eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
اینقدر همسرتون رو محکوم نکنید و قضاوت نکنید. گاهی اشتباه از رفتارهای خودمون و بدبینی های ماست. سعی کنید بی دلیل و مدرک به همسرتون اتهاماتی مثل خیانت نزنید @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#همسرانه اگر همسرتان ایرادی دارد که باید اصلاح شود، این کار نباید هیچ وقت در حضور دیگران و حتی فرزندانتان گفته شود...! @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال284 راستش قراره برای من خواستگار بیاد که دایی ام معرفی شون کرده.من تحصیلاتم لیسانسه و خواهرم دانشجوی فوق دیپلم.دایی ام به مادرم گفته اگه از خونواده و دختر خوششون بیاد یه پسر کوچکتر هم دارن که شاید خواهرم رو هم خواستگاری کنن.پسر اولیه لیسانس و توی تاکسی سرویس کار میکنه و پراید داره.اون پسر دومیه که دانشجوی فوق لیسانس پتروشیمی هست.ک۶ من تا این موضوع رو فهمیدم دوست داشتم منو برای برادر کوچیکه خاستگاری کنن.چون من به هیچ وجه دوست ندارم شوهرم کار ثابت نداشته باشه.از طرفی هم با اینکه این اخلاقم رو دوست ندارم ولی دوست ندارم من که این همه برا خودم زحمت کشیدم شوهرم اینجوری باشه اون وقت خواهرم که بیخیال دنیاست و زیاد هم برا تحصیلش زحمت نکشیده شوهرش مهندس باشه. نمی دونم احساس میکنم خواهر خیلی بدی هستم ولی نمیدونم چ کنم.از این طرف سن من هم لب مرزه دارم میشم ۲۶سال. دودلم. میترسم ازدواج کنم و یه سری مشکلات و حسادت و حسرت و از این حرفا. دوست دارم تو ارامش زندگی کنم نه مقایسه زندگی خودم با خواهرم لطفا کمکم کنید و راهنماییم کنید.استرس هم دارم.و نمیدونم چ تصمیمی بگیرم ممنون پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاورخانواده باسلام اصلا از دختر باکمالات وتحصیل کرده ای مثل شما بعیده که به خواهر خودش حسادت داشته باشه ویا کلا به هرکس دیگه ای چون حسادت از اون رذیله های اخلاقی که مثل اتش به وجود ادم میافته واز درون میسوزونه وارامش رو از فرد میگیره میدونی که طبق اموزه های دینی ما الحسودلایسود حسودهرگز نیاسود وباعث تاریکی قلب میشه پس لطفا هرچه را برای خود میپسندی برای دیگران هم بپسند خوبه ادمی بلند نظر باشه وهرچی خیر وخوبی برای همه از خدا طلب کنه ابجی که خوشبخت باشه توهم خوشحالی مطمئن باش انسانیت اصلا به تحصیلات کم وزیاد ربطی نداره حتی خوشبختی هم ربطی به کار اداری ویا ازاد نداره چه بسا افرادی که دکتر هم بودن ونتونستن به هم ارامش بدن تازه اینکه انتخاب اول تویی وقرار برای شما بیان وبرای خواهر اگری هستش پس با توکل به خدا برو جلو باطرف صحبت کن ببین واقعا همون که تو میخوای به دلت میشینه یا نه وبعدهم خدارو شاکر باش که اینقدر خوب هستین که اون خانواده خواهان هردوی شما هستند وسعی کن این حس حسادت رو از بین ببری تاخودت به ارامش برسی برات ارزوی خوشبختی دارم @moshaveronjain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نازنین: قسمت 57 -فقط خواستم بدونم نظرت چیه.به تظرت زن خوبی برات میشه اخم کرد و ناراحت نگاهش کرد -این حرفای مسخره چیه که می زنی اصلا انگار نه انگار که با اوست -ولی من خوشگلترم مگه نه عصبانی شد.این دختر چه مرگش بود بلند نامش را صدا زد -فاخته اشکش را پاک کرد -ولی هیچ کس تو رو اندازه من دوست نداره. ....هیچ کس... . هیچ کس عصبانی اش کرده بود.چشمان خسته اش حالا از عصبانیت قرمز بود -اگه می خوای نریم بگو نریم. .اما وای نستا اراجیف بگو....