#گمان_اشتباه_برخی_زنان
💠 برخی زنها گمان میکنند مرد به خاطر آنها نباید به هیچ چیز جز او #توجه کند.
و مرد خود را در معرض آزمایشهای سخت قرار میدهند و میگویند؛ اگر مرا دوست داری، باید هرچه را که میخواهم، انجام دهی. چنین مردی، یک مرد عاشق نیست؛ بلکه فردی #ضعیف، بیپناه و #منفعل است.
عاشق واقعی هرگز بخاطر حسش از #منطق نمیگذرد، بلکه حسش را با #عقلانیت همراه میکند.
🍃❤️ @moshaveronlain
🌺🍀🌺
🌸🍃🌸🍃🌸
🍃🌸🍃
🌸🍃
🍃
⚜نزدیکی در شب شهادت⚜
#پرسش
🔶حکم روابط زناشویی در ایام عزاداری مخصوصا شبهای شهادت ائمه علیهم السلام چیست؟
#جواب
🔷این کار حرام نیست اما اگر ضرورت ندارد سزاوار است در شب شهادت ائمه اطهار علیهم السلام ترک شود
--------------------------------
@moshaveronlain
🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
#وقت_دلدادگی
قسمت 60
در اتاق را باز کرد و ساک را کنار در گذاشت .کنار رفت تا فاخته وارد شود
-بفرمایین
فاخته آرام در اتاق پا گذاشت.هنوز دو ساعت بیشتر نبود از نیما جدا شده بود احساس می کرد دارد از بی نیمایی زودتر می میرد.اتاق کوچکی با یک تخت و یک کمد یکنفره بود.صدای فرهود را از پشت سرش شنید.
-اینجا اتاق منه.. کوچیکه اما برای یه نفر خوبه
بیحال جواب داد
-زیادم هست
-مادر بزرگم نماز می خونه.تموم شد نمازش صدات می کنم با هم آشنا بشین
.سری به نشانه تایید تکان داد
-فعلا با اجازه
آرام در را هم بست.فاخته ماند و حسرت نداشتن داشته هایش.ا الان احتمالا نیما دیگر فهمیده بود او رفته.از او دلگیر می شد......از اینکه او را بیخبر ترک کرده بود دلش می شکست.کاش او هم دلش برای فاخته تنگ شود.حالا دیگر دلتنگی نیما چه سودی برایش داشت.دوباره اشکهایش سرازیر شد.کاش هیچ وقت نیما را نمی دید.روی تخت نشست.از درد دوری ،پتوی روی تخت در دستانش مچاله شد.غم و غصه داشت او را از پا در می اورد.صدای در آمد سریع اشکهایش را پاک کرد
-بله
-بیزحمت اگه میشه مادر بزرگم می خواد ببینتت
بلند شد .کمی لباسش را مرتب کرد و در اتاق را باز کرد.فرهود هم مثل همیشه تا نگاهش به فاخته می افتاد سریع نگاهش را می گرفت.فرهود راه افتاد و فاخته هم پشت سرش. در اتاق دیگری را زد و در را باز کرد.پیرزنی سفید چهره با چشمانی آبی به رنگ فرهود پای سجاده نشسته بود و تسبیح می گفت.با دیدن فاخته لبخند زد.پیرزن چهره آرام و دلنشینی داشت.معلوم بود در جوانی بسیار زیبا بوده است.آرام سلام داد
-سلام
-سلام به روی ماهت دخترم.بیا جلو ببوسمت.من پاهام درد می کنه نمی تونم پاشم
فاخته سریع جلو رفت و با پیرزن روبوسی کرد و کنارش نشست
فرهود هم آمد و به پشتی روبروی آنها تکیه داد. رو به فاخته کرد
-فاخته خانوم ایشون مادر بزرگ من ،مامان گوهره.مادر جون ایشونم فاخته ست همسر دوستمه.یه چند روزی اینجا باشن.
رو به فرهود کرد
-مهمون حبیب خداست.مخصوصا وقتی هیچ کس و نداشته باشی
فرهود اخم کرد
-من چیم پس.منو حساب نمی کنی
عینکش را در آورد
-تو هم بی معرفتی مادر.به همون بابات کشیدی.پدرت هم بیمعرفته چه برای من ... چه برای بچه اش
آهی کشید
-مامان گوهر الان وقت این حرفا نیستا.
