مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (32) 🌺 . ازدواج آخر هفته میريم برای خواستگاری (راوی : آقای جبار ستوده) شهريور
🌸🍃
🌺شهید شاهرخ ضرغام ( 33) 🌺
شروع جنگ 1
(راوی : مير عاصف شاهمرادی)
ظهر روز سی و يکم بود. با بمباران فرودگاه های کشور جنگ تحميلی عراق عليه ايران شروع شد. همه بچه ها مانده بودند که چه کار کنند. اين بار فقط درگيری با گروهک ها يا حمله به يک شهر نبود، بلکه بيش از هزار کيلومتر مرز خاکی ما مورد حمله قرار گرفته بود.شب در جمع بچه ها در مسجد نشسته بوديم. يکی از بچه ها از در وارد شد و شاهرخ را صدا کرد. نامه ای را به او داد و گفت: از طرف دفتر وزارت دفاع ارسال شده از سوی دکتر چمران برای تمام نيروهایی که در کردستان حضور داشتند اين نامه ارسال شده بود. تقاضای حضور در مناطق جنگی را داشت.
شاهرخ به سراغ تمامی رفقای قديم و جديد رفت. صبح روز يازدهم مهر با دو دستگاه اتوبوس و حدود هفتاد نفر نيرو راهی جنوب شديم. وقتی وارد اهواز شديم همه چيز به هم ريخته بود. آوارگان زيادی به داخل شهر آمده بودند. رزمندگان هم از شهرهای مختلف می آمدند و... همه به سراغ استانداری و محل استقرار دکتر چمران می رفتند. سه روز در اهواز مانديم. دكتر چمران برای نيروها صحبت كرد. به همراه ايشان برای انجام عمليات راهی منطقه سوسنگرد شديم.در جريان اين حمله سه دستگاه تانک دشمن را منهدم كرديم. سه دستگاه تانک ديگر را هم غنيمت گرفتيم. تعدادی از نيروهای دشمن را هم به اسارت در آورديم.بعد از اين حمله شهيد چمران برای نيروها صحبت كرد و گفت: اگر می خواهيد کاری انجام دهيد، اينجا نمانيد، برويد خرمشهر ما هم تصميم گرفتيم که حرکت کنيم. اما چگونه!؟
7.49M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 مفهوم فشار قبر💠
#قسمت_ششم
*________
@mosaferneEshgh
9.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 اعتقادات تجربه گر در پیش از تجربه💠
#قسمت_هفتم
*________
@mosaferneEshgh
16.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 آسیب به محیط زیست 💠
#قسمت_هشتم
*________
@mosaferneEshgh
10.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 گناهکارانی که به شکل حیوان در آمده بودند💠
#قسمت_نهم
*________
@mosaferneEshgh
10.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 امام رضا رو دیدم که ...💠
#قسمت_دهم
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
❕ ناهار رو اماده کردم زنک زدم بالا یه خانم جواب داد فهمیدم خانم مازیاره تلفن رو پرت کردم شهریار هم م
❕
گفتم چرا من به خودم نرسیدم شوهر خوشگلم رو رو از دست دادم ، به بهونه سردرد رفتم تو اتاق خوابیدم و شهریار مجبور شد شب تو پذیرایی با آنا بخوابه که هیچ، غذام بهش بده ، صبح خیلی خجالت کشیدم ازشون که نتونسته بودم خودم رو کنترل کنم چون میشنیدم انا جان داره میگه بالاخره شوهرش بوده حق داره ناراحت باشه ، حالا تو هم اگه کار داری برو به کارت برس انشالله یه وقت دیگه میریم روستا وای که چقدر فهمیده بود انا جان مهربونم ، شهریار رفت منم زدم بیرون پریدم بغل انا بازم گریه و اشک انا هم ترکی میخوند و گریه میکرد ، زنگ زدم به مامان که گفت بی بی اینا فردا میرن خونه دایی همگی برن کرمان منم شاید برم وای که چه روز خوبی بود گفتم برو مامان من و انا جان و پیمان میمونیم خونه بالاخره از اون خونه راحت شدم و برگشتیم خونه اما برام عحیب بود که شهریار دیگه نیومد خونه و دایی اومد دنبالمون
دیدم داداشمم قراره با مامان بره به گیلدا گفتم بیاد خونمون که تنها نباشیم ، از روزی که مامان و عمم اینا رفتن شهریار هر روز چند بار زنگ میزد اگه کاری داشتین چیزی خواستین خبرم کنید بعضی وقتهام با انا جان حرف میزد به قول انا میگفت آدم دلش به همین زنگ زدنها قرصه که یه مرد بالا سرمونه ، راستش بهم برخورد گفتم از صبح تا شب من پیششم باز حرف از پسر میزنه ،گیلدا گفت ناراحت نشو همشون همینن کدوم مادری رو دیدی دختری باشه کم پیش میاد ! اون روز دلم پر بود جریان ساناز و تیپ و قیافش رو تعریف کردم گفتم گیلدا با همین تیپ و قیافه دل شوهرم رو برد تو فکرم برم چند تا لباس خوشگل بخرم موهامم رنگ کنم چیه اخه همش مشکی بپوشم دلم میخواد از ساناز خوش تیپ تر شم گیلدا دختر عاقلی بود گفت پرستو زات مازیار خراب بود وگرنه هیچ ربطی به تو و مدل لباس پوشیدنت نداشت در ضمن تو هم خوشگلی زنش رو که ندیدم اما از مازیار خوشگلتری این حرف گیلدا منو خوشحال کرد قسمش دادم جدی میگی که گفت اره بخدا یعنی اینقدر خنگی نمیفهمی ؟ حرفهاش ارومم کرده بود اما وسوسه شده بودم مثل ساناز به خودم برسم ، اون شب با گیلدا تصمیم گرفتیم که صبح بریم خرید و من لباس رنگی منگی بخرم ، بعد صبحانه دادن به انا جان رفتیم و دو تا مانتو بلند رنگی و کیف و کفش مد اون روزها رو خریدیم ، لوازم ارایش داشتم اما لاک نداشتم دو تا لاک و رژ هم خریدم برگشتیم خونه اما تا بریم برگردیم ساعت ۲ بود که دیدم شهریار خونمونه ناهار انا رو داده تا منو دید خیالش راحت شد بابت تنهایی انا گفت من میرم شب خبرش رو بهت میدم انا جان ، از انا و گیلدا خداحافظی کرد به من گفت یه لحظه میاین...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh