نیایش امروز 🌺 🍃 🌺
💜 🙏خدایا ؛ خداوندگارا🙏 💜
🔅امروزم را به تو میسپارم
💐آنرا برایم سرشار از سلامتی، شادی، بهبودی،
✨رشد معنوی، پذیرش کن.
💜 🙏خدایا🙏 💜
☀️ما را در تکرار غریبانه ی
🙏روزهایمان تنها نگذار
💜🙏خدایا🙏 💜
🙏کمکمان کن روشنی چشم هایمان را در پشت
🌬پرده های مه آلود اندوه از دست ندهیم
💜 🙏خدایا 🙏💜
💐لحظه لحظه های مبهم کودکیم
😔را با تو زمزمه کردم
💜🙏 خدایا 🙏💜
🙏 دست های کوچکم را با نعمتهای پربرکتت پر کردی ؛
آنها را خالی باز مگردان🙏
آمیـــن (اللهم صل علی محمدوال محمد) 🙏 🙏
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#همسرداری
فکر عوض کردن اخلاق همسر اشتباهی بزرگ است
❌تلاش برای عوض کردن همسرتان فقط احساسات او را جریحهدار کرده و زندگی مشترک شما را خراب میکند
افراد بالغ به طرز چشمگیری تغییر نمیکنند
همسر خود را قبول کرده و او را به خاطر منحصر به فرد بودنش و تفاوتهایی که با دیگران دارد، دوست بدارید.
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#سوال 170
سلام خسته نباشی شما دکتر مشاوره خانواده هستین؟
میتونم از شما راهنمای بگیرم برای زندگیم
پنج سال که نامزد کردم ... ب علت بی کاریش منتظر شدم تا کارش جوربشه بعد دوسال ب بهونه این که تو ایران کار نیست میخوام برم خارج اونجا کار کنم... الانم نمیدونم چه مشکلی براش پیش امده که خارج نرفت..ولی چیزا از من پنهون میکنه بیشتر وقتا ب من بی احترامی میکنه.. مثل بهم گیره میده من همچین دختری میخوام با همچین صفاتی تو این رو نداری من دختر سفید میخوام با هزار بهونه های دیگه... یه مدت فهمیدم مسیحی شده ب خدا ب پیامبر بی احترامی میکنه...من واقعا دیگه خسته شدم یه کمکی بهم بکنید چه جوری فراموش کنم واقعا دارم عذاب میکشم
فقط نامزد بودیم پدر مادر قبول نکردن عقد کنیم چون کار نداشت
خانوادم زیاد بهش اعتماد نکردن که باهاش عقد کنم البته مادرم راضی نبود ب خاطر من چون دوستش دارم قبول کرد الان هم فقط به مادرم گفتم مسیحی شده پدرم بفهمه عمرا نمیزاره عقد کنم
ما خانواده مذهبی هستیم خانواد نامزدام معمولی هستن...
رابطمون اول واقعا خیلی بود خیلی گرم صمیمی بودیم ولی الان حس میکنم با یه ادم غریبه دارم حرف میزنم
تا همین دیشب بهش گفتم جدا بشیم خیلی بهتره
باور میکنی دانشجوام تربیت معلمی میخونم معدلم ۱۹ بود الان شده۱۵
هر شب گریم میگیره چون خیلی فرصت خوبی داشتم ولی از دستشون دادم
من ب این چیزا ایمان دارم همون جوری که بازیم داد یکی هم میاد بازیش میده
پاسخ ما👇
سرکار خانم#شمس مشاورخانواده
سلام
