eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.3هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
مسافرانِ عشق
. مادرم به حالت قهر از پدرم رو گرفت و هیچی نگفت... آقاجونم گفت: فردا باید به حاجی بگم زودتر بیان بسا
. من حتی لباس عروس نو به دلم موند... لباس عروس کهنه و رنگ و رو رفته دختر عمه فرهاد رو تنم کردم... تو تنم زار میزد. لباس رو که پوشیدم اقدس شروع کرد با صدای بلند خندیدن: انگار یه گربه رو انداختن تو پوست شیر و باز هم خندید... ناراحت شده بودم. وقتی نمونده بود برای خریدن لباس... روز آخر بود و باید با همین لباس گل و گشاد میرفتم تو مراسم... مادر فرهاد رو به مادرم گفت: دختر خواهرم همیشه زنای فامیلو آرایش میکنه الان میاد درستش میکنه نیازی نیست آرایشگاه بره. وای خدایا اینا قصد داشتن از من یه عروس زشت بسازن هرچند همیشه همه میگفتن من زیبایی ندارم ولی امروز میتونست بهترین روزم باشه... چیزی نگفتم. دختر خاله فرهاد اومد خونه ما و شروع کرد درست کردن موهام و صورتم... یه کرم خیلی سفید مالوند به صورتم و با دست شروع به ماساژ دادن پوستم کرد هی کرم میزد و ماساژ میداد: اه چقدر صورت چاله چوله داره پر نمیشه... گفتم: بسه لطفا دیگه کرم نزنید حالم بد شد... آدامس گنده ای که انداخته بود تو دهنش رو جابجا کرد و بادکنک بزرگی ترکوند و گفت: وا اینم خوبیه من میخوام کمی از سیاهیت کم شه و چاله چوله هات پر شه... کرم رو با حرص پرت کرد سمتی و شروع به آرایش چشمام کرد... وقتی خودمو دیدم یه سایه قرمز زده بود پشت چشمم و با مداد مشکی رنگ پر رنگی پشت چشمم کشیده بود. هر چشمم یه شکل بود... داشت گریم میگرفت که گفت: بذار ماتیکتم بزنم... از توی مشنبا یه ماتیک درآورد و گفت: اینو عمم از مکه آورده همین خوبه برات میزنم... شروع کرد به مالیدن ماتیک مکه به لبم... دیگه شبیه شبح شده بودم... شروع کرد به درست کردن موهام... اولش موهامو از وسط جدا کرد و محکم با کش بشست پشت سرم... بعد موهای دم اسبیم رو لوله کرد پشت سرم... حالم از خودم بهم خورد... قبلا خیلی قشنگتر بودم شبیه جن شده بودم... اینجوری فرهاد حتما دیگه پرتم میکرد بیرون... داشت گریم میگرفت که گفت: به به عالی شدی... نگاه عاقل اندر سفیهی بهش انداختم که آدامسشو توی دهنش جابجا کرد و گفت: خب من دیگه برم که الان مراسم شروع میشه خودم آماده شم... بعد از رفتنش مادرم و اقدس اومدن داخل اتاق... اقدس هییین بلندی کشید و گفت: واااای چه خوشگل شدی و دوباره خندید... مادرم زد به پهلوی اقدس و رو به من گفت: بلند شو الان فرهاد میاد دنبالت برو کفشاتم بپوش... با تمسخر گفتم: کفشای مادربزرگ فرهادو که نیاوردن من بپوشم؟ مادرم زد رو دستش و گفت: انقدر زبون دراز نباش اینم از خوبیه مادر فرهاد لباس برات قرض کرد و آرایشگر آورد تو خونه...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠 دلیل بازگو نکردن تجربه و حرفی که موقع برگشت بهم گفتن💠 *________ @mosaferneEshgh