💠 خانما حواسشون باشه هیچ وقت خانم باسیاست جلوي بچه به #پدر بچه بياحترامي نميکنه.
💠 اينجوري کمترين ضررش اينه که به خودش اجازه ميده که يه وقتي به باباش بياحترامي کنه.
💠ضرر اصليش اينه که همسرتون اون احساس #قدرتي که به عنوان پدر خانواده توي خونه بايد داشته باشه رو
از دست ميده.
💠 هميشه مخصوصا جلو بچهها به شوهرتون بگید: "شما بهترین #بابای دنیایی
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺
سوال264
سلام خیلی وقته دنبال یه نفر میگردم باهاش حرف بزنم اما....
من یه خانم ۳۰ ساله هستم ک شاغلم البته الان در مرخصی زایمان به سر میبرم.سال ۹۲ ازدواج کردم البته هیشکی با ازدواجم موافق نبود چون همسرم از خانم سابقشون ۲ تا پسر بچه داشتن ک الان ۱۵ و ۸ سالشون شده.من خیلی به شوهرم دلبسته شده بودم تا حدی ک سر خیلی از مسائل به خاطر اون کوتاه میومدم.زندگی سختی بود شوهرم ادم بسیار مقید و مذهبی بود البته این نقطه مثبتش بود اوایل زندگی سر بچه ها رفت و امد کردن و خیلی مسایل با هم دعوا داشتیم من به شدت روی شوهرم حساس بودم چون به خاطر بیان زیبا و اعتقاداتی ک داشتن بین خانومها خیلی محبوب بودن.به هر حال پسر اولم سال بعد دنیا اومد.و مشکلات من با دو پسر شوهرم بیشتر شد.۲.۵ سال از خونه داریم میگذشت ک متوجه شدم شوهرم با همکارم ک رابطه نزدیکی هم با هم داشتیم صیغه کردن و اون اغاز بدبختی های من بود.خودم رو یه ادم شکست خورده میدیدم من به خاطر ازدواح با شوهرم از همه چی گذشتم حالا بعد ۲.۵ سال کشمکش این جوابم نبود هنوز باورم نشده بود چی به سرم اومده تا اینکه کم کم همه متوجه شدن و من مجبور شدم ظاهر سازی کنم ک به خاطر تهمتهایی ک به این دو نفر زدن ما مجبور شدیم این تصمیم رو بگیریم
اون خانوم هم به شدت ابراز میکرد قصد اینکار رو نداشته و مجبور شده و به ظاهر ادعای دوستی و رفاقت با من رو داشت.ولی من تو این چند وقت داغون شدم اولش قول دادن هیچ رابطه ای حتی رفت و امدی بینشون نیست اما بعدها کم کم همه چیز رو فراموش کردن.شوهرم شب ها برای شام و خواب خونه میومد اما وقتی ک مغازه بود رو با اون خانوم سپری میکرد.خیلی ضعیف و حقیر شده بودم چند بار خواستم طلاق بگیرم اما نشد یعنی شوهرم راضی نمیشد و وعده و وعید میداد و همیشه میگفت اون خانوم به خاطر خدا نگهش داشتم وگرنه هیچ منفعتی برام نداره تا اینکه یه بار ک خیلی به ستوه اومده بودم بهم قول داد ک فقط وقتی با اون در ارتباط باشه ک من سرکارم هستم یعنی صبح تا ساعت ۲ و بعد از اون ساعت انگار اون خانوم براش وجود نداره و در عوض من هم به ارتباطش با اون خانوم تا اون ساعت کار نداشته باشم.این رو یادم شد بگم ک تو این دوسالی ک اونا صیغه کردن تا ۱ سال اون خانوم به خونه من رفت و امد میکرد و به ظاهر من و بچه ها رو خیلی دوست داشت اما بعد از یک سال باهاش قطع رابطه کردم البته بچه های شوهرم خونش میرن اما من و بچه هام نه هم خودش هم شوهرم خیلی اصرار داره ک من اجازه بدم با من رفت و امد کنه اما تا حالا موافقت نکردم.حالم خوب بود تا همین دو سه روز پیش ک متوجه شدم عروسی برادرشه و همه خواهر شوهر و مادرشوهرم رو دعوت کرده.چون این خانوم بچه ای نداره و ۲ بار ازدواج کرده و اینکه زن دوم شده خانواده شوهرم به من میگفتن ک دوسش ندارن و از این کارش بسیار ناراحتن.اما درکمال تعجب متوجه شدم به این عروسی رفتن و تصمیم داشتن ک من متوجه نشم البته من از شوهرم شنیدم چون ایشون با مشورت من ساعت ۱۱۰۵ شب به عروسی رفتن و ساعت ۱۲ برگشتن فقط رفتن هدیشون رو بدن و برگردن به خاطر عهدی ک به من داده بودن و به خاطر اینکه ناراحت نشم از اون روز تا حالا خیلی ناراحتم چون احساس میکنم همه با من دورویی میکنن و همه بهم دروغ میگن نمیدونم چه رفتاری تو دیدار با خانواده شوهرم داشته باشم.