عزیزم این بنده خدا اگه واقعا تورو دوست داشت حتما یه تلاشی برای بدست اوردنت میکرد واجازه نمیداد که این دوره پنج سال طول بکشه نه کاری نه فعالیتی نه حتی قدمی که د لت خوش باشه وبگی برای حفظ رابطه ورسیدن به من این قدم رو برداشت مطمئن باش که اون از اولش هم قصد ازدواج نداشته وفقط میخواسته به لذت انی خودش برسه که یه جورایی رسیده میدونی گلم طبق اموزه های دینی ما کسی که ا ز دین اسلام بر گرده چون اخرین وکاملترین دین هستش به حکم ارتداداز دین باید اعدام بشه ودیگه اینکه طبق همین فرامین دختر مسلمان با مرد غیر مسلمان نباید ازدواج کنه پس لطفا یکم بیشتر برای خودت ارزش قائل شو وجوانی خودت رو بیشتر از این خرج یه همچین شخص بی ثباتی نکن ایشون ثبات شخصیتی نداره که خیلی راحت دینش رو برباد داده به همین راحتی هم تورو بر باد میده معمولا پدر مادر ها براساس تجربه های زندگی که کسب کردن وشناختی که از شخصیت فرزندشون دارند با طرف مخالفت میکنند اگه نه با فرزندشون که دشمنی ندارند ودوست دارند که بهترین ها نصیبشون بشه اما متاسفانه خیلی از جوونها این رو درک نمیکنندخیلی هم خوب که عقد نیستی اگه نه علاوه بر اسیب روانی که وارد کرده الان باید علاف دادگاه وپرونده طلاق هم میشدی باید شکر خدارو هم به جابیاری که باز هم متوجه اشتباهاتش شدی ومیتونی مسیرت رو ازش جدا کنی تازه طرف بعد ۵سال یادش اومده که تو اونی نیستی که من میخوام مگه دل کاروانسراست که هرکی سرش رو بندازه پایین وبیاد تو وهروقت هم دلش خواست بره؟!حتما یه جای کارش میلنگه که پنهان کاری میکنه ویا دروغ میگه !شاید هم اعتیاد داشته باشه که بد اخلاقی هم میکنه! به نظر من هم عاقلانه ترین کار اینه که فراموشش کنی توذهنت هم اصلا مرورخاطرات نکن لطفا، تاراحت بتونی فراموش کنی حتما خودت رو سرگرم کن با کاری ؛کتابی، هنری ویا مسافرت کردن با جمع خانواده شرکت در مراسمات وجشن های خانواگی تا تعامل اجتماعی مورد نیازت رو کسب کنی هروقت خواستی احساس دلتنگی کنی یادت بیاد که ۵سال از عمر وجوانی تورو برباد داد وبهترین موقعیت زندگیت رو بر باد داده ولی بازم از هرجای ضرر برگردی فایده است.....
اصلا شک نکن که خدا مزدش رو میده وحتما تلافی میکنه به جای گریه خدارو شکر کن که وارد زندگی نشدی وبعد بخوای شکست خورده طلاق بگیری مطمئن باش که بازم موقعیت خوب براتون پیش میاد...
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaveronlsin
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁🌾🍁
🗞 #سیاست_های_رفتاری
ﺍﮔﻪ ﯾﻪ ﻧﻔﺮ ﺍﺯﺕ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻘﺪ ﺩﻭﺳﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻧﮕﻮ ﺑﯽ ﻧﻬﺎﯾﺖ !
ﺑﮕﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﻫﺴﺘﯽ ..
ﺍﮔﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﺗﺎ ﮐﯽ ﺩﻭﺳﻢ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻧﮕﻮ ﺗﺎ ﺍﺑﺪ !
ﺑﮕﻮ ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ..
ﺍﮔﻪ ﭘﺮﺳﯿﺪ ﭼﻘﺪ ﺑﻬﻢ ﺍﻋﺘﻤﺎﺩ ﺩﺍﺭﯼ ؟
ﻧﮕﻮ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﭼﺸﺎﻡ !
ﺑﮕﻮ ﺑﻪ ﺍﻧﺪﺍﺯﻩ ﺍﯼ ﮐﻪ ﺑﻬﻢ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﻣﯿﺪﯼ
ﺗﺎ ﺑﺪﻭﻧﻪ ...
ﺗﺎ ﻭﻗﺘﯽ ﺑﺎ ﺍﺭﺯﺷﻪ ﮐﻪ،
ﺑﻪ ﺍﺭﺯﺷﺎﺕ ﺍﺣﺘــــــﺮﺍﻡ ﺑﺬﺍﺭﻩ ...
🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘🍁☘
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaveronlain
#وقت_دلدادگی
قسمت 4
مثل آرزوی داشتن یه لباس عروس آبی فیروزه ای به جای سفید.....با یه داماد با کت و شلوار سفید......مثل آرزوی مزخرف داشتن کالسکه جای ماشین عروس.....مثل آرزوی پوچ یه زندگی رویایی....یه عشق .....آه آبی قشنگم آرزوهام هم جز مشتی یاوه نبود....دیدی .....دارم عروس میشم اما نه با لباس آبی ....نه داماد کت و شلوار پوشیده ای...نه کالسکه ای
دفتر بعدیم اسمش زندگی بعد از مرگ. ....اسم دفترم هم سیاه.....چرک نوشته های دختری از دل دلتنگی.....دلتنگی برای آرزوهای آبیش. ....آه نمی کشم .....آه بکشم روزه ام مثل موهای سفید مادرم میشه......هی روزگار .....تلخی تلخ....مثل زهر مار
بستم دفتر زندگی رویایی ام رو و با کفشهای غمگین دوره سیاه زندگی بعد از مرگ آرزوهام رو شروع می کنم...
هنوز خودکار در میان دستهایش برای نوشتن سطر بعدی بازی می کرد که با صدای باز شدن در به سرعت دفتر آبی فیروزه ایش را بست و درون کوله اش گذاشت.اگر این دفتر لو میرفت باید لبهای مرگ را می بوسید. در باز شد و مادرش که مثل همیشه چادرش را به کمر بسته بود در حالی که عرق پیشانیش را می گرفت داخل شد
-کر شدی...گلوم پاره شد از بس صدات زدم.. . پاشو بیا تا بابات نیو مده ناهار بخور...برات املت درست کردم
دلش یکباره از هجوم احساسات پر شد.دیگر هیچوقت املتهای ربی مادرش را نمی خورد.از همانها که یواشکی فقط برای او می پخت.از همانها که وقتی پدرش می آمد و می گفت فریده نا هار چی داریم و جواب مادر گشنه پلو با خورش دل ضعفه بود.می دانست امروز پدرش سیب زمینی له شده با پیاز سرخ شده دارد اما امروز فاخته آبی فیروزه ای بود...باید امروز با ولع تمام املت مادرش را می خورد. ...در میان سیل اشک با شتاب بلند شد و خود را در بغل مادرش انداخت.نوازش ابریشم موهایش دلش را ریش ریش می کرد....دیگر هیچکدام از این آبیهای قشنگ را نخواهد داشت...هیچکدامشان را
پشت در حجره ایستاده بود و برای داخل شدن این پا و آن پا می کرد. اما بالاخره تصمیمش را گرفت دستی به ته ریشش کشید و با نفس عمیقی سعی کرد آرامش را در خود باز یابد.دستگیره در را پایین داد و وارد حجره پدر شد.پدرش طبق معمول پشت میزش در حال حساب و کتاب بود.بدون اینکه سرش را بلند کند از زیر عینک قامت رعنای تک پسرش را برانداز کرد.انگار یوسف به کنعان برگشته باشد .عطر حضور فرزند در فضای خشک و بی بوی حجره رایحه ای خوش برای پیرمرد داشت.نیما آهسته به میز نزدیک شد
-سلام آقا جون
هر چند لحن کلامش دوستانه نبود اما عجیب به دل حاج آقا نشست.عینکش را در آورد و مستقیم به چشمان فرزندش چشم دوخت
-سلام شاخ شمشاد.. راه گم کردی اومدی کلبه درویشی پدرت
سرش را پایین انداخت.همیشه در برابر ابهت پدرانه او تسلیم بود
-این چه حرفیه پدر جان
دستش را به سویش دراز کرد و از او خواست بنشیند.نیما هم بلافاصله نشست و دستی به موهایش کشید.حاج آقا به صندلی اش تکیه داد.دلیل آمدن نیما را بعد از اینهمه مدت می دانست.این محاسن را در آسیاب سفید نکرده بود.نیما در حالیکه به دستانش خیره بود به صدا در آمد
-اومدم دو تایی مرد و مردونه صحبت کنیم آقا جون
خود کارش را روی میز گذاشت
-راجع به؟؟
سرش را بلند کرد و به ابهت مردانه پشت میز نگاه کرد
-فلسفه مسخره ازدواج من
از پشت میز بلند شد آهسته و شمرده جلو آمد و روی مبل روبروی پسرش نشست.هر چند از این مدل موهای جدید آقایان خوشش نمی آمد و اعتقاد داشت مرد باید ساده باشد اما می توانست در دلش اعتراف کند که به پسرش می آید.دستانش را به دنبال تسبیح در جیبش کرد و تسبیحش را از جیب راستش در آورد و در دست گرفت.همانطور که به تسبیح زل زده بود خطابش نیما بود
-چرا مسخره..این یه سنت و رسمه...اتفاقا وقت شم هست.
نیما هر چند احترام فراوانی برای پدرش قائل بود اما از زور گویی او همیشه به ستوه می آمد.گله مند از پدرش به حرف آمد
-اما این زندگی منه آقا جون....هست یا نه.....من باید براش تصمیم بگیرم این حق منه....حق منه با کسی که دلم می خواد ازدواج کنم.....چرا اینقدر تو کارها و تصمیمات من دخالت می کنی
تیزی نگاه پدرش او را از حرف باز داشت.کمی تند رفته بود خودش می دانست اما قرار هم نبود کوتاه بیاد.حاج آقا از ذکر گفتن باز ایستاد و در چشمان پسرش نگریست چشمانی که خیلی شبیه چشمان مادرش بود
-کدوم دخالت هان.....تو که ماشا الله هزار ماشالله سرخودی برا خودت.....خونه جدا می گیری....شرکت میزنی. ...با خدا تم که خیلی وقته دولا پهنا حساب می کنی. ..ما رم که آدم حساب نمی کنی
ادامه دارد...
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaberolain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💌 نيازمند اندكي بي خيالي به جهت خوشبختي هستم!
🌱یاد بگیریم آسان بگیریم
و از زندگی لذت ببریم ؛
خود را رها کنید
و به اشتباهات خود بخندید ،
🌱زندگی ارزش غصه خوردن برای
اشتباهات گذشته را ندارد.
به یک لبخند ، یک بوسه ،
یک نگاه از روی عشق ایمان داشته باشید.
"جدی بگیرید
چیزهای ساده را برای خوشبختی"🌸🍃🍂🌸
🌹🍃❤️🍃🌹
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaveronlain
#سوال 171
سلام وقت بخیر خسته نباشین
برا خانومی که فوق لیسانس داره و قبل عقد با شوهرش صحبت کرده که میخواد شاغل شه و الان آقاشون ممانعت میکنه آیا خانوم اگه بخواد شاغل باشه حتما باید با اجازه شوهر باشه یا شوهر نمیتونه ممانعت کنه طبق قانون
واینکه هنوز نامزدن عروسی رو نگرفتن
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
سلام اگه این شرط شما در عقد نامه شما ودفتر رسمی ازدواج ثبت شده چون سند رو امضا کرده خب تعهد هستش ولازم الاجرا اما اگه فقط زبونی بوده وبین خودتون چون مدرکی نداری پس قانونی نمیتونی سر کار بری چون نیازمند اجازه همسر هستید اما اگه وجدانی واخلاقی وتوافقی پیش بره خب نباید مخالفت کنه درکل اینقدرها نمیارزه که به خاطرش خوشبختی خودت رو فنا کنی!این اقا شرعا وقانونی وظیفه داره که نفقه شما را درحد شان شما تهیه کنه تو هم توی خونه عین ملکه ها زندگی کنی با امنیت وارامش .اصلا الان کو کار ؟پس زندگیت رو خراب نکن لطفا
باارزوی خوشبختی برای شما عروس خانم
#کانال_مشاوره_آنلاین
@moshaveronlain
🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸🍀🌸
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگےچون گل🌹
سرخےست🌹
پراز عطر پر از خار
پراز برگ لطیف🌹
یادمان باشد اگر
گل چیدیم
عطر و برگ و گل🌹
وخار همه همسایه
دیوار به دیوار همند
زندگےرا برای عزیزانمان🌹
سخت نگیریم🌹
@moshaveronla