eitaa logo
مسافرانِ عشق
4.2هزار دنبال‌کننده
175 عکس
2.1هزار ویدیو
1 فایل
آغاز ، عاشقی.... پایان ، خدا....
مشاهده در ایتا
دانلود
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. قرار عقد و عروسی برای زودتر از وقتی گذاشته شد که حتی فکرش رو بکنیم... روز عقد یوسف سینه ریز گرون ق
. دیگه رفت و آمده طوبی و طهورا زیاد شده بود هر روز هر روز هرروز. طهورا با لباس معمولی میومد و نزدیک اومدن یوسف که میشد آرایش غلیظ میکرد و لباس باز میپوشید... به یوسف با عشوه و ناز نگاه میکرد... تو به دنیا اومده بودی ولی رفتار طوبی با من بد و بدتر شده بود... هربار میخواستم بغلت کنم تحقیرم میکرد و با حرص میگفت: اصلا دلم نمیخواست اعظم شبیه تو باشه اون باید شبیه طهورا بود نه تو... ناراحت میشدم ولی به لبخندی بسنده میکردم... با دیدن تو دلم بچه خواست ولی رو نداشتم به یوسف بگم... یوسف هم اصلا حرف بچه رو نمیزد... اونشب که بعد از شام گرامافون رو روشن کرد تا برامون بخونه انگشتای دستم رو توی هم گره کردم و گفتم: آقا یوسف؟ سرم دو زیر انداختم... نگاهی به من کرد و گفت: چیزی شده منصوره؟ تمام حسم خوابید... برای اولین بار بود که یوسف من رو با لحن سرد و منصوره صدام کرد... آخه اون هیچوقت اسممو نمیگفت... همیشه بهم میگفت: کس و کارم، زندگیم، خانوم خونم، عیال مهربان و... ولی امروز لحنش فرق داشت... آب دهنمو قورت دادمو گفتم: هیچی ولش کن... بیخیال روشو گرفت و سرش رو روی زمین گذاشت و چشماشو بست... حس کردم داره رنگ عوض میکنه... دیگه یوسف اون یوسف عاشق نبود. بهونه گیر شده بود... وقتی از سر کار میومد بهانه میگرفت و میگفت: باید بریم اتریش زندگی کنیم من ایران نمیمونم... میگفتم: من دور از خانوادم سختمه یوسف کاش اولش میگفتی... داد میزد: برو بابا تو لیاقت خارجو نداری اصلا اتریشو دیدی تا الان؟ گفتم: دلم نمیخواد برای زندگی برم توروخدا آقا یوسف زندگیمون رو خراب نکن... داد میزد: برو بابا تو لیاقت خارجو نداری اصلا اتریشو دیدی تا الان؟ گفتم: دلم نمیخواد برای زندگی برم توروخدا آقا یوسف زندگیمون رو خراب نکن... یوسف داد میزد: زندگی ما خراب هست برو ازون طهو... خواست اسم طهورا رو بیاره که حرفشو خورد... اشک تو چشام حلقه بست: طهورا چی آقا یوسف؟ ازم رو گرفت و موهاشو در دست گرفت... رفتم روبروش ایستادم و گفتم: من همونم که به مولا قسم خوردی... به سینم میزدم و میگفتم: یادت میاد من همونم... با حرص چشاشو بست و گفت: غلط کردم تو آدمش نبودی اره راست گفتم طهورا فقط طهورا میتونه آدمو عاشق کنه... یکبار شده برام برقصی؟ یکبار شده موهاتو افشون کنی؟ تا حالا چند بار برام مینیجوب پوشیدی؟ چرا عشوه اومدنات رو ندیدم؟ گریه کردم: مگه اولش منو ندیدی؟ چرا با من اینکارو کردی؟ یوسف: اشتباه بود یک اشتباه لحظه ای که دلم دچارش شد... فین فین کردم و گفتم: عاشقش شدی؟ سر به زیر انداخت کمی مکث کرد و لبشو تر کرد و گفت: صیغش کردم... دیگه هیچی نشنیدم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. دیگه رفت و آمده طوبی و طهورا زیاد شده بود هر روز هر روز هرروز. طهورا با لباس معمولی میومد و نزدیک
. دستمو جلوی دهنم گرفتم و با همون لباسا راهی خونه پدرم شدم... توی راه گریه میکردم و زار میزدم... همه به من نگاه میکردن... لعنت میفرستادم به طوبی و طهورا... در خونه آقام رسیدم و در رو کوبیدم... طوبی در رو باز کرد... با دیدنش تف انداختم تو صورتش... بهم حمله کرد و موهامو کشید... آقام و محمود و ننه از همه جا بیخبر اومدن داخل حیاط تا ببینن چی شده. تمام اتفاقاتی که افتاده بود رو گفتم. ننه فشارش بالا رفت و افتاد... محمود نگاهی به طوبی کرد و گفت: منصوره چی میگه طوبی؟ طوبی طلبکارانه گفت: میخواست لیاقت داشته باشه شوهرشو نگهداره به طهورا چه که یوسف عاشقش شده... محمود سیلی محکمی زد تو صورت طوبی... طوبی خواست بره که محمود اجازه نداد و انداختش توی اتاق... اون روز خونه آقام قیامت بود... آقام قسم خورد طلاقمو از یوسف بگیره هرچند یوسف از خداش بود طلاقم بده و با طهورا برن اتریش... دلم نمیخواست از یوسف جدا بشم... عاشقش بودم هنوز از عشقش سیراب نشده بودم که اون بی همه چیز ازم گرفتش... همه چیز یکهو به هم ریخت... حتی پدر و مادر یوسف هم از پسش برنیومدن... یوسف خیلی زود منو طلاق داد و با طهورا رفتن اتریش... چون تو توی اون روزها به دنیا اومده بودی مادرت اکثرا قهر بود و محبتش رو نثار تو نمیکرد... تو بیشتر پیش ننه و آقام بودی تا مادرت... نمیدونم شاید ناراحت بشی ولی چون تو شبیه به من بودی طوبی علاقه ای بهت نشون نمیداد... روزها میگذشت و من افسرده شده بودم... شب و روزم گریه بود و اشک... ولی چه فایده یوسف رفته بود و مهر طلاق خورده بود روی پیشانی من... آقام و ننم از چشم طوبی میدیدن و این شد که محمود هم پشت من رو خالی کرد و برای آسایش زنش برای همیشه با ما قطع رابطه کرد... برای خودشون خونه گرفت و ازونجا رفتن... آقام حتی حجره رو ازش نگرفت و محمود با پول و حجره پدرم به نون و شهرت رسید... فقط این وسط من ضربه شدیدی خورده بودم. ضربه ای که هنوز نتونستم سرپا بشم... بعد از اون اتفاق نتونستم خودمو جمع کنم و به اجبار ازون شهر رفتم... برای خودم تنها زندگی کردم... حتی تومنی از آقام نگرفتم. خودم کار کردم و خونه گرفتم... میخواستم خودم رو سرگرم کنم تا یادم بره اون عشقی که داغیش هنوز تاول زده روی قلبم... ولی مگه میشد فراموشش کرد. تمام خواستگارام رو که افراد خوب و سرشناسی بودن رد میکردم و به یاد یوسف تا امروز زندگی کردم...
دانلود+دعای+فرج+با+صدای+فرهمند.mp3
2.58M
دعای مولا «الهی عظم البلاء» با صدای بخوان دعای فرج را، دعا اثر دارد🍃 قرار ما هر شب حوالی ساعت ۲۱ التماس دعا🌹 *________ @mosaferneEshgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃السَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ 🍃و عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ 🌸و عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ و سلامی که به دیدار رسید....🍃 سردارِ دلم.... *________ @mosaferneEshgh
مسافرانِ عشق
. دستمو جلوی دهنم گرفتم و با همون لباسا راهی خونه پدرم شدم... توی راه گریه میکردم و زار میزدم... هم
. وقتی عمه کل داستان رو برام تعریف کرد تازه فهمیدم چرا مادرم از من متنفر بود... چرا هیچوقت با خانواده پدری رفت و آمد نداشتیم. چرا عمه همیشه تنها بود... جواب همه سوالام رو گرفته بودم. رو به عمه گفتم: کاش دوباره ازدواج میکردین یوسف لیاقت شمارو نداشت که با خاله رفت... هرچند خاله طهورا هم... عمه گوشاش تیز شد و پرسید: خالت چی؟ گفتم: انگار آقا یوسف بخاطر بچه دار نشدنش فقط اذیتش میکنه ولی طلاقشم نمیده... عمه آهی کشید و گفت: کاش منم مثل طهورا دوست داشت و طلاقم نمیداد... لبخندی زدم و گفتم: نه عمه جون اشتباه نکنید یوسف اصلا علاقه ای به خالم نداره فقط داره با زنایی که باهاشون خوش میگذرونه خاله رو حرص میده... عمه با تعجب پرسید: تو اینارو از کجا میدونی؟ گفتم: یبار چند سال پیش خالم برای چند ماه اومد ایران پیش ما وقتی با مادرم صحبت میکردن شنیدم... عمه با خجالت سر به زیر انداخت و گفت: چیزی در مورد من نشنیدی؟ الهی بمیرم عمه هنوز دلش پیش یوسف بود گفتم: نه عمه جون نشنیدم فقط فهمیدم یوسف دیگه علاقه ای به خالم نداره. یعنی وقتی خالم داشت تعریف میکرد میگفت فقط یک ماه اول باهاش خوب بوده و بعدش بهانه گیر شده و کم کم پای زنای دیگه تو زندگیشون باز شده... ولی میگفت نمیتونه طلاق بگیره چون اگه طلاق میگرفت باید برمیگشت ایران و پیش خانوادش سرافکنده میشد... فقط مادرم میدونست و کسی ازین موضوع خبر نداشت... عمه لبخند پنهانی زد که از نگاه من دور نموند... گفتم: عمه خوشحالی که طهورا رو دوست نداره؟ عمه صداش میلرزید و گفت: همیشه خواب میبینم یوسف برگشته... من یقین داشتم برمیگرده برای همین به پاش موندم... ناراحت پرسیدم: اگه... عمه غمی توعم با لبخند زد و گفت: اگه برنگرده چیکار میکنم؟ سر به زیر انداختم و هیچی نگفتم که گفت: هیچی بازم با یادش زندگی میکنم تا بمیرم... دلم برای عمه سوخت. کاش یوسف یکروزی برمیگشت و عمه آرزو به دل از دنیا نمیرفت... روزها میگذشت و عمه همچنان پیش ما بود... به اصرار شاپور که تنهاست و کسی پیشش نیست عمه قبول کرده بود تا وقتی شاپور ازدواج کنه پیشش بمونه...