رو به فاخته کرد
-خب مهمان خوشگل ما شام چی دوست داری
فرهود سریع بلند شد
-من برم شام بگیرم
فاخته با خجالت رو به فرهود کرد
-باعث دردسر شدم ..ببخشید
-این حرفا چیه! اختیار داری
رو به مادر بزرگش کرد
-شما چیزی نمی خوای مادربزرگ
از تسبیح گفتن ایستاد
-نه مادر تو هر چی می خری پولشو نمی گیری.مگه تو خودت چقدر پول داری
رفت و گونه مادر بزرگش را بوسید
-من به غیر از تو مگه کیو دارم آخه
-برو خرس گنده !هی خودتو برام لوس می کنی
خندید و دوباره ایستاد.صدای زنگ موبایلش آمد.از جیبش بیرون آورد .با دیدن نام نیما نگاهی به فاخته غرق در فکر انداخت،رد تماس داد و از در بیرون رفت.بد مخمصه ای افتاده بود.مانده بود چطور به نیما بگوید.هر طور که فکرش را می کرد، نیما اگر می فهمید فکرهای غلطی در موردش می کرد.خدا بخیری کندی گفت و از خانه بیرون رفت
غذا را گرفته بود و دوباره وارد خانه شد.هنوز در حیاط خانه قدیمی مادربزرگش بود که تلفنش دوباره زنگ زد باز هم نیما بود.ناچارا جواب داد
-بله
صدای گرفته نیما از پشت خط به گوشش رسید
-فرهود !!بدبختo شدم....فاخته
سعی کرد بیتفاوت رفتار کند
-فاخته ؟!چی شده مگه
بلند داد زد ،طوری که گوشی را از گوشش فاصله داد
-گذاشته رفته....منو ترک کرده رفته
مثلا تعجب کرد
-رفته...آخه واسه چی. ..دعواتون شده
صدای سرگردانش حالش را خراب کرد.سخت بود از او چیز به این مهمی را پنهان کردن
-نمی دونم ..دارم می میرم. ...نمی دونم چه خاکی تو سرم کنم
-آروم باش..شاید برگرده....شاید جایی رفته
دوباره فریاد زد
-جایی نداره بره. ...می فهمی.. هیچ جایی رو نداره
-خیلی خب. ..باشه....آروم بگیر تا بتونی فکر کنی.می یام اونجا یه سر تا ببینم چی شده
ادامه دارد...
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸
عزیز میگفت: برای درکنار هم موندن باید خیلی چیزارو بخشید، خیلی حرفارو نشنیده گرفت.
از خیلی کارها عبور کرد. برای در کنار هم موندن باید بخشندهترین و قویترین بود نه زیباترین و
باهوش ترین... آدما وقتی میتونن مدتهای طولانی کنار هم بمونن که یاد بگیرن چطور باهم کنار بیان. اگه گاهی تو حال خوب هم شریک نمیشن دستی هم به حال بد هم نکشن. هیچ حال بدی موندگار نمیمونه همونطور که حال خوب هم همیشگی نیست. عزیز میگفت: اول از هر چیزی برای در کنار هم موندن باید یاد بگیری چطور میشه با کوچیکترین چیزها، از زندگی لذت برد
خندید و شاد بود...
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#انگیزه
اگه احساس میکنی همسر جانت اونی نیست که فکر میکردی😔.... یا اینکه پر از ایراده😥.... ازش فاصله نگیر❗️❗️
✅خاطرات خوب و شیرینتون رو مرور کنید باهم
✅بهش بارها بگو دوستش داری (حتی اگه بدی هاش متنفرت کرده)
✅هفته ای چهار بار خوبی ها و نقاط مثبتش رو بگو حتی اگه لبخند زیبایی داره, حتی اگه صدای زیبایی داره....
✅گاهی خوبی هاش رو با خط زیبا بنویس و قبل از رفتن به سرکار, بذار جایی که میدونی چشمش بهش میفته!
⭕️اگه دیدی دیگه بدی هاش کم شده و تغییر کرده و چقدر دوست داشتنی شده, تعجب نکن! 😍
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
این سه دارو قلب ها را شفا می دهد!
✨صله رحم با بستگان و نیکی با همسایه ها،
✨پاک کردن دارایی ها و دادن زکات و آشتی و
✨ برخورد منصفانه و مسالمت آمیز با دیگران سه دارویی است که در مکتب امام سجاد به عنوان شفا دهنده قلب معرفی شده اند.
🌺🍃 @moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال289
سلام خانم خوبید
ببخشید من برای سلام کردن پسر شش ساله ام مشکل دارم
یعنی هر چی تذکر و تشویقش به سلام کردن میکنم
باز یا فراموش میکنه
یا کلا نمیخاد یاد بگیره
جوری که بدش میاد یا خجالت میکشه
شما راهکاری دارید
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
مادر خوب طبق اصول تربیتی اجبار وفشار نمیتونه محلی از اعراب داشته باشه وکودک شاید تا ناتوانه بگه چشم یا حرفت رو قبول کنه اما فقط پیش تو ودرنبودت به این اصول پایبند نیست پس اجبار وفشار ممنوع برای تدبیت کودک در واقع باید خودت رو تربیت کنی یعنی باید اهل عمل باشی نه حرف دوصد گفته به نیم کردار نمیارزد باید حرف وعمل یکی باشه پس لطفا به فرزندتان اجبار نکنید وفقط خودتان رعایت کنید او باحافظه تصویری خودش همه اعمال شما رو ثبت میکنه وبه اجرا میذاره پس مراقب اعمال خودتون باشید
@ moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📌نیایش امروز 🍃🌺
معــبـــودا❣
نصیرمان باش تا بصیرگردیم ؛
بصیرمان کن تا ازمسیر برنگردیم.
مـعــبـــودا
ای نام تو شیرین
ای ذات تو دیرین
خوشم که معبودم تویے
خرسندم که مقصودم تویے ؛
نه دوری که نخوانمت ؛
نه مجهولے که نشناسمت ؛
مـعــبـودا❣
کینه را از سینه ام بزدای ؛
زبانم را از دروغ و تهمت نگه دار ؛
اگر نعمتم بخشیدی، شاکرم کن ؛
اگر به بلا افکندی، صابرم کن ؛
اگر آزمودی پیروزم کن ....
آمین یا ذَال