#شاهرخ_حر_انقلاب_اسلامی
#قسمت_بیستم_و_هفتم (کلہ پاچہ فرمانده)
مرتب مے گفت:
من نمے دونم، بايد هر طور شده کلہ پاچہ پيدا کنے ! گفتیم:
آخہ آقا #شــاهرخ تو اين وضعیت غذا هم درست پيدا نمےشہ چہ برسہ بہ کلہ پاچہ !؟ بالاخره کلہ پاچہ فراهم شــد.
گذاشتم داخل يک قابلمــہ، بعد هم بردم مقرّ #شــاهرخ و نيروهاش. فکر کردم قصد #خوشــگذرانے و خوردن کلہ پاچہ دارند.
#شــاهرخ رفت ســراغ چهار #اسيرے کہ صبح همان روز گرفتہ بودند. آنہا را آورد و روے زمين نشــاند. بعد شروع بہ صحبت کرد:
خبر داريد ديروز فرمانده يکے از گروهان هاے شــما اسير شد. #اسراے_عراقے با علامت ســر تأیيد کردند . بعد ادامہ داد:
شــما متجاوزيد. ما شما را مےکشيم و مےخوريم !! مترجمے هم صحبت هاے #شاهرخ را بہ عربے ترجمہ مےکرد.
#عراقيہا ترســيده بودند و گريہ مےکردند .
#شاهرخ رفت و زبان کلہ را از قابلمہ در آورد و گفت:
فکر مےکنيد شــوخے مےکنــم ؟! اين چيه !؟ زبان ! چی ؟! زبان ! دوباره ادامہ داد:
اين زبان فرمانده شماست !! بعد زبان خودش را هم بيرون آورد و نشانشــان داد و گفت:
شما بايد بخوريدش ! من و بچــه هاے ديگہ مرده بوديم از خنده.
وقتے #اسرا حسابے ترسيدند خودش آن را خورد ! بعد رفت سراغ چشم کلہ و حسابے آنها را ترسوند.
ســاعتے بعد در کمال تعجب هر چہار #اســير را آزاد کرد. ازش پرسیدم:
اين کلہ پاچہ، ترسوندن #عراقيہا، آزاد کردنشون !؟ براے چے اين کارها رو کردے ؟!
#شــاهرخ خنده تلخے کرد و گفت:
ببين، دشــمن از ما نمے ترســه، مےدونہ ما قدرت نظامے نداريم . نيروے نفوذے #دشــمن هم خيلے زياده . ما بايد يہ ترسے تو دل نيروهاے #دشمن مےنداختيــم.
مطمئن باش قضيہ کلہ پاچہ #فرماندشون خيلے سريع بين نيروهاے #دشمن پخش مےشہ !!!
#ادامه_دارد
#پایگاه مصلای قدس قم خواهران
https://eitaa.com/joinchat/2915041352C15d901