➕چگونه تغییر كنیم ؟!
برای جلوگیری از حذف شدن در بازی زندگی، باید تغییراتی را در خودمان و زندگیمان به وجود آوریم.
کليدهای اين تغيير عبارتند از:
➖ کلید اول: خواستن
➖كلید دوم: خالی كردن ذهن از تعصبها
➖كلید سوم: باور مثبت نسبت به خود
➖ كلید چهارم: عمل کردن
به یاد داشته باشیم كه عظمت زندگی تنها به دانستن نیست، بلکه تلفیقی از علم و عمل است.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال896
سلام شبتون بخیر.اعیادماه شعبان برشمامبارک.
ببخشیدپیروسوالهای قبلم درمورددختر۱۳ساله ام که دوستاش باهاش قهرکردن وتویه کلاس ومدرسه هستن ونزدیک یکماه ازاین قهرمیگذره دخترم زنگ تفریح دوست صمیمی نداره واین باعث شده ازمدرسه زده بشه وتومدرسه نگران وگاهی هم گریه کنه.
توخونه مشکلی نداریم شاگردممتازهم هست.بنظرشما درسته به یکی دیگه ازهمکلاسیهاش سفارش کنم توساعت تفریح همراهیش کنه؟
مشاور✍
سلام برشما مادر خوب اما دلواپس بهتره که به دختر خانمت توصیه کنی که همه همکلاسی ها در واقع دوست شما هستند دوستی یعنی اینکه آدم همه هم کلاسی هایش رو تحویل بگیره وبا همه سلام و احوال پرسی داشته باشه و اگه نیازمند کمک او باشند بهشون کمک کنه اما وابسته به آنها نباشد وفکر نکنه اگه اونها نباشند دنیا به آخر رسیده بلکه زندگی همچنان ادامه دارد ما خیلی از دانش آموزان را داریم که هرسال توی یه مدرسه هستند با دانش آموزان متفاوت چون مستاجر هستند و هر دفعه توی یه منطقه متفاوت خونه میگیرند و اصلا مشکلی هم نیست !لطفا از لحاظ عاطفی به دخترتان توجه داشته باشید که نیازمند محبت دیگران نباشه و بگو همه اونها دوست تو هستند پس خیلی سخت نگیر
کاربر🖍
بخدا دیروزمدرسه بودم مشاور ومدیر و...منوتوبیخ کردن تقصیرشماست که محبت میکنیدبهش
مشاور🖍
عزیزم بچه ها رو باید طوری تربیت کرد که آسیب پذیر نباشن چون جامعه گرگه و اصلا مثل پدر مادر دلسوز نیست و اگه بچه ها آمادگی برای مشکلات جامعه نداشته باشند خب آسیب میبینند پس خیلی لوسش نکن و اجازه بده که بفهمه جامعه مثل خانواده نیست و همه چیز و همه کس در آن هست و ادم باید با روحیه قوی وارد اجتماع بشه نه با روحیه شکننده ......!!!!!
در همه احوال به خدا توکل کن واز خودش مدد بگیر و دعا کن که انشاالله همه مردم وطن مون فرزندانمان عاقبت بخیر باشیم با ایمان کامل زیر سایه اقا صاحب الزمان
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارتبیست
.:
- خانم رادمهر ... حالا که شما زحمت کشیدید و تا اینجا تشریف آوردید باید بهتون بگم که من از رمان شما خیلی خوشم اومده و اگه هم می خواستم ببینمتون به خاطر این بود که یه تشکر اساسی داشته باشم ازتون بابت اینکه از متن اهنگام به این به این زیبایی توی رمانتون استفاده کردید. .. واقعا ممنونم ... سرش تمام مدت پایین بود و اصلا نگاهم نمی کرد.