مغازه شوهرم پایین خونه خودمه و خونه اون خانوم دو تا خیابون اونور تر.تقریبا هر روز اون خانوم میاد مغازه شوهرم و گاهی اوقاتم شوهرم یکی دوساعتی میره خونه اون شاید تو هفته دو الی سه بار بره اونجا.از این موضوع خیلی دارم رنج میکشم داغون شدم اون از شوهرم اون از بچه هاش ک به اون زن تمایل دارن اون از خونواده شوهرم ک عروسی برادر من نمیان عروسی برادر اون میرن.
حس میکنم از همه رکب خوردم و اشتباه بزرگی کردم ک با مرد متاهل ازدواج کردم اما الان نمیخوام طلاق بگیرم چون دو تا پسر دارم نمیخوام زیر دست اون زن باشن پسرام.خیلی سوال دارم فقط ای کاش بهم بگید ک پیام هام رو خوندین.
سلام شرمنده دیروز در مورد مشکل خانم صیغه ای همسرم باهاتون حرف زدم. حالا بقیش اینکه چون این خانوم دوبار قبلا ازدواج کرده شوهرم میگه خدا قهرش میاد اگه منم طلاقش بدم تو این شهر کوچیک ابروش میره و ممکنه به راه بد کشیده بشه.منم ک قصد طلاق گرفتن ندارم نمیدونم چجوری بسازم گاهی اوقات از شوهرم متنفر میشم ک با اون زن در ارتباطه.دیگه نمیتونم بهش پیام عاسقانه بدم یا حتی بگم دوسش دارم نمیتونم براش فداکاری کنم از یه طرف هم میخوام شوهرم با من ارتباط عمیق عاطفی داشته باسه باید چکار کنم.
پاسخ ما👇
سرکار خانم # شمس مشاورخانواده
سلام بانو
خانومی اولین اشتباه اینکه بدونه رضایت ومشورت خانواده ازدواج کردی .دومین اشتباه اینکه به همکار بیوه خودت اعتماد کر دی وبادست خودت اونو وارد زندگی خودت کردی (مجاورت اتش وپنبه)واشتباه سومت که از همه بدتره اینکه به جای اینکه با محبت وگذشت ..