معلوم نیست چته. ...من خرم آدم حساب نمی کنی بگی چته. ....اه از کنار فاخته گریان رد شد و بلند بلند غر زد -خیر سرم اومدم خونه ذهنم آروم شه.....همچین گند می زنی به اعصاب آدم که... صدای شماره گرفتن آمد .بعد هم صدای ناراحت نیما -الو...سل ام مامان خوبی...اونم خوبه....منتظر ما نباش. ...نمی یایم. .خیلی خسته ام....سلام برسون....خداحافظ در نیمه باز اتاق را چنان باشدت کوبید که برخوردش با دیوار صدای بلندی ایجاد کرد.با اخم و ناراحتی به سمت فاخته آمد.فاخته ای که فقط اشک می ریخت.انگشت تهدیدش را به سمتش گرفت ،داد زد -فقط یه روز دیگه بهت مهلت می دم با زبون خوش،خودت بیای بگی چته .....والا....والا فاخته... .یه جور دیگه می پرسم.....اون روی سگ منو بالا نیار... دوباره در را محکم بهم کوبید و رفت گریان همانجا روی تخت نشست .دستانش را جلوی صورتش گرفت و گریست.ناراحتش کرده بود اما دست خودش نبود.....به نیمای بعد از خودش زیادی فکر می کرد بس بود دیگر گریه.گاهی اوقات فقط تسلیم شدن چار ساز بود.بلند شد و در اتاق را باز کرد.نیما روی مبل دراز کشیده بود.ساعدش را روی چشمهایش گذاشته بود.ناراحت بود پس چرا داد و بیداد نمی کرد.وقتی اینقدر ساکت میشد بیشتر می فهمید که دوستش دارد.مرد این مدلی ندیده بود.تا قبل از این بی دلیل هم کتک می خورد اما حالا عشقش را ناراحت کرده بود و سکوت از در و دیوار خانه می بارید.رفت و کنار پایش روی زمین نشست. -نیما حرفی نزد ...تکانی نخورد....حتی نفس بلند هم نکشید .. نگفت بلند شو برو حوصلتو ندارم..... فقط سکوت کرد -ببخشید اینبار نفس عمیق کشید.لبخند زد....حوصله اش را داشت -نمی خوای بگی چته دستش را لای موهایش کرد.سکوت کرد.اصلا نمی توانست ...نه نمی شد....تصمیمش برای رفتن جدی تر بود.اصلا دیگر توان چنگ و دندان کشیدن برای این زندگی را نداشت.دوباره به صفر کیلومتری آرزوهایش رسیده بود......بی هیچ حرفی بلند شد که برود.در همان حالت صدایش را شنید -دیگه اصرار نمی کنم برای دونستنش. ارزش من برات معلومه دیگه......وقتی نمی تونی حرف دلت رو باهام بزنی آرام اشک ریخت.حرف دلش سخت بود.ریشه خودش را سوزانده بود دیگر دل نیما را سوزاندن آخر نا مردی بود.دوباره به اتاقش پناه برد.این آخرین آرامش را هم با ولع بلعید.دیگر قرار نبود دائم عاشقانه ای ببارد...دستش را روی جای خالی نیما در کنارش گذاشت.فردا ها ......امان از این فردا .....کاش لا اقل اینبار دیر بیاید. صبح بیدار شد.به قیافه در هم در خوابش نگاه کرد.به پشت خوابید و به سقف زل زد.چطور باید سر از کارش در می آورد. هیچ چیز به ذهنش نمی رسید.نفس عمیقی کشید و بلند شد.باید به بنگاه می رفت.صاحبخانه خبر داده بود پولش را تا آخر برج یعنی هفت روز دیگر جور می کند.باید تخلیه کند. دوندگیهای این روزهایش یک طرف ،حال عجیب و غریب عشق کوچکش هم از طرف دیگر بر مغزش فشار می آورد.بلند شد.چند وقت دیگر عید هم بود.کلی هم اینجوری خرج داشت.بعد از تعطیلات عید مراسم داشتند.یک جشن کوچک. مادرش از ذوق برگشت پسرش ،رنگ کردن واحد نیما را شروع کرده بود و تقریبا رو به پایان بود.دوندگی برای تزئین خانه جدیدش با فاخته کلی برایش خوشایند بود از طرفی جمع کردن شرکتش در این زمان برایش شکست محسوب می شد.باز هم باید تا مدتی پیش پدرش می رفت.افکار مزاحم را پس زد و تکانی به خودش داد. به حمام رفت.سریع لباسهایش را پوشید.باز هم میز صبحانه اش آماده بود.کنارش نشست و کمی رویش دولا شد. -تو که اینهمه زحمت چیدن میز صبحونه رو می کشی،نخواب بعدش عشق من، بدنش را جمع کرد -خوابم می یاد خب بوسه ای روی گونه اش زد -اگر بتونم عصری می یام دنبالت بریم یه جای خوب.یه کم خوش بگذرونیم، شاید اخم وتخمت باز بشه...باشه صدایی نیامد -خوابی فاخته دوباره گونه اش را بوسید و رفت.کاش کمی به دلش می افتاد امروز با تمام روزها فرق دارد. ادامه دارد... @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸 تاثیر عجیب دعا در حق دیگران برای خود دعا کننده ❤امام صادق علیه السلام می فرمایند : 🔸 "اگر شخصی در پشت سر برادر مؤمنش برای او دعا کند ، از عرش ندا می شود ، برای تو صد هزار برابر مثل او است ،صد هزار برابر برای تو است. 🔸این در حالی است كه اگر برای خودش دعا می كرد ، فقط به اندازه همان یك دعایش به او داده می شد . 🔸 پس دعای تضمین شده ای که صد هزار برابر آن داده می شود ، بهتر است از دعایی(دعای شخص دعا کننده برای خود) که معلوم نیست مستجاب بشود یا نشود ." ❤پس چه خوبه همیشه برای هم دعا کنیم.. 📚 من لا یحضره الفقیه، ج۲ ، ص۲۱۲ ⁉حال اگر کسی برای بهترین مخلوق خدا امام زمان علیه السلام دعا کند چه می شود ؟ اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج وَ العافیَه وَ النَّصر .. @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨🍃🍂🌺✨🍃🍂🌺✨🍃🍂🌺 یکی از کارهای اشتباه زنان در رابطه جنسی دادن پیام هایی به همسر می باشد که زمان معاشقه را تعیین می کند . هرچند این پیام ها می توانند ضربان قلب شوهرتان را چند برابرکنند اما قابل پیش بینی بودن زمان معاشقه هیجان مرد را نابود می کند . شما می توانید به جای پیام هایی مانند (منتظرم تا بیای خونه) یا (بعد از کلاس یوگا مال تو هستم) از متون و پیام های که دارای جزییات کمتری باشندو وقت معاشقه راتعیین نکنند مانند (دنبال فرصتی هستم تا هرچه زودتر با تو باشم) یا (چطوره بچه رو بعضی وقتا بزاریم خونه مامانم؟) استفاده کنید. @moshaveronlain 🌺🍀❤️🍀🌺🍀🌺
دوست عزیزم❤️ #با_خودت_تکرار_کن ؛ « من‌هر روز شادتر و قدرتمندتر می شوم‌ چون با خدا همراهم همه‌چیز ممکن ومیسر است» عصر جمعه تون سرشار از خیر ونیکی باشه "خدایا سپاسگزارم" @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺 #مثبتانه
سوال285 سلام خانوم شمس بابت راهنماییهاتون ممنونم واقعا برام مفید بود.چند روزه هم خودم ارومم هم اینکه جدلی ندارم.با خونواده شوهرم روبرو شدم و خیلی سعی کردم خودم رو عادی نشون بدم و خوبم بود.فقط استرسم از اینه ک اخر ماه ک عروسی پسر خواهر شوهرمه اون خانوم و خانوادش هم اونجا باشن.و بیان کنار خواهر شوهرام و اینا بشینن اونوقت من باید چه عکس اللملی نشون بدم؟ یه سوال دیگه هم دارم وقتی شوهرم داره باهام حرف میزنه در مورد اون خانوم و بهم میگه خسته شدم از درخواستهاش و حوصله رفت و امد باهاش رو ندارم(همیشه همین حرفها رو میزنه و میگه اون دائما پیله من میکنه ک چرا بهم سر نمیزنی) باید چه عکس العملی نشون بدم؟؟ دیشب شوهرم بهم گفت ک اون عروسی حتما اون خانوم هم دعوته البته بدون اجازه من نمیاد.از ارتباط اون خانوم با خواهراش گفت. گفت ک حتی خونش هم رفت وامد میکنن البته محدود.کلا اون خانوم روابط عمومی بالایی داره و هر کس رو میبینه سریع باهاش ارتباط میگیره برای همین اعتناد به نفس من اومده پایین.حتی شوهرم گفت ک مادرش رو به خونه مادرشوهرم برده حالا اینا مهم نیست اما واقعا این کاراش برام عجیبه.