eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.4هزار دنبال‌کننده
174 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
مسافرانِ عشق
. خریدارو جابجا کردیم و بعد از تموم شدن کارها با اقدس به سمت حمامی که داخل حیاط بود رفتیم... کلی پش
. بعد از اینکه احوالپرسی ها تموم شد منم جلو رفتم و سلام کردم... مادر فرهاد خنده روی لبش خشک شد و آروم گفت: اقدس تویی؟ فهمیدم انتظار نداشت منو ببینه... خواستم جوابش رو بدم که مادرم پیش دستی کرد: نه حاج خانوم... اقدس هم الان میرسه خدمتتون... اقدس تو اتاق نشسته بود و منتظر بود آقام صداش بزنه... فرهاد انگار منتظر اقدس بود و با پا روی زمین ضرب گرفته بود... از هر جایی صحبت شد، بحث در مورد خرابی بازار و حجره و همه چی الا اقدس و فرهاد... که بلخره مادر فرهاد به حرف اومد و رو به شوهرش با خنده ای تصنعی گفت: حاج آقا برای این حرفا وقت فراوونه فعلا بحث مهم تری در پیش داریم... مادرم هم تایید کرد و بلخره آقام اقدس رو صدا زد... اقدس آروم و با وقار جوری که سرش زیر بود و دستاش رو توی هم گره کرده بود اومد توی مجلس... مادر فرها گل از گلش شکفت: وااای ماشالا... ماشالا میگفت و به تخته ی مبل میزد... ماشالا به این همه زیبایی... نگاهی به مادرم کرد و گفت: طوبی خانم اقدس جون دقیقا به خودتون رفته تو زیبایی ماشالا هزاران ماشالا... چشمای فرهاد عاشق برق میزد... وقتی حاج رجب شروع به صحبت کرد... با حرفی که آقام زد همه وا رفتیم... آقام خیلی با جدیت گفت: راستش حاج آقا حرمتتون برای من واجبه ولی من تا دختر بزرگترم تو خونه اس کوچیکه رو شوهر نمیدم... نگاهم سمت اقدسی لیز خورد که لرزیدن دستاش به وضوح دیده میشد... نفسها حبس شده بود تا آقم بقیه حرفشو بزنه... آقام بعد از کمی مکث ادامه داد: من امشب قبول کردم شما تشریف بیارید اما برای اقدس نه... مادر فرهاد سریع مداخله کرد و گفت: پس برای کی؟ آقام نگاهی به من کرد و گفت: برای دختر بزرگترم اعظم... تمام تنم یخ کرد... این چه کاری بود پدرم کرده بود... اخمهای فرهاد تو هم رفت سرش رو زیر انداخت و ناخوناش رو توی گوشت دستش فرو کرد... اقدس با چشمانی اشکی منو نگاه میکرد... مادرم با نگاهش به من خط و نشون میکشید... انگار مسبب تمام اینکارا من بودم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اربعین یعنی چهل منزل عزا اربعین یعنی شبی بی انتها اربعین یعنی غریبی ، بی کسی اربعین یعنی همه دلواپسی اربعین یعنی چهل منزل سفر اربعین یعنی همه خوف و خطر 🏴اربعین حسینی بر شما تسلیت باد 🏴 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. بعد از اینکه احوالپرسی ها تموم شد منم جلو رفتم و سلام کردم... مادر فرهاد خنده روی لبش خشک شد و آرو
. سرم پایین بود و جرئت نداشتم سر بالا بگیرم ولی سنگینی نگاه بقیه رو حس میکردم... مادر فرهاد از جاش بلند شد چارقدش رو محکم کرد و با دلخوری گفت: مگه ما ملیجکیم؟ از شما بعیده اینکارا خب از اولش میگفتید برای دختر بزرگه نقشه دارید... رو به فرهاد و حاج رجب کرد و با سر گفت: بلند شید بریم... فرهاد نیم خیز شده بود که بلند شن برن و صدای حاج رجب همه رو سر جاشون میخکوب کرد: بشینید... حاج خانوم با تعجب و دهانی باز گفت: ولی حاج آقا... حاج آقا بدون اینکه نگاهی به اطراف کنه به گل وسط قالی زل زده بود و گفت: گفتم بشینید... هر دو نشستن... همه نشسته بودن و سکوت بدی حاکم بود... میخواستم بلند شم برم توی اتاق ولی محکوم بودم به نشستن... کاش اولش حرف مادرم رو گوش میکردم و توی مجلس حاضر نمیشدم... حاج آقا رو به آقام گفت: این بچه ها به میل خودشون باشه نمیدونن چیکار میکنن منم مصلحت فرهاد رو اعظم خانم میدونم... پس مبارکه... و رو به من کرد و گفت: دخترم بلند شو شیرینی هارو تعارف کن... هاج و واج نگاه اطراف میکردم... اقدس گوله گوله اشک میریخت و از نگاهش تنفر میبارید... مادر فرهاد گفت: ولی حاج آقا دل پسرت با اقدسه مگه زوریه؟ حاج آقا عصبی شد و با لحنی تند گفت: شما دخالت نکن خانم همه چیز که قیافه نیست اعظم عروس منه از همین لحظه به بعد... فرهاد پشت هم عرق پیشونیش رو پاک میکرد و نمیتونست حرفی بزنه... اقدس به حالت قهر مجلس رو ترک کرد... حاج آقا دوباره رو به من گفت: عروسم بلند شو شیرینی و چای تعارف کن... از ترسم جرئت نگاه کردن به مادرم رو نداشتم... ولی خنده پنهان پدرم از نگاهم دور نموند... به اجبار و با دستی لرزون شیرینی تعارف کردم که مادر فرهاد و فرهاد هیچکدوم برنداشتن و فقط حاج آقا به به کنان از اون شیرینی خورد... بعد از اینکه حرف و مهریه زده شد فقط آقام و حاج آقا صحبت میکردن و همه تو خودشون بودن... منم دست کمی از اونا نداشتم... این چه سرنوستی بود... چه اجباری بود به این ازدواج پوچ... قرار عقد برای سه روز بعد گذاشته شد... حتی مهلت آشنایی به من و فرهاد داده نشد و ما هر دو در عمل انجام شده قرار گرفته بودیم... دروغ چرا از فرهاد خیلی خوشم اومده بود اما بخاطر دل خواهرم راضی به این وصلت نبودم شاید اگه از اول اقدسی در کار نبود با آغوشی باز فرهاد رو میپذیرفتم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اربعین نیست حدیثی که فراموش شود شعله ی عشق نه آن است که خاموش شود *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دو لحظه قبل از پایان تصادف روح از جسم خارج شد💠 *________ @mosaferneEshgh
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشہ حُبِ تو جاری است در دل شیعه خدا اِراده خیری برای ما کرده 🥀 ‌ *________ @mosaferneEshgh