احساس می کردم وجودش پر از آرامشه ... خیلی آروم بود ... اصلا انگار نه انگار که الان دعوت شده به خونه یه خواننده معروف ... خیلی عادیه ... تو همین افکار بودم که عروس خانم با سینی چای بالاخره تشریف آوردن بیرون و اول به خانم رادمهر تعارف کرد و بعدش به من و خودش هم نشست جایی که بتونه هردو مون رو زیر نظر بگیره ... مثل اینکه پسندیده بود رادمهرو ... دیوونه ... بالاخره دختره به حرف اومد رادمهر- شما بزرگوارید ... کاراتون واقعا عالی هستن و باعث افتخار من بود که ازشون استفاده کنم ... حال خوبی نداشتم و جملاتش حرفای ناهیدو به خاطرم آورد و همش توی سرم می پیچید که محمد تو بی نظیری و حرف نداری ... و صدای مرتضی که خاک تو سرت که هنوزم دوسش داری ... و همش تصمیم خودم برای برگردوندن ناهید ... ولی چطوری؟ مرتضی که ازش بعید بود اینهمه مدت ساکت بمونه به حرف اومد. داشتم کم کم به این فکر می کردم که ببرمش دکتر یا تخم کفتر بگیرم براش ... مرتضی- خانم رادمهر ... بازم معذرت که اون دروغو سرهم کردم ... راستی شما با این سن کمتون چطور نویسنده شدین؟
آخه یکی نیس بگه به تو چه فضول ... ولی نه ... حداقل یکی باهاش حرف میزد ... من که حوصلشو نداشتم. زشت بود اینهمه راه رو اومده به خاطر ما دودقیقه ای هم بحث رو تمومش کنیم و بفرستیمش بره ... ولی چرا اصلا نگاهم نمی کرد؟ نه خود شیرینی ای ... نه لبخندی ... نه درخواست امضا و عکسی ... نه چیزی ... واای محمد باز اعتماد به نفست به قول مرتضی زده بالاها ... آخه بدبخت مگه تو کی هستی؟ حتی نتونستی زنتو نگه داری ... ناهید ... بازم ناهید ... هیچی از حرفای این دوتا نفهمیدم. سعی کردم خودم رو از افکارم دور کنم و به بحث مرتضی و رادمهر گوش کنم. و لب بازهم فقط ناهید جلو چشمام بود. با صدای رادمهر به خودم اومدم ... - بله ... من که کلا عاشق شعر و داستان و موسیقی هستم ... مرتضی- قصد دارید ادامه بدید؟ دوباره رادمهر یه لبخند تلخی زد و بعد کمی سکوت گفت - راستش من عاشق نوشتن هستم ... همیشه نوشتن مطلب بیشتر آرومم می کرد تا خوندن نوشته ... الانم دوساله که درگیر این رمانم و حدود چهار ماه پیش چاپ شد ... و من خیلی دوست دارم ادامه بدم ولی خب ... مرتضی- ولی چی؟ خدایی نکرده مشکلی هست؟ رادمهر- نه ... مشکل به اون صورت که نه ... فقط خب من ... یعنی کسی نیست که حمایتم کنه ... حالا از هر لحاظ ... حتی واسه روحیه دادن و تشویق کردن ...
به خاطر همین فکر نمی کنم موفق بشم. واای الان بازم پیچ دهن مرتضی شل میشه ... شروع میکنه به نصیحت و مشاوره و برنامه دادن ... دوباره غرق افکار خودم شدم. نمیدونم چرا امروز اینقدر یاد ناهید می افتم. صدای رادمهر تو گوشم می پیچید. رادمهر- آخه کسی نیست کمکم کنه ... مرتضی راست می گفت. صداش قشنگ بود. صدای صحبت های مرتضی و رادمهر با هم قاطی شده بود توی سرم. هیچی رو واضح نمی شنیدم ... کلی صدا با هم توی مغزم هجوم آورده بود. قلبم تند می زد. آخه من امروز چه مرگمه؟ آرنج هام رو گذاشتم روی رون پام. و انگشتام رو بهم قفل کردم. صدای خنده های ناهید داشت گوشم رو کر می کرد ... مرتضی داشت صحبت می کرد ... سرم رو که پایین انداخته بودم ، گرفتم بالا و چشام مستقیم قفل شد روی چشمای رادمهر. چشماش عسلی بودن و با مژه های صافش احاطه شده بودن. یاد چشمای ناهیدم افتادم ... یاد نگاهاش ... صدای هلهله روز عقدمون توی گوشم پیچید ... صدای کف زدن مهمونا ... صدای صحبت های من و ناهید ... کلافه شده بودم ... مرتضی داشت حرف می زد. هنوز خیره بودم تو چشمای رادمهر. تمام بدنم خیس عرق بود
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💙سلام
💜 پنجشنبه تون گلبارون
💙 لحظه هایی پراز شادی
💜 براتون آرزو میکنم✨
💙 ان شاءالله مهـر و شادی
💜 و لبخند شــیرین رضایت
💙 مهمون همیشگی تون باشد✨
💜 روزخوبی پیش رو داشته باشین..
💜فرخنده میلاد حضرت
💙سید الساجدين
💜امام سجاد علیه السلام
💙مبارک باد
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕تکنیک
تمرین بی نظیر رهایی از افکار منفی دوستانم👇
ما هر روز با افكار منفي بسياري مواجه مي شویم، افكاري كه ما را از هرگونه اقدام و حركتي که باز ميدارند می ترسانند.
اين خرده افكار منفي روزانه بسيار خطرناك هستند ونه تنها مانع پيشرفت وموفقيت مان مي شوند، بلكه مي توانند حتي مارا بيمار كنند.
با چند تكنيك ساده مي توان از شر افكار منفي خلاص شد:
1_افكار منفي را روي يك كاغذ نوشته و آنها را پاره كنيد.
2_هرگاه فكر منفي به سراغتان آمد، بگوييد: ايست، نه...
3_اگر فكر منفي به ذهنتان رسيد ، فورا با خود بگوييد: بعدي..
4_تصور كنيد افكار منفي را درون يك بادكنك فوت مي كنيد و سپس آن بادكنك را به هوا پرتاب كنيد.
5_به مچ دستتان يك كش كوچك ببنديد، هرگاه فكر منفي آمد يكبار كش را كشيده و رها كنيد، درد موجب فرار فكر منفي از ذهنتان میشود.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕شوهرانه
➖کاملاً درست است که میگویند صداقت بهترین سیاست است. گفتن یک دروغ کوچک شاید الان کارتان را راه بیندازد اما مطمئن شوید که زنها میفهمند و آنوقت دیگر پشیمانی سودی ندارد. از اینها مهمتر، خیانت نکنید و درموردش دروغ نگویید. این بزدلی است.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