eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
10.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 راستی آزمایی حرف های تجربه گر💠 *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
در ادامه👆👆
. در حالیکه دستم رو روی گونم گذاشته بودم و اشکام سرازیر شده بودن گفتم: خودتون که دیدین آقاجون گفت بیام تو مراسم... اقدس که تا اون لحظه صدای فین فین گریش میومد با حرص نزدیکم شد و گفت: آخه تو که خودت خواستگار داری چرا عشق منو دزدیدی هان؟ مگه چه بدی در حقت کردم؟ به تو هم میگن خواهر؟ گفتم: بخدا اقدس اونطور که تو فکر میکنی نیست من اصلا راضی نیستم با فرهاد ازدواج کنم... اقدس ابرویی بالا داد و گفت: هر چند میدونم بعد اینکه باهاش ازدواج کردی مثل آشغال پرتت میکنه یه گوشه چون اون فقط عاشق منه میفهمی که یا نه تو از کجا بفهمی آخه نه کسی عاشقت شده نه عشقو تجربه کردی... پوزخندی زد و رفت یه گوشه نشست... با پاهاش,روی زمین ضرب گرفته بود انگشت اشارشو سمتم گرفت و با تهدید گفت: همین الان میری به آقاجون میگی بمیری هم زن فرهاد نمیشی وگرنه به جان خودت زندگیتو جهنم میکنم اعظم دور اسمت خط میکشم میشم بلای جونت... آب دهنمو قورت دادم... اقدس چه ترسناک شده بود... همون خواهر مهربون من نبود و من انگار سالها بو اقدس رو گم کرده بودم... مادرم منو به سمت در خروجی هل داد و گفت: برو بگو با فرهاد ازدواج نمیکنی... به اجبار رفتم و روبروی آقاجون که مشغول خوندن روزنامه بود ایستادم و گفتم: آقاجون... آقاجون عینکشو پایین داد و با دیدنم لبخندی زد و گفت: بشین دخترم... روبروی آقاجونم نشستم... دستام عرق کرده بودن و من به هم میسابیدمشون... سرم رو زیر انداختم و رو به آقاجون گفتم: من... من با فرهاد ازدواج نمیکنم... آقاجونم جا خورد و سریع روزنامه رو کناری انداخت و با لحنی تند گفت: یعنی چی؟ مکه مردم بازیچه دست مان؟ من با حاجی توافق کردیم نمیتونم بزنم زیر حرفم پس آبروی من تو بازار چی میشه؟ میخوای خارم کنی؟ گفتم: نه آقاجون ولی... آقاجون: ولی چی؟ خواستگار خواهرته؟ خب باشه ازین به بعد میشه شوهر خواهرش... و با صدای بلند اقدس رو صدا زد... اقدس از اتاق بیرون اومد و پشت سرش مادرم هم اومد... مادرم قبل از اینکه آقاجون چیزی بگه گفت: وا مرد خب نمیخواد با فرهاد ازدواج کنه چرا زورش میکنی؟ آقاجون با لحن تندی گفت: ولی من میخوام با فرهاد ازدواج بکنه اصلا خودم میخواستم برم پیشنهاد ازدواج اعظم رو با فرهاد به حاجی بدم که خودشون پیش قدم شدن... الانم نبینم کسی رو حرف من حرف بزنه... اقدس با صدای گرفته از گریه دنباله حرف مادرم گفت: آقاجون ازدواج زوری عاقبت نداره... آقاجونم داد زد سرش و گفت: برو تو اتاقت بیحیا انگار نمیدونم بخاطر چی اینارو میگه...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
9.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 دعا کردن های پدرم رو می شنیدم💠 *________ @mosaferneEshgh
5.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 حرف های آدم ها توی بازار رو در مورد خودم می شنیدم💠 *________ @mosaferneEshgh
6.37M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 به پدرم میگفتن رضایت بده اعضای منو اهدا کنن💠 *________ @mosaferneEshgh
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💠 احساس سبکی و رفتن به سمت بالا داشتم 💠 *________ @mosaferneEshgh