eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
پرستو...
مسافرانِ عشق
❕ به شرطی که یکبار دیگه بریم خونه اقاجون ازش رضایت بگیرم حالا قبول کرد که میاد راضی نشد وجدان درد ند
❕ مامان اهمیت نمیداد کی چی میگه ، میگفت تا الان سکوت کردم دیگه هیچ کس حق نداره تو‌کارم دخالت کنه ، شهریار و مازیار رو صدا زد که برید همینجا دنبال قبر و مسجد باشید ، تا صبح همگی بیدار بودیم و چندین بار مامانمو عمه با اقاجون دعوا کردن حالا دیگه تمام فامیل اقا جون‌ رو باعث مرگ بابام میدونستن ، اما کسی جرات نداشت چیزی بگه ، بلاخره مامان اجازه نداد بابا رو ببرن روستا و تو شهر خودمون دفنش کردن اما دعوا تمونی نداشت از یه طرف خواهرهامو مامان از طرفی دیگه فامیل شوهر عمه اجازه نمیدادن اقاجون حرفی بزنه میتوپیدن بهش که اگه مخالفت نمیکردی الان دو نفر زیر خاک نبودن بلاخره مراسم تموم شد و همه برگشتن سر زندگیهاشون بدبخت ماها که باید بدونه بابا سر میکردیم یه وقتها مامان میگفت باز خدا رو شکر من دختر دارم بیچاره خورشید دخترم نداره خواهرشم که بود و نبودش فرقی نداره مامان که میدید خونه ما شلوغه همه دورهمیم نمیزاشت عمه خورشید تنها بمونه و بیشتر وقتها پیش ما بود رابطه عمه و‌مامان خیلی خوب بود و یه جورهایی دوستانه به نفع هم قدم بر میداشتن ، یه روز عمه پریشون اومد خونمون که اقاجون انگار عقلش رو خورده رفته دادگاه شکایت کرده از مال و اموال پسرم هر چی به ما میرسه میخوایم ، هممون ناراحت شدیم زدیم زیر گریه مامان میگفت چطوری دلش اومد حق بچهام رو بخواد اما پول اینقدر کثیفه که همه رو الوده میکنه به طمع ، اقاجونم از قانون استفاده کرد و کلی از بغل بابام گیرش اومد تازه وقتی فهمید یکی از خونه ها بنام مامانمه کلی حرف بارش کرد که پسرم رو چاپیدی ، روزی که اقاجون به حرف خودش به حقش رسید خواهرم پریسا رفت در خونش داد زد جوری که همسایه ها جمع شدن که با چه دلی از بچت ارث خواستی قانون خدا خواست بهت رسید اما ما نمیخوایم وراضی نیستیم‌حالا ببینیم چی میشی که دعواشون شد اقاجون با پریسا درگیر شد و خیز برداشت طرفش که متاسفانه پریسا اقاجون رو هول داداونم نتونست خودش رو کنترل کنه خورد زمین ، پریسا که دید همسایها میگن زنگ بزنید پلیس بیاد اقاجون رو تو همون وضعیت ول کرد و راهی خونش شد زودم زنگ زد به مامانم تعریف کردن که مامان ازش خواست بیاد پیش ما ، تا چند روز هر کی در خونمون رو میزد میگفتیم پلیس اومد پریسا رو ببره اما عجیب بود که اقاجون پی کار رو نگرفت اینقدر برامون جای سوال بود که شهریار رو فرستادیم یه خبری بگیره ساعتها منتظر موندیم تا برگرده و با خبری که داد... ادامه دارد..
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
حاجت گرفتم...
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (22) 🌺 هدف ما اسلام بود... (راوی : آقای عباس شیرازی) مدتی بعد، خانه ای مصادر
🌸🍃 🌺شهید شاهرخ ضرغام (23) 🌺 کردستان 1 کردستان بيا بالا کردستان! (راوی : آقای مير عاصف شاهمرادی) .درگيری گروه های سياسی ادامه دارد. فضای متشنج تابستان پنجاه و هشت تهران آرام نشده. اما مشکل ديگری بوجود آمد. درگيری با ضدانقلاب در منطقه گنبد. شاهرخ يک دستگاه اتوبوس تحويل گرفت. با هماهنگی کميته، بچه های مسجد را به آن منطقه اعزام کرد. با پايان درگيری ها حدود دو هفته بعد بازگشتند.خسته از ماجرای گنبد بوديم. اما خبر رسيد کردستان به آشوب کشيده شده. گروهی از کردها از طرف صدام مسلح شدند. آنها مرداد پنجاه و هشت، تمام شهرهای کردستان را به صحنه درگيری تبديل کردند. امام پيامی صادر کرد:"به ياری رزمندگان در کردستان برويد." شاهرخ با چند نفر از دوستانش که راننده بودند صحبت کرد. ساعت سه عصر(يک ساعت پس از پيام امام) شاهرخ با يک اتوبوس ماکروس در مقابل مسجد ايستاد. بعد هم داد می زد: کردستان، بيا بالا، کردستان! آمدم جلو و گفتم: آخه آدم اينطوری نيرو میبره برا جنگ!! صبر کن شب بچه ها ميان، از بين اونها انتخاب می کنيم. گفت: من نمی تونم صبرکنم. امام پيام داده، ما هم بايد زود بريم اونجا. ساعت 4 عصر ماشين پر شد. همه از بچه های کميته و مسجد بودند.بيشتر راه ها بسته بود. از مسير کرمانشاه به سمت قصر شيرين رفتيم. در آنجا با فرماندهی به نام محسن چريک آشنا شديم ادامه دارد...
9.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 تا جایی رفتم بالا که هیچ چیز مادی پیدا نبود💠 *________ @mosaferneEshgh