همسر وفرزندانش وخانواده اش رو جذب خودت کنی
نشستی داری فاز منفی میدی ومیدان رو واسه رقیب هموار میکنی تابهتر بتونه همه رو جذب خودش کنه الان که کلا کار ار کار گذشته تو ازدواج رو کردی پس باید پیش فامیل خودت حفظ ابرو کنی وهمسرت هم حالا به هر دلیلی ازدواج کرده پس لطفا طردش نکن بارفتار منفی وغر زدن ودعوا ، قربونش برم خانم ام البنین وقتی میخواست وارد خانه حضرت علی (ع)بشه گفت تا زینب اجازه نده وارد نمیشم وقتی خانم زینب اومد دم در بهش گفت من اومدم کنیزی بچه های حضرت زهرا رو بکنم وهمه اینها بهترین سیاست ودرایت یه زن رو میرسونه والی اخر که چقدر خانوم بود همه اینها الگو اند لطفا ارامش خودت رو حفظ کن ومخبت خودت رو نثار خانواده وهمسرت وبچه هات کن ومحوری از جنس محبت باش وهمه رو جذب خودت کن بدونه حسادت تا خودت ضربه نبینی اصلا ایرادی نداره که اونها برن عروسی تو چه بخوای چه نخوای این خانوم الان به اونها وصل هستش پس به عنوان فامیل باید رفت وامد هم باشه به جای خود خوری حواست رو جمع کن وبه بهتربن نحو زندگی کن تا همه پروانه شمع وجود تو بشن وتو هم زندگیت حروم فکرو خیال بیخود نشه
الان جامعه امروزی ما که شاید تعداد مرد کم هستش وبیوه هم زیاد اگه مردی مدیرت بالایی داشته باشه که بتونه عدالت رو رعایت کنه برای جلوگیری از فساد ایرادی نداره پس استدال همسرت درسته والبته ایشون چون صیغه هستند خب جایگاه شما رو ندارند وخیلی حقوق دیگه هم شاملش نمیشه وهمچنان بانوی اصلی واول این قصر شما هستید پس فرصت زندگی کردن درست رو از دست نده واز زندگی لذت ببره وبا محبت همه رو جذب خودت کن وخانومی خودت رو بهشون ثابت کن با گذشت خودت ومطمئن باش که مزد معنوی خودت رو از خداوند میگیری پس نگران نباش وشروع کن بهترین زندگی را.....
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
5.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #کلیپ_آموزشی
🔰ده تصور مخربی که باعث خراب شدن ارتباط زوجها می شود❗️
💠یاد بگیریم چگونه فکر کنیم.
#کانال_مشاوره_آنلاین 🌹🍃
@moshaveronlain
درنهایت صبر ومهربانی به کودکتان اجازهی مخالفت دهید
وبه قلمرو حکومتی سلطان خانهتان تجاوز نکنید
تاهم تجربه های لازم برای آینده راکسب کند
وهم آمادهی اطاعت ازشما درهفت سال دوم عمرش شود
#کانال_مشاوره_آنلاین🌹🍃
@moshaveronlain
#سیاستهای_همسرداری
"راههـای جـذب مـردان!!!"
👈 مردان در تنهایی باطریشان شارژ میشود؛ پس بگذارید بعضی مواقع تنها باشند.
👈 مردها از رفتار مردانه زنان خوششان نمیآید. اگر رفتارتان مردانه است، رفتارتان را تغییر دهید.
👈 به او احترام بگذارید و از او حرف شنوی داشته باشید؛ نه اینکه رامش باشید فقط خود رای و یک دنده نباشید.
👈 مردها دوست دارند مدیریت داشته باشند.
👈 یکی از مهمترین علاقمندیهای مردان شغلشان است؛ پس شغلشان را زیر سوال نبرید
🍃❤️🍃🌺🍃❤️🍃
#کانال_مشاوره_آنلاین 🌹🍃
@moshaveronlain
سوال۲۶۵
با سلام استاد گرامی من ۳۶ سالمه همسرم ۵۰ من لیسانس ایشون دیپلم از نظر قیافه ایشون زشت من متوسط دارای ۱ فرزند عزیزم ۱۶ ساله ازدواج کردم اخلاق همسرم خیلی بد خسیس بی اعتنا به زندگی و من خصوصا در خرید خیلی دعوا میکنیم همیشه فحش میده شروع کننده اول اوست خانواده اش سخن چین پشت سرم پول به سختی میده من خان دارم فرزندم رو هم جوری تربیت کرده علیه من من چه کنم چطور به این زندگی ادامه دهم خانوادم هم مظلوم و با صبر هم یه خانواده دنبال حریفند در زندگیم دعوا بیندازند من اکنون کم کاری تیروئید هم پیدا کرده ام ۵ ساله لطفا راهنمایی کنید چه کنم آیا میشود با این مرد زندگی کرد خواهش میکنم محض رضای خدا کمکم کنید خیلی ناراحتم شغل همسرم آزاد خونه داره ماشین داره اما من در زندگی آرامش ندارمچهکنک ممنون از افتان فرقانی از حوالی سراب
