حدود 40 درصد از خانم ها به نوعی افتادگی رحم دچار میشوند که در آن دیواره های واژن به سمت دهانهی واژن افتادگی پیدا میکند ، متاسفانه خیلی از خانم ها خجالت میکشند در مورد
این مسئله با پزشک صحبت کنند
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#همسرداری
مشوق همسر خود باشیم؛ برای رفتارها و صحبتهای همسرمان ارزش قائل شویم و با یادآوری موقعیتهای موفق گذشته، او را تشویق کنیم تا آیندهی بهتری داشته باشد.
@onlinmoshaverdh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #تفکر_در_قبرستان
💠 گاهی با همسرتان در روزهای خلوت به #قبرستان بروید.
💠 و درباره مسئله #آخرت و اینکه مرگ روزی بین شما فاصله خواهد انداخت بیندیشید.
💠 اینکار باعث میشود قدر روزهایی را که در کنار هم هستید بدانید.
💠 نیز باعث میشود از خطاها و #عیبهای یکدیگر به راحتی بگذرید و خودتان را درگیر مسائل پیش پا افتاده نکنید.
💠 اگر میتوانید بالاسر #قبر خالی بروید و قدری برای روز مرگ و پرونده عملتان در زندگی با همسرتان صادقانه #تفکر کنید.
@nl8nmshaverh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨✨
✨
📝 #پارت_هفدهم_اینک_شوکران۱
بعد از اون مثل گذشته شد...
شوخی میکرد، میرفتیم گردش، با علی بازی ميکرد، دوست داشت علی رو بنشونه توي کالسکه و ببره بیرون...
نمیذاشت حتی دست من به کالسکه بخوره...!
《نان سنگک و کله پاچه را که خریده بود، گذاشت روی ميز، منوچهر آمده بود. دوست داشت هر چه دوست دارد برایش آماده
کند. صداي خنده علی از توي اتاق می آمد. لاي در را باز کرد منوچهر دراز کشیده بود و علی را با دو دستش بلند کرده بود و با او بازی میکرد. دو انگشتش را در گودي کمر علی می گذاشت و علی غش غش می خندید. باز هم منوچهر همانی شده بود که میشناخت...》
بدنش پر از ترکش شده بود، اما نمی شد کاري کرد، جاهاي حساس بودن باید مدارا میکرد... عکس های سینش رو که نگاه میکردی سوراخ سوراخ بود. به ترکش هاي نزدیک قلبش غبطه میخوردم.
می گفت: "خانوم شما که توي قلب مایید!".
دیگه نمیخواستم ازش دور باشم، به خصوص که فهمیدم خیلی از خانواده هاي بچه هاي لشکر، جنوب زندگی میکنن. توي بازدیدی که از مناطق جنگی گذاشته بودن و بچه هاي لشکر رو با خانواده ها دعوت کرده بودن، با خانم کریمی، خانم ربانی و خانم عبادیان صمیمی شدم.
اونا جنوب زندگی میکردن.
دیگه نمیتونستم تهران بمونم....
خسته بودم از این همه دوري.....
منوچهر دو سه روز اومده بود ماموریت.
بهش گفتم: "باید ما رو با خودت ببري."
قرار شد بره خونه پیدا کنه و بیاد ما رو
ببره. شروع کردم اثاث ها رو جمع و جور کردن...
منوچهر زنگ زد که خونه پیدا کرده، یه خونه ی دو طبقه در دزفول. یکی از بچه هاي لشکر با خانمش قرار بود با ما زندگی کنن...
همه ي وسایل رو جمع کردم. به کسی چيزی نگفتم تا دم رفتن...
نه خونواده ي من، نه خونواده ی منوچهر. هیچ کس راضی نبود به رفتن ما. میگفتن: "همه جای دنیا جنگ که میشه، زن وبچه رو بر میدارن و می برن یک گوشه ي امن. شما می خواید برید زیر آتیش؟"
فقط گوش می دادم...
آخر گفتم: "همه حرفاتون رو زدید، ولی هر کس راهی رو داره... من میخوام برم پیش شوهرم".
پدر و مادرم خیلی گریه میکردن، به خصوص پدرم...
منوچهر گفت: "من اینطوری نمیتونم شما رو ببرم. اگه اتفاقی یبوفته،چه طوري تو روي بابا نگاه کنم؟ باید خودت راضیشون کنی."
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
✨✨
📝 #پارت_هجدهم_اینک_شوکران۱
با پدرم صحبت کردم گفتم منوچهر اینطوري میگه...
گفتم: "اگر ما رو نبره بعد شهید شه، شما تاسف نمیخورید که کاش میذاشتم زن و بچش بیشتر کنارش بمونن؟"
بابا علی رو بغل کرد و پرسید: (علی جان دوست داري پیش بابایی باشی؟)
علی گفت: "آره، من دلم براي باباجونم تنگ میشه."
علی رو بوسید، گفت: "تو که این همه پدر ما رو در آوردي اینم روش خدا به همراهتون برید ."
صبح زود راه افتادیم...
《هنوز نرسیده قالشان گذاشته بود.
به هواي دو سه روز ماموریت رفته بود و هنوز بر نگشته بود. آقاي موسوي و خانمش دو سه روز بعد از رفتن منوچهر رفتند تهران.
با علی تنها مانده بود توي شهر غریب کسی را آنجا نمیشناختند. خیال کرده بود دوري تمام شده...
اگر هرروز منوچهر را نبیند، دو سه روز یک بار که میبیند...》
شهر خلوت بود. خود دزفولی ها همه رفته بودن. یک ماهی می شد که منوچهر نیومده بود. با علی توي اتاق پذیرایی بودیم که از حیاط صدایی اومد. از پشت پرده دیدم سه چهار تا مرد توی حیاط هستن.
از بالا هم صداي پا میومد. علی رو بردم توي اتاقش،در رو قفل کردم. تلفن زدم به یکی از دوستای منوچهر و جریان رو گفتم. یه اسلحه توي خونه نگه می داشتم. برش داشتم و اومدم برم اتاق پذیرایی که من رو دیدن...
گفتن: "حاج خانم شما خونه اید؟ در رو باز کنید ".
گفتم: "ببخشید، شما کی هستید؟"
یکیشون گفت: "من صاحب خونه ام".
گفتم: "صاحب خونه باش. به چه حقی اومدید اینجا؟"
گفت: " دیدم کسی خونه نیست، اومدم سر بزنم".
میخواست بیاد تو داشت شیشه رو میشکست اسلحه رو گرفتم طرفش گفتم: "اگه کسی پاشو بذاره تو میزنم".
خیلی زود دو تا تویوتا از بچه هاي لشکر اومدن. هر پنج تاشون رو گرفتن و بردن. به منوچهر خبر رسیده بود وقتی فهمیده بود اومدن توي خونه، قبل از اینکه بیاد، رفته بود یکی زده بود توي گوش صاحب خونه...
گفته بود: "ما شهر و زندگی و همه چیزمون رو
گذاشتیم، زن و بچه هایمون رو آوردیم اینجا، اونوقت تو که خونوادت رو بردي جاي امن اینجوري از ما پذیرