اولین پنجشنبه ماه شوال و ياد درگذشتگان😔
🌹 اَللّهُمَّ اغفِر لِلمُومِنینَ وَ المُومِنَاتِ وَ المُسلِمینَ وَ المُسلِمَاتِ اَلاَحیَاءِ مِنهُم وَ الاَموَاتِ ، تَابِع بَینَنَا وَ بَینَهُم بِالخَیراتِ اِنَّکَ مُجیبُ الدَعَوَاتِ اِنَّکَ غافِرَ الذَنبِ وَ الخَطیئَاتِ وَ اِنَّکَ عَلَی کُلِّ شَیءٍ قَدیرٌ بِحُرمَةِ الفَاتِحةِ مَعَ الصَّلَوَاتِ
🙏 التماس دعا 🙏
🌿🌺🌿🌺🌿🌺🌿
بازهم پنجشنبه ی دیگر
ودلتنگیهای غریب💔
به یادآن عزیزان بارسفر
بسته مون😔
آیه ای از قران توشه راحشان کنیم📚
روحشون شاد و یاد شون گرامی 😔 🙏
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🔴 #یک_فرمول_خوب
💠 خانمها در مقایسه با مردها نسبت به #دیدار با خانواده و پدر و مادر خود بیشتر، حساس بوده و #تعصب دارند.
💠 خوب است مرد گاهی پیش از درخواست همسرش #پیشنهاد بدهد که برویم منزل پدر و مادرت و نسبت به خانواده وی ابراز #دلتنگی کرده و یا به آنها خدمترسانی کند.
💠 این پیش قدمی شما در برقراری رابطه با خانواده همسرتان، شما را #محبوب میکند.
💠و نیز اگر گاهی بخاطر #مشغله نتوانستید به آنها سر بزنید و یا زمان ملاقات شما با آنها کوتاه شد همسرتان #گلایه نکرده و زمینه ایجاد مشاجره، در این مسئله از بین میرود.
💠 زن دوست دارد بداند که آیا #همسرش واقعا ارتباط با خانواده او را دوست دارد یا نه.
💠 اینکار میتواند عامل برطرف شدن برخی دلخوریهای دیگر نیز شود.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
سوال8⃣4⃣9⃣
#تفاوت فرهنگی همسران
سلام
مدتیه تفاوت فرهنگیه خانواده همسرم وخانواده خودم خیلی داره اذیتم میکنه.
من بعد حدود ۴سال و حالا که بچه ام دارم بعضی وقتا به طور جدی به طلاق فکرمیکنم وحتی فکرشم اذیتم میکنه وازطرفی ام راه دیگه ای جلوروم نمیبینم.ازین که همسرم فرهنگ خانوادشو تایید میکنه وبچمم توهمچین فرهنگی قراره تربیت بشه اذیتم میکنه ولی اینم میدونم که اگه جدابشم تازه شروع مشکلاتمه.
پاسخ ما👇👇👇👇👇👇
سرکارخانم@شمس مشاور خانواده
با سلام
با سپاس از همراهی شما و ارزوی قبولی طاعات
ببین عزیزم همه این چیزهایی رو که میگی باید قبل ازدواج و قبل از اینکه بخواهی بله بگی باید تحقیقات کامل رو انجام می دادی ومیسنجیدی که آیا شما هم کفو هم هستین یا خیر آیا می توانید همسفر خوبی برای هم باشید در این مسیر زندگی یا خیر بعدش بگین بله نه الان که ۴سال از این همسری گذشته وبه طفل معصوم هم این وسط قرار گرفته که دوروز دیگه هم مهر فرزند طلاق به پیشانی اش بخوره !الان به جای این فکرهای مسموم که فقط مایه دلسردی تو از همسرت وزندگی میشه وعاملی برای شکنجه روحی تو و سردی زندگی دورشدن بیشتر از همسرت میشه
بهتره که به روزهای خوش باهم بودن فکر کنی بهتره که همه محاسن خوب همسرت رو برای خودت لیست کنی و هرروز اونا رو برای خودت تکرار کنی و بابتش از خدا تشکر کنی این کار باعث میشه احساس تعلق بیشتری نسبت به او پیدا کنی و محبتت نسبت به او بیشتر میشه و کانون زندگی گرمتر میشه پس فاز منفی نده لطفا
هیچ انسانی کامل نیست وهر کس کم کاستی داره وزن ومرد قراره کامل کننده هم باشند وعیوب هم رو بپوشانند
مسئله دیگه اینکه تربیت کننده نسل مادرهستش که در کنار فرزند هستند و پدر طفلک صبح می ره
سرکار شب بر میگرده اون موقع هم که گودک در خواب ناز به سر میبره پس عملا میبینی که حضور پدر کم رنگ هستش مگه اینکه تو هی بزنی تو سر مال که شما فرهنگستان بده وما به هم نمی خوریم و تربیت بچه ام خراب میشه واز این قبیل حرفها باشه که باعث بشه مرد روی دنده لج بیفته و بخواد بچه رو بکشه سمت خودش که خود این عاملی برای سر در گمی کودک میشه پس لطفا به جای تنش های بی جا به فکر زندگی و تربیت نسل خودت باش و سعی کن که رابطه قشنگی با همسرت برقرار کنی وبا این ادب و احترام و ارامش فرهنگ خوبه خودت رو به خانواده و همسرت انتقال بدی و محصول این صبوری را به خوشی بچینی انشاالله پس به جای طلاق همسرت رو همینجوری که هست پذیرا باش وبا احترام به عقایدش در کنار او زندگی مسالمت آمیز دلچسبی رو شروع کن وبا حسن خلقت به مرور اصلاح کن
خاصه در این شبهای قدر از خدا بخواه که مقدرات شما رو به خیر و نیکی رقم بزنه و انشاالله برای همه هم وطنان ما
با آرزوی توفیق برای شما
موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
✨بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ✨
#من_با_تو 💕
#قسمت_1
نگاهم رو از ڪتاب فیزیڪ گرفتم و از پشت میز بلند شدم.