نمیدونم چکار کنم فکر اینکه تو عروسی باهاش روبرو بشم ازارم میده اگه شوهرم بدونه ک از بودنش اذیت میشم بهش میگه ک نیاد اما گفتنش کار درستیه؟؟؟تو رو خدا راهنماییم کنین تو بد موقعیتی گیر کردم. پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده باسلام خب خداروشکر که به یه آرامش نسبی رسیدی عزیزم به همین رویه وسیاست ادامه بده تا کامل نقطه ضعف وحساسیت شما از بین بره ودر ضمن هرچه بیشتر عامل جذب همسرت باشی مطمئن باش اقایون اگه آرامش نسبی رو داشته باشن وتامین بشن دنبال دردسر نمیرن مگه اینکه مریض جنسی باشند که در این مورد بعید میدونم ویادت نره که بانوی اول این قصر تویی پس متانت وخانمی خودت رو حفظ کن وبا هرچیزی با آرامش ودرایت برخورد کن ولح بازی نکن وظیفه تو حفظ ارامش خانواده وخودت هستش بااستفاده از شاه کلید محبت اینقدر که ملکه ذهنت بشه که شما بسیار ارام وصبور وبامحبت هستی وقتی همسرت برات درد دل نیکنه شاید میخواد استانه تحمل وحساسیت تورو بسنجه پس شنونده خوبی باش وهمدلی کن راهکار نده وبگو من ارامش وسلامتی تورو میخوام تا سایه ات روی سرم باشه نسبت به این خانم هم حساسیت ندلشته باش محبت تو به خانواده همسر باید بیشتر از اون باشه روابط عمومی تو باید بالاتر بره باید با همه شون گرم بگیری تا همه دوستت باشن وطرف تورو بگیرن توی مجلس هم اصلاخودت رو نمیشکنی وخیلی هم سرحال وشیک وباکلاس حاضر شو درضمن کینه هم نداشته باش چون هم خودت اذیت میشی هم عامل جذب انرژی منفی میشه کاملا ریلکس باش مطمئن همه چی باخوشی طی میشه به امید خدا وقرار شد باتوکل بر خدا از خودش آرامش طلب کنی... 😆@moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💗مهدی جان 💚همه گویند به تعجیل ظهورت 💗صلوات 💚کاش این جمعه بگویند: 💗به تبریک حضورت،صلوات اللهم عجل لولیک الفرج🙏 @ moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بازخوردهای مثبت معجزه میکنند حتی بعد از گذشت زمان، یکی از روش نهادینه کردن رفتارهای مطلوب یادآوری و تحسین آن کار برای کودک است به طور مثال بگوییم: "یادته هفته پیش توی کارهای خونه به من کمک کردی؟ چقدر اون کارت رو دوست داشتم." وقتی کودک متوجه بشه که رفتارهای ناپسندش مورد توجه قرار نمی گیرد و رفتارهای مثبت گذشته، هنوز در ذهن مادرش است، پس سعی می کند تا آن رفتارها را بیشتر انجام دهد. 🔹🔸🔹🔸🔹🔸 @moshavernlain 🔹🔸🔹🔸🔹🔸
چای بهانه ست، کنارهم بنشیند🌸 مهربان باشید💕🌸 عشق بورزید 💕🌸 که خداوند بنده های مهربونش را💕🌸 که بهم عشق می ورزند دوست داره 💞🌸 عصر زیباتون بخیر ☕ 😊 🌸 @ moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نازنین: قسمت 58 خانه را مثل همیشه مرتب کرد.همه جا را با وسواس عجیبی گردگیری کرد.سنگها را چند بار تی کشید .انگار که چند باز تمیز کند دیگر کثیف نخواهد شد.با جرم گیر حمام را تمیز کرد و برق انداخت.احتمالا بعد از او نیما حوصله تمیز کردن نداشت.لباسهای شسته اش را اتو کشید.عطر لباسهایش که بلند میشد مست و دلتنگ دوباره اشک میریخت.بعد از او دستهای دیگری تمام اینها را لمس میکرد آه نیما. ....خدا کند او هم ،هیچ کس را مثل فاخته نخواهد.همه را مرتب آویزان کرد.رو تختی را یک بار دیگر مرتب کرد.عکس روی میز توالت را از قاب در آورد.این هم سهم او از این زندگی.....ساک کوچکی آورد چند دست لباس درون آن ریخت بقیه هم در همینجا کنار لباسهای نیما باشد.کوله مدرسه هم دیگر به دردش نمی خورد.باید در خیابان کنار آشغالها می گذاشت.