نيروها را در مناطق مختلف پادگان پخش كرديم. روز بعد شاهرخ با بيشتر سربازان مستقر در پادگان رفيق شد. می گفت و می خنديد. سربازان هم خيلی دوستش داشتند. شب با شاهرخ به روی برجک رفتيم و به شهر نگاه می كرديم. بيشتر گلوله ها از چند نقطه خاص داخل شهر شليک می شد. با كمک يكی از سربازها محل حضور ضد انقلاب را شناسایی كرديم. بعد هم با گلوله خمپاره و آرپی جی پاسخ داديم.صبح فردا نيروی كمكی از راه رسيد. شاهرخ نيروها را توجيه كرد. حالا ديگر يک فرمانده تمام عيار شده بود. عمليات آغاز شد. با دستگيری بيست نفر و كشته شدن چند نفر از سران ضد انقلاب سقز هم پاكسازی شد. شهيد چمران هم كه از ماجرا خبردار شده بود به ديدن ما آمد. از رشادت بچه ها به خصوص شاهرخ تجليل كرد. ما هم به تهران برگشتيم. تلويزيون همان شب فيلمی را از سقز پخش کرد. اين برنامه نشان می داد نيروهای انقلابی در شهر مستقر شده اند.در جريان عمليات سقز شاهرخ از ناحيه پا مجروح شد. مدتی در تهران بستری بود. بعد از آن دوباره مشغول فعاليت های کميته شد.شرکت در ماموريت های کميته، آموزش نظامی، تشکيل بسيج مسجد، از فعاليت های شاهرخ در آن سال بود. اما اتفاق مهمی كه در همان سال افتاد ماجرای لاهيجان بود...!!! ادامه دارد...
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
16.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اتفاقاتی که رخ داد و باعث شد شک کنم و به دنبال حقیقت برم💠 *________ @mosaferneEshgh
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 اتفاقاتی که رخ داد و باعث شد شک کنم و به دنبال حقیقت برم💠 *________ @mosaferneEshgh
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
5.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 خواندن قرآن و راهگشا بودن آن💠 *________ @mosaferneEshgh
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
پرستو...
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
مسافرانِ عشق
❕ اون شب بهونه ای جور کردم برای بهم خوردن تولد و روزهای بعدم رفت و امدمون رو کم کردیم هم من هم پریسا
❕ میبینه نیستم عصر که رسیدم خونمون با دیدن ماشینش تمام وجوودم لرزید مونده بودم چه جوابی بدم به عقلم رسبد برم خرید که دست پر باشم فکر کنه خرید داشتم نون و سبزی دستم بود پا گذاشتم تو خونه داد و فریاد راه انداخت که کجا بودی گفتم نمیبینی رفتم نون بخرم با عصبانیت زد زیر دستم که نون پرت شد زمین داد زد این همه وقت نونوایی گفتم خب شلوغ بود گه گفت من از ساعت ۱۱ صبح خونم نبودی حالا ساعت ۶ برگشتی دروغم میگی اون روزم دعوای بدی راه انداخت ، وقتی فهمید خونه پریسا بودم به زمین و زمان بد گفت اخرشم تهدید کرد اینبار رفتی دیگه بر نگرد ، منم مجبور شدم بخاطر ارامش خودمو زندگیم دوری کنم از خانوادم اما روز به روز اخلاق مازیار بدتر شد نه تلفن داشتم نه جایی میرفتم از صبح تا شب منتظر بودم مازیار بیاد خونه دریغ از یه کلمه حرف خوش پیش خودم گفتم حالا که تنهام بهتره به درسم ادامه بدم تا کم کم مازیارم اروم شه وقتی بهش گفتم قبول نکرد تازه جنجالم بپا کرد که تو هم صبر کن من مردم برو پی کارهات البته گناهی نداری وقتی ننت و عمت پی عشق و حال خودشونن به تو خرده نمیگیرم بی بندو باری تو خونته ، باورم نمیشد مازیار اینقدر بی رحم باشه هیچی نگفتم فقط مثل همیشه اشک ریختم و بیخیال درحس خوندن شدم ، چند وقتی گذشت که پریسا اومد دیدنتم خدا رو شکر کردم در خونه قفل نبود بیشتر ابروم بره اما تا وقتی که پریسا پیشم بود هر چه دعا و صلوات بود فرستادم مازیار سر نرسه ، پریسا هم که میدونست مازیار لج کرده زیاد نموند و‌گفت فقط میخواستم ببینمت همین بعد رفتنش دلم گرفت به اندازه تمام روزهای تنهاییم و بی مهری مازیار گریه کردم اما نمیدونستم باز روزهای خوبمه و مازیار قراره چه بلایی سرم بیاره ، همونجور به زندگیم ادامه دادمو تحمل کردم دیر اومدنهاش رو تحویل نگرفتنهاش رو ، باورتون میشه ۸ ماه از خونه بیرون نرفتم زن شوهر دار بودم اما جدا از شوهرم خوابیدم چون منو قبول نمیکرد جلوی چشمم به خودش میرسید و میرفت بیرون یا اخر هفته ها دوستهاش رو میبرد طبقه عمه که طبقه اول خونمون بود جمعه و عید و تعطیلی نداشتیم نه جایی نه تفریحی ، اخرش کم اوردم و اعتراض کردم اونم با ترس و لرز و خدا میدونه با ارامش یعنی به ظاهر اروم بودم از درون داغون ، عصر جمعه بود شب قبل تا صبح با دوستهاش بیدار بودن و تازه بیدار شده بود دوش گرفت و غذا خواست بعد تموم شدن غذاش ازش خواستم منو ببره بیرون حوصلم سر رفته اما قبول نکرد گفت من کار دارم حالا بعدا بازم از شانسم گریم گرفت مازیار عصبی شد ....
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۱۱ خرداد ۱۴۰۲
حاجت گرفتم...
۱۱ خرداد ۱۴۰۲