فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج
الهی آمین🤲🏻
#یاصاحب_الزمان
#منتظران_ظهور
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 منتظر بودم امام رضا شفاعت کنه که برگردم💠
#قسمت_بیست_و_شش
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 گریه های مادر 💠
#قسمت_بیست_و_هفت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 با روح پدرم رفتیم به طواف خانه خدا💠
#قسمت_بیست_و_هشت
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 به امام رضا التماس کردم شفاعت منو کنه💠
#قسمت_بیست_و_نه
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 امواتی که میخواستن به استقبال من بیان💠
#قسمت_سی
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
.... غریب آشنا مادرم با لبخندی داخل خونه شد و در رو پشتش بست... هر دوی ما چشممون به مادرمون بود که
.
با شوق و ذوق شاممون رو خوردیم و بدون اینکه اندکی فکر کنیم تو ذهن آقاجون چی میگذره رفتیم داخل اتاق...
شاپور سرشو از زیر لهاف بیرون گذاشته بود و به اقدس نگاه میکرد و میگفت: واقعا کی عاشق تو شده با این اخلاقت؟
میگفت و هرهر میخندید...
اقدس بالشتکی به سمت شاپور پرتاب کرد و اقدس نگاهی به من که آروم گوشه ای نشسته بودم کرد و گفت: خواهر تو راضی هستی من قبلت عروس بشم؟
بغلش کردم و گفتم: خوشبختی تو آرزوی منه ماشالا جفتتون قشنگید...
و زدم به تخته ی میزی که کنار دستم بود...
اقدس لپم رو بوسید و همه به خواب رفتن...
ولی فکر من مشغول بود.
درسته دلم میخواست اقدس خوشبخت بشه ولی کاش منهم زیبایی اقدس رو داشتم تا میتونستم سهمی ازین زندگی داشته باشم...
انقدر با خودم کلنجار رفتم که نفهمیدم کی خوابم برد...
صبن با سر و صدای مادرمون از خواب بیدار شدیم...
در رو با صدا باز کرد و داد زد: بیدار شین ببینم کلی کار داریم مادر فرهاد گفت امشب میان خواستگاری...
فرهاد دیگه کی بود؟ لابد همون پسر حاج رجب بود...
اقدس مثل ربات سر جاش نشست و تندی گفت: صبح کله سحر بهشون زنگ زدی؟
مادرم گفت: خیر خودش نیم ساعت پیش برای جواب زنگ زد بدو ببینم مثلا میخواد شوهر کنه...
خلاصه که هممون بیدار شدیم و شاپور با غرغر سمت بیرون اتتق رفت تا آماده بشه برای سرکار رفتن...
شاپور هم پیش پدرم کار میکرد تا بعد از پدرم امورات حجره داری بلد باشه...
تند و تیز کل خونه رو جمع و جور کردیم و همه چیز مرتب بود...
مادرم رو به من گفت: اعظم بدو برو میوه و شیرینی بگیر بیا آقات دیر میاد کارمون عقب میفته...
موهای بافته شدم رو پشت سرم رها کردم و از خونه بیرون زدم...
به اطراف نگاه میکردم اما دریغ از نیم نگاه به سمت من...
دروغ چرا گاهی به اقدس حسادت میکردم اقدسی که روح و روانم بود...
بلخره چند قلم میوه و شیرینی گرفتم و به خونه برگشتم...
یادمه اقدس هر وقت برای خرید میرفت حتما کسی کمکش میکرد تا وسایل هارو تا خونه بیاره اما...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یا ابا عبدالله الحسین 🖤🏴
#یاحسین
*________
@mosaferneEshgh
9.7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 ورود امام حسین (ع) و خبر دار شدن همه 💠
#قسمت_سی_و_یک
*________
@mosaferneEshgh