ڪتاب رو بہ قفسہ ے سینہ م چسبوندم و بہ سمت پنجرہ قدم برداشتم.
رسیدم نزدیڪ پنجرہ،پردہ ے سفید رنگ رو ڪنار زدم و نگاهم رو بہ حیاط ڪوچیڪ مون دوختم.
آسمون گرفتہ بود،ابرهاے خاڪسترے رنگ جلوے خورشید رو گرفتہ بودن.
جمعہ بہ اندازہ ے ڪافے دلگیر بود با این هوا هم بهتر شدہ بود!
برگ هاے درخت گوشہ ے حیاط زرد شدہ بود،برگ هاے زرد و نارنجے روے موزاییڪ ها رو پوشندہ
بودن.
با لبخند بہ منظرہ ے حیاط زل زدہ بودم.
خونہ مون تو یڪے از محلہ هاے متوسط نشین تهران بود،پدرم ڪارمند بانڪ و مادرم خانہ دار.
و من تڪ دختر و تہ تغارے خونہ،فقط یہ برادر بزرگتر از خودم بہ اسم شهریار ڪہ هفت سال ازم
بزرگترہ دارم.
خونہ مون ویلایے و یڪ طبقہ،یہ اتاق بزرگتر از دوتا اتاق پایین داشت ڪہ پلہ میخورد.
اجازہ ندادم بہ عنوان انبارے ازش استفادہ ڪنن و از سیزدہ سالگے اتاق من شد.
بے ارادہ نگاهم بہ سمت خونہ ے سمت چپ ڪشیدہ شد!
خونہ ے عاطفہ دوست صمیمیم.
آب دهنم رو قورت دادم و روے پنجہ ے پا ایستادم تا توے حیاطشون رو راحت ببینم.
_هانیہ!
۱با شنیدن صداے مادرم،صاف ایستادم و ڪمے از پنجرہ فاصلہ گرفتم.
بلند گفتم:بلہ!
صداے مادرم ضعیف مے اومد:بیا ناهار!
آروم پردہ رو ڪشیدم،در همون حین نگاهے گذرا بہ دو تا حیاط انداختم.
ڪتابم رو روے میز گذاشتم،بلوز بافت مشڪے رنگم رو مرتب ڪردم و بہ سمت در رفتم.
دستگیرہ ے در رو فشردم و وارد راہ پلہ ے ڪوچیڪ شدم.
اولین قدم رو روے پلہ گذاشتم،دامن چین دار قرمز رنگے ڪہ تا ڪمے پایین تر از زانوهام مے رسید با
جوراب شلوارے مشڪے رنگ پوشیدہ بودم.
چون آروم و موزون از پلہ ها پایین مے رفتم چین هاے دامنم آروم تڪون میخوردن و حرڪت موهاے
مشڪے رنگ بافتہ شدم با حرڪت چین هاے دامنم همراہ شدہ بود.
رسیدم بہ آخرین پلہ،آشپزخونہ با فاصلہ سہ چهار مترے سمت راست پلہ ها بود.
دیوارے رو بہ روے راہ پلہ آشپزخونہ و راہ پلہ رو از پذیرایے جدا مے ڪرد.
دستے بہ انتهاے نردہ هاے فلزے ڪشیدم و بہ سمت آشپزخونہ قدم برداشتم.