آرزوهایش را هم در سطل زباله می ریخت.دفتر سیاهش را در آورد تا پاره کند اما در هر سطرش اسم نیما بود.دلش نیامد .. لااقل در این دفتر سیاه نیمایش و آرزوهایش زنده باشد.آهی کشید جگرش سوخت.مانتو اش را پوشید ساک کوچکش را برداشت و به سمت در رفت.اما سخت بود دل کندن ... خیلی سخت ......در را باز کرد تا برود پاکتی جلوی در افتاده بود.ساکش را زمین گذاشت و پاکت را برداشت و د وباره داخل آمد.روی مبل نشست و پاکت را باز کرد.برگه های سو نو گرافی و کلی برگه دیگر بود .هیچکدام را نخواند.حوصله نداشت.پاکت را روی میز پرت کرد و بلند شد.از میان پاکتها نظرش به گوشه عکسی جلب شد.باز هم عکس آن زن بود.پوزخند زد.اینبار اصلا حسودی اش نشد.اصلا خوشگل باشد که باشد.....دیگر فرقی نداشت.اما شکش برای برگه ها دو برابر شد .یکی از بر گه ها را برداشت.سونوی جنین بود.برگه را به پشت کرد تا ببیند چیزی در ان نوشته شده یا نه.نوشته ای با خودکار نظرش را جلب کرد "این جواب سونوی پسر ته......به فکر حق و حقوقش باش" بیشتر از بیست بار نوشته را خواند.پسرش....پسر نیما.....نیما پدر میشد و او.. .. در میان بهت و ناباوری،خنده عصبی اش سکوت را از در و دیوار خانه برداشت.انگار در و دیوار هم دولا شده بودند و با همهمه کلمه "پسر نیما "را تکرار می کردند.آه خدایا....جنگت زیادی نا برابر است ....حریف قدر می خواهد! نه فاخته ای که در کار خودش هم مانده است.اشکهایش را پاک کرد.با خودش تکرار کرد"خب بهتر....اصلا دیگه یاد منم نمی افته.. ..سرش به بچه گرم میشه" اما خودش را گول می زد.مگرنه؟؟دلش آتش بود و خودش روی آتش دلش آب می ریخت.بی خیال اشک ریختن برای از دست رفته ها .....باید رفت...و قت تنگ است!!!!به کنار در رفت ....ساکش را هم برداشت.در را بست و ارام از خانه یارش همانطور که یکباره آمده بود...یکباره هم رفت نگاهش به ماشین جلویی بود در حالیکه خم شده بود و در داشبورد ماشین دنبال چیزی می گشت.از کنار همان پارک رد شد.چند متری که جلوتر رفت محکم روی ترمز زد و به عقب برگشت.خودش بود. ..فاخته بود بایک ساک کنار خیابان منتظر تاکسی ایستاده بود.دنده عقب گرفت و دوباره جلوی پای او ترمز کرد.به خیال اینکه مزاحم است کمی آنطرف تر رفت.شیشه طرف شاگرد را پایین داد و صدایش کرد -فاخته خانوم برگشت .با دیدن چشمان متورم بارانی اش دستپاچه از ماشین پایین رفت.کنارش ایستاد. -حالتون خوبه....این چه حالیه.. اینجا چی کار می کنین بغضش ترکید.هول از اوضاع وخیم فاخته، در سمت فاخته را باز کرد. -بشینین تو ماشین ... فقط گریه می کرد.حاج و واج مانده بود چه کار کند. -فاخته خانوم.. خواهش می کنم آرام ساک را از دستش گرفت و توی ماشین گذاشت -بفرمایین بشینین فقط ایستاده بود و با چشمان رویایی اش مثل ابر بهار گریه می کرد.اینبار بلند تر صدایش زد -فاخته خانوم...الان فکر می کنن مزاحمتون شدم ...صورت خوشی نداره ..بفرمایین اشکش را پاک کرد.تازه انگار فهمیده بود در چه موقعیتی است .نگاهش روی فرهود ثابت ماند -من ...من . می خوام برم دهانش باز مانده بود -برین؟! کجا می خواین برین.....این چه حالیه...با نیما دعواتون شده گریه ممتدش اعصابش را بهم ریخت -ای بابا!حرف بزنین دستانش را روی صورتش گذاشت .صدای گریه بلندش ناراحتش می کرد -کجا می خواین برین.....نیما می دونه -..... -بشینین لطفا! فقط گریه می کرد.بلند داد زد -فاخته بشین می گم ادامه دارد... @moshaveronlain 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