16.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 راستی آزمایی گفته ها و شنیده های تجربه گر توسط دیگران💠
#قسمت_سی_و_دو
*________
@mosaferneEshgh
7.93M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دیدار با روح پدر بزرگ و ...💠
#قسمت_سی_و_سه
*________
@mosaferneEshgh
6.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 وقتی که وارد جسمم شدم💠
#قسمت_سی_و_چهار
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 یاد آوری رویداد ها بعد از تجربه 💠
#قسمت_سی_و_پنج
*________
@mosaferneEshgh
Mahmoud Karimi - Shab Aval Muharram.mp3
12.38M
شب اول محرم سینه زنت آرزوشه ،
با دستای یه پیر غلامت پیرهن سیاشو بپوشه
🎤حاج محمود کریمی
*________
@mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بَاز بُوی مَاتم مِیاد قَافله کَمکَم مِیاد
دُوباره داَره آقَا بُوی مَحرم مِیاد ...
میشه برگردی حسین
#صلےالله_علیک_یا_اباعبدالله
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. . تکیه دادم به دیوار همونطور که دستم به شونم بودو از درد میسوخت با گریه و عجز گفتم _:به خدا بازم
.
با ترس و دلهره گفتم چی شده داداش ؟؟
اولش فقط صدای دادبود. اصلا حرفهاشو متوجه نمیشدم ..
ازش خواهش کردم کمی آروم بگه ..کم کم متوجه حرفهاش شدم ..
_:تو چرا احترام بزرگترحالیت نیست ..درسته مادر دو تا بچه ای ولی دلیل نمیشه آبروی مارو ببری با بد دهنیت ...چرا نمیتونی زبون رو جیگر بزاری الهه ؟چرا پدر شوهرتو فحش دادی اونم زنگ زده هرچی دلش خواست بارمون کرد..حقم داره پیرمرد هرکی باشه ناراحت میشه ....هوای اتاق برام کم بود. .انگار نفس کم میاوردم. توان توضیح نداشتم ..من تنها بودم ..تنها و بی گناه ..میدونستم هرچقدر توضیح بدم فایده نداره.تماس رو قطع کردم و گوشی رو خاموش کردم ...با همون حالم اومدم کارهای احمدو انجام دادم ..و دوباره برگشتم اتاق ...تا خود صب بدن درد ذهن آشفتم نزاشت بخوابم ..نردیکای صب خوابم برد ..احمد باهام سرسنگین و یه جورایی قهربود .خانوادم ازم دلخور بودن ..روزهای مزخرفی رو داشتم میگذروندیم ..خودمو خیلی بی پناه حس میکردم ..تنها دلخوشیم بچه هام بودن ..در طول یک هفته کل فامیل فهمیددکه من پدرشوهرمو پیش همکارای احمد فحش دادم ..اززهرگوشه و کنار یه حرفی میشنیدم ..قلبم هزاررتیکه میشد و کاری ازم بر نمی اومد و فقط پناه میبردم به خدا ...بعد دوهفته همکارهای احمد دوباره زنگ زدن و گفتن که قراره بیان ..حس کردم خدا خواسته که اونا دوباره بیان عیادت احمد...اینبارچند ساعت از قبل خبر داده بودن ..
بدون اینکه احمد بفهمه ..به برادرم زنگ زدم
همکاررهای احمد اومده بودن ازشون پذیرایی کرده بودم که برادرم اومد ..فکررمیکردن اتفافی اومده ..چایی و میوه آوردم و گذاشتم جلوی برادرم ..خودمم نشستم ..میدونستم احمد خوشش نمیاد ..بدون اینکه احمدو نگاه کنم ..در حالی که سرم پایین بودو با دگمه مانتوم ور میرفتم ..گوشیم که رو حالت ضبط صدا بود رو گذاشتم کنارم و خجالت زده پرسیدم ..
_:من یه مشکلی تو زندگیم پیش اومده ..میخوام آقایی کنید و بگید اون روزی که اومدین عیادت احمد من دیر درو باز کردم ..وقتی پدرشوهرم عصبی بودو بهم بدو بیراه میگفت ..من چی بهشون گفتم ...این برام خیلی مهمه که دقیقا بگین من اون روز چی گفتم ...؟
یکی از همکاراش که همون شب کیان رو بغل کرده بود تا به کارم برسم ..انگار از پریشانیم متوجه موضوع شد ..تک سرفه کوتاهی کرد و گفت ..
_:خیلی اروم و با متانت ازشون خواهش کردین که آروم باشه ..گفتین بهشون توضیح میدین چرا درو دیر باز کردین ؟
انگار قلبم اروم شد ..یه نفس راحتی کشیدم. سرمو بالا گرفتم و زل زدم به چشمهای خجل احمد.....
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای #فرج مولا
«الهی عظم البلاء»
با صدای #فرهمند
بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃
قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱
التماس دعا🌹
*________
@mosaferneEshgh
10.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بر گوش جانم میرسد آوای زنگ قافله
این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله ...🍂
*________
@mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
🌸🍃 🌺🌺شهید شاهرخ ضرغام(69) گمنامی از خداخواسته بودهمه را پاك كند. همه گذشــته اش را. مي خواســت چ
🌸🍃
شهید شاهرخ ضرغام
مادر
چند روزي از شــهادت شــاهرخ گذشــت
جلوي درمقرايستاده بودم يك يك پيرزن
پياده شــد. راننده كه ازبچه هاي خودرونظامي جلوي درايســتادوقبلا هم ســاکن آبادان بوده. ميگه ســپاه بود گفت: اين مــادرازتهران اومده ببين ميتوني کمکش کني. پسرم تو گروه فدائيان گفتم: من همه بچه هاراميشناسم. اسم پسرت چيه جلورفتم. با ادب سلام کردم و گفت: ميتوني شاهرخ ضرغام رو صدا کنيد
تا صدا شکنم. پيرزن خوشحال شد و فعلا گفتم:
سرم يکدفعه داغ شد. نميدانســتم چه بگويم. آوردمش داخل و بنشينيد اينجا رفته جلو، هنوز برنگشته چند عصــر بود که برادرکيان پور(برادر شــاهرخ که از اعضاي گروه بود و روز قبل مجروح شده بود) ازبيمارستان مرخص شد. يک روز آنجا بودند. بعدهم مادرش را با خودش به تهران برد.
قبــل از رفتن، مــادرش ميگفت: چند روزپيش خيلي نگران شــاهرخ بودم. گريه ميکنم شاهرخ آمد. با همان شــب خواب ديدم که در بياباني نشسته ام وگفت: مادر چرا نشستي پاشو بريم. گفتم: پسرم کجائي، با ادب دستم را گرفت و نميگي اين مادر پير دلش برا پســرش تنگميشه؟مرا کنار يک رودخانه زيبا گفت: همين جا بنشين و به پشت خاکريز رفت. ازپشت خاکريز دو سيد نوراني به بعد به ســمت يک سنگرو
ميخنديد. استقبالش آمدند. شاهرخ با خوشحالي به سمت آنهارفت. ميگفت و بعد هم در حالي كه دستش دردستان آنها بود گفت: مادر من رفتم. منتظرم نباش! سال بعد وقتي محاصره آبادان از بين رفت، دوباره اين مادر به منطقه ذوالفقاري
آمد. قرار شــد محل شهادت شاهرخ را به او نشــان دهيم