آشپزخونہ مون ڪمے بزرگ بود،دور تا دور آشپزخونہ رو ڪابینت هاے چوبے گردویے رنگ گرفتہ
بودن.
همہ ے دیوارهاے خونہ جز آشپزخونہ ڪہ پوشیدہ با ڪاشے هاے قهوہ اے و ڪرم بودن،سفید بود.
پام رو روے سرامیڪ هاے سفید گذاشتم.
بخاطرہ لیز بودن سرامیڪ ها و پارچہ ے جوراب شلواریم با احتیاط قدم بر مے داشتم،رسیدم جلوے
آشپزخونہ.
✍لیلے سلطانے
ادامہ دارد...
✨بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ✨
#من_با_تو 💕
#قسمت_2
دو تا بشقاب ڪنار قابلمہ بود،یڪے از بشقاب ها رو برداشت و گفت:تو افسردگے نمیگیرے همش تو اون
اتاقے؟
همونطور ڪہ قاشق و چنگال از توے ظرف وسط میز برمے داشتم گفتم:نچ!
مادرم همومنطور ڪہ غذا میڪشید گفت:چے ڪار مے ڪنے؟
_درس میخونم!
ابروهاش رو بالا داد و چیزے نگفت،متعجب گفتم:مردم آرزونشونہ بچہ شون درس بخونہ،منم میخوام از
الان خوب بخونم براے مهندسے عمران،صنعتے شریف!
شاید حرفے ڪہ زدم براے خیلے ها آرزو و خیال بود اما براے من نہ!
مطمئن بودم بهش مے رسم.
غیر از درس خون بودن من انگیزہ و الگوش رو داشتم!
مادرم بشقاب لوبیا پلو رو گذاشتم جلوم،بو ڪشیدم و با ولع گفتم:بہ بہ!
بشقاب را روے برنج ها و لوبیاها ڪشیدم،قاشق رو نزدیڪ دهنم بردم اما قبل از اینڪہ قاشق رو داخل
دهنم ببرم صداے برخورد چیزے با شیشہ پنجرہ باعث شد مڪث ڪنم!
قاشق رو روے بشقاب غذا گذاشتم و با ذوق گفتم:بارونہ؟!
از پشت میز بلند شدم و بہ سمت پنجرہ ے پذیرایے دویدم!
مادرم با حرص گفت:هانیہ!مادرم ڪنار گاز ایستادہ بود،همونطور ڪہ پشتش بہ من بود گفت:چہ عجب اومدے؟
با تعجب وارد آشپزخونہ شدم و گفتم:پشتتم چشم دارے؟!
نگاهے بہ آشپرخونہ انداختم،پدرم و شهریار نبودن.
بہ سمت میز غذاخورے رفتم،صندلے چوبے رو عقب ڪشیدم و روش نشستم.
_بابا و شهریار ڪہ نیستن!
مادرم قابلمہ رو روے میز گذاشت و گفت:یہ ڪارے پیش اومد رفتن بیرون.
صندلے رو عقب ڪشید و رو بہ روم نشست.
✍لیلے سلطانے
ادامہ دارد...
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕زنها فقط از مقايسه شدن با رقبايشان نميترسند
➖اينكه هر زن ديگري در ذهن همسرشان موفقتر و توامندتر از آنها باشد، به زنها احساس ناامني ميدهد. آنها دوست دارند ملكه خانه باشند و اينكه در ذهن همسرشان كاملترين زن دنيا باشند، براي آنها به معني خوشبختي و موفقيت در ازدواج است. به همين دليل وقتي از او ميخواهيد فلان غذا را مثل مادرتان درست كند، فلان ظرافت را مثل مادرتان داشتهباشد يا فلان رفتارش مثل رفتار مادرتان باشد، از كوره در ميروند و نه تنها از شما ميرنجند بلكه مادران كه هيچ نقشي در اين ماجرا نداشته را هم مقصر میدانند.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕اگر میخواین افراد اطرافتون(هم خانوم ها و هم آقایون ولی بخصوص خانومها در این مورد) کمتر از نظر روحی مریض بشن و نیاز به روانپزشک پیدا کنن ؛سعی کنین بذارین حرف بزنن و بهشون گوش کنین. با تمام وجود گوش کنین. بذارین حس هاشون رو آزادانه بهتون بگن و بابت حس هایی که دارن سرزنششون نکنین.
➖سعی کنین یه جوری عکس العمل نشون بدین که انگار بهش مبگین:راست میگی...حق با تواااا.... منم جات بودم همین حس رو می کردم... در اینصورته که شما میشین پناهگاه حرف های گفته و نگفته شون....این پناهگاه شدنه خیلی خیلی خیلی ارزشمنده. اونقدر که میتونه هر رابطه ای رو از پرتگاه نجات بده.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