همچنین مشکوک و ظنین به من همیشه کجا رفتی با کی بودی بعضی وقت ها یهویی وارد خونه می شند میترسم ممنون
درضمن از نظر روابط جنسی خودپسند هر وقت نقل ضا شد نباید نه گفت من هم دیگر از حوصله افتاده ام استاد گرامی چه باید کرد ممنونم
مومن نیست ولی من به خدا اعتقاد دارم نماز هم نمی خونه چه باید کرد ممنونم
استاد در ضمن هر وقت می خوام به مجلسی بدم قبل از رفتن با من دعوا میکنه منو به اونجا پیف دسته بعد خودش هم خوشحال از خونه میزنه بیرون چ کنم آیا رهایش کنم قانون چی میگه ممنونم
همیشه پیش فرزندم منو فحش میده فحش های کثیف چه کنم ممنون از راهنماییها موفق باشید
پاسخ ما👇
سرکا خانم #شمس مشاورخانواده
سلام
خواهر خوبم شما از ابتدا میبایست یه سری چیزها رو رعایت میکردی که نکردی مثال فاصله سنی زیاد یعی ۱۴ سال عزیزم نهایت اختلاف سنی میتونه ۶ سال باشه وهرچه از این بیشتر بشه عامل گرفتاری هستش شما در دو دهه متفاوت واقع شدین همه اون چیزهایی که تو الان توقع داری اون بنده خدا پشت سر گذاشته ودیگه نمیتونه تورو درک کنه وواقعاخواسته هات رو نمیفهمه
اختلاف دومی که حالاباچشم پوشی میشه ندیدش گرفت اختلاف سطح تحصیلات شماست باز تحصیل به ادم دیدگاهی متفاوت میده واصلا تو توی یه دنیای دیگه سیر میکنی واون یه دنیای دیگه وبادیدگاهی متفاوت که فقط باکمی گذشت و چشم پوشی میشه باهاش کنار اومد والبته الان که یک نوجوان ۱۶ ساله داری باید یه جورایی از خودت بگذری تا این فرزند عزیز به ساحل ارامش برسه واین گذشتی هست که اکثر مادران سرزمینمون انجام میدن وباید بدونی که تربیت به عهده مادر هستش همراه با مهر مادرانه ودر زیر سایه اقتدار پدر ودیگه اینکه یه خانم بادرایت باید حواسش به جیب همسر ودرامد او باشه وتوقعش را بیاره پایین تر تا بتونه بسازه با موقعیت اقتصادی همسرش تاهمسرش شرمنده نداری خودش نشه ونشکنه که اگه مردبشکنه واقتدارش رو از دست بده بزرگترین ضربه را خود زن میخوره که بی تکیه گاه میشه
اما تیرویید یعنی غم باد یعنی عقده های گشوده نشده عزیزم خودت رو دوست داشته
باش وراحت دنبال تخلیه روحی خودت باش باجاری شدن اشکت میتونی خودت رو تخلیه کنی وبابخشش دیگران ونداشتن کینه راحت میتونی خودت رو نجات بدی از دام غمباد وانرژی منفی پس خدارو شکر کن وقدر داشته های خودت رو بدون وفقط بدی هارو شماره نکن گلم خیلی هاهستند که بعد ۳۰یا۴۰ سال زندگی هنوز به خونه وماشین نرسیدن وخدارو شکر که شما دارید این نعمتی خودش!
اگه شکی هست یا ناراحتی به واسطه روابط سرد همسری هستش واگه نیاز جنسی همد یگه رو برآورده کنید همه ناراحتی ها وشکها بر طرف میشه وبه ارامش میرسید به شرط انکه منیت وغرور کاذب وفخر فروشی برای هم را کنار بگذارید ودیگه اینکه به واسطه خدا شناسی هم که شده باید با بد اخلاقی همسرت کنار بیای تا خوب جهاد همسر داری رو انجام داده باشی ودر راستای حضرت اسیه قرار بگیری که با فرعون پر مدعا سازگاری داشته (همسر شما که دیگه فرعون نیست وادعای خدایی که نداره که وبه ۴میخ که نکشیده تورو)زن مومن مجالس رو باید با اجازه همسرش شرکت کنه واگه ایشون رضایت نداشته باشه اصلا نری بهتره واز این دعواهم جلوگیری میشه دیگه
لطفا اجازه ندین که حرمتهای بینتون شکسته بشه واگه خدشه برداشته با احترام متقابل به دنبال ترمیم واصلاح ان باشید ودر صورت امکان حتما دو نفری نزد مشاور متعهد برید تا این سوءتفاهم بینتون برطرف بشه وانشاالله تانهایت کنار هم زندگی رو ادامه بدین وسایتون رو سر فرزندتون باشه وخوب مدیریتش کنید
لطفا کمی ارامش وکمی گذشت رو خرج زندگی خودت کن تا دلبندت هم کنار خودت به ارامش برسه ونیمه پر لیوان رو ببین تاحال دلت خوب بشه انشاالله شماره کردن بدیها واسه ادم بد میاره چون سرشار از انرژی منفی میشه ومخرب، مراقب داشته هات باش وجزع وفزع نکن زیرا اجر معنوی تورو از بین میبره گلم.....
@moshaveronlain
🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🌺 🍃 🌺
ﺧﺪﺍی مهربانم ❣
در آغار هفته🌺🍃
ﮔﻮﺷﻪ ﭼﺸﻤﯽ ﺍﺯ ﺗﻮ ﮐﺎﻓﯿﺴﺖ ﺗﺎ
ﻫﺮﺭﻧﺠﯽ ﺑﻪ ﺭﺣﻤﺖ، ﻫﺮﻏﺼﻪﺍﯼ ﺑﻪ ﺷﺎﺩﯼ
ﻫﺮ ﺑﯿﻤﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺳﻼﻣﺘﯽ ..🌺🍃
ﻫﺮ ﮔﺮﻓﺘﺎﺭﯼ ﺑﻪ ﺍﺳﺎﯾﺶ ﻭ آﺳﺎﻧﯽ ..🌺🍃
ﻫﺮ ﻓﺮﺍﻗﯽ ﺑﻪ ﻭﺻﻞ .. ﻫﺮ ﻗﻬﺮﯼ ﺑﻪ ﺍﺷﺘﯽ ..
ﻫﺮ ﺯﺷﺘﯽ ﺑﻪ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ..ﻫﺮ ﺗﺎﺭﯾﮑﯽ ﺑﻪ ﻧﻮﺭ ..
ﻫﺮ ﻧﺎﻣﻤﮑﻨﯽ ﺑﻪ ﻣﻌﺠﺰﻩ ﺗﺒﺪﯾﻞ ﺷﻮﺩ ..
خدای مهربانم از تو می خواهم..!
ﺗﻤﺎﻡ ﻭﺟﻮﺩ ﻭ هستی دوستان و عزیزانم و
آﺭﺯﻭﻫﺎیشان ﺭﺍ ، ﻏﺮﻕ ﻣﺤﺒﺖ ﻭ ﻧﮕﺎﻩ
ﻣﻌﺠﺰﻩﮔﺮﺕ بفرمایی...🌺🍃
ظهر شنبه تون سرشاراز خیر ونیکی 🙏 🙏
#وقت_دلدادگی
قسمت 45
دوباره به حالت اول برگشت .ماشین را به سمت خانه نیما به حرکت در آورد.
آرام وارد خانه شد و در را بست.سکوت وحشتناک خانه دلهره اش را بیشتر می کرد.قیافه عصبانی نیما یک لحظه از جلوی چشمانش نمی رفت.او را هم بد نگاه می کرد.کلا این هفته اصلا با او حرف نزده بود.حتی نخواسته بود پیشش بخوابد.خودش گفته بود که دیگر بدون او خوابش نمی برد. عشق تمام حرفهایش دروغ است.لباسهایش را در آورد و به آشپزخانه رفت.باید خودش را به کاری مشغول می کرد وگرنه افکار بد مثل موریانه ذهنش را می خورد.چیزی نیما را آزار می داد اما فاخته را آنقدر محرمش نمی دانست با او حرف بزند.احتمالا موریانه به ذهن نیما هم زده بود.برای وقت گذراندن وسایل یخچال را دا ورد و دستمالی برداشت تا طبقه هایش را تمیز کند.فقط محض منحرف کردن ذهنش نه بیشتر!!!!
مشغول کار بود که در با صدای بلندی باز و بعد بلندتر بسته شد.قلب فاخته فرو ریخت.دستش را روی قلبش گذاشت. .....همان لحظه که نیما داخل شد فهمید امشب این خانه طوفان خواهد شد
خسته و کوفته با روحیه ای خراب بعد از یک مشاجره طولانی و نهایتا رضایت دادن وارد خانه شد.داخل آشپزخانه فاخته را دید.خوش و خرم،وسایل آشپزخانه را بیرون ریخته بود و یخچال تمیز می کرد.انگار نه انگار که چیزی شده باشد.انگار نه انگار که نیما آنروز به مرز جنون رفته است. جنون نداشتن فاخته.. اینکه او هم برای او نباشد. .... توهم از این بدتر که بدانی کسی دوستت ندارد اما تو با یک دم از نفسش جان بگیری.به نیما خیره شده بود و دستمال را در دستش می پیچاند.اعصاب نیما هم آن شب مثل همان دستمال مچاله مچاله بود.هیچ چیز زندگیش نرمال نبود .. از همان اول...نه ازدواجش...نه دوست داشتن بینهایت فاخته... نه خوشی زندگیش.آرامش به نیما نیامده بود....انگار اصلا اندازه تن نیما خوشی دوخته نشده بود.....چشمان اشکبارش اینبار عصبانی اش می کرد.اصلا اینهمه اشک را از کجا می آورد .کمی جلوتر رفت و وارد آشپزخانه شد.هر چه نیما نزدیکتر میشد فاخته بیشتر در خود فرو می رفت و رنگش می پرید.از نیما ترسیده بود معلوم بود .چقدر بدش می آمد از پنهان کاری.یک مهتاب دیگر کنارش پرورش پیدا کرده بود.با این تفاوت که این دختر او را به مرز جنون خواستن کشانده بود.کاش فقط یک کلمه به او از مزاحمتهای پسر می گفت .... خودش یواشکی دمش را می چیند بدون آنکه گزندی از ناراحتیش به فاخته برسد.اما حالا او هم مقصر بود .دستاتش را به کمرش زد
-یخچال تمیز می کنی
صدایش از ته جاه در آمد
-س...سلا. ...
با سیلی جا نانه ای که در گوشش خواباند حرفش ناتمام ماند.با چشمانی وغ زده دستش را روی گونه اش گذاشت.آنچنان فریاد زد که حنجره اش شکافته شد
-هر غلطی خواستی صبح کردی حالا اینجا چه گ*ه*ی می خوری
به لکنت افتاده بود
-م...م...
دوباره با همان شدت داد زد
-خفه شو. ..خفه شو صداتو نشنوم .....همتون عین همین ،همتون تا میبینین یکی دلش بهتون بند شده بند آب می دین.....عین همین همتون .... لاشخورین.....
اشکش مثل سیل می آمد و از ترس به سکسکه افتاده بود
-کثافت کاری رو زود یاد می گیرین
دست خودش نبود اهل خشونت نبود اگر بود که آن مهتاب .. .را تا توان داشت میزد....اما فاخته مهتاب نبود.....آن فاخته لعنتی با آن چشمان جادوییش مهمان آمده بود، اما بست در قلب نیما جا خوش کرده بود.حکم زندگیش بود و امروز را اینجوری خراب کرده بود.بازویش را گرفت و کشید و داد فاخته بالا رفت.هلش داد روی زمین. فاخته عقب عقب می رفت و نیما مثل پلنگی زخمی جلو می آمد. دوباره محکم از بازویش گرفت و بلندش کرد.گوش آسمان هم از فریادش کر شد
-ناز و عشوه ها تو جای دیگه خرج می کنی اونوقت جای گرم و نرم و شکم سیرت اینجاست. اینجا کوفت می کنی جای دیگه انرژیتو خالی میکنی
دستهایش را روی گوشش گذاشته بود و از ترس مثل بید می لرزید
-من هیچ کاری نکردم...ق...قس می خوردم
سیلی دیگری بردهانش زد و روی زمین پرتش کرد
میز را واژگون کرد و فریاد زد
-همینکه به من چیزی از اون کثافت نگفتی ..یعنی همچین بد تم نمی یومده. ..این یعنی چی
هر چه روی کانتر بود را روی زمین زد و فاخته فقط از ترس گوشه ای مچاله شده بود
ادامه دارد...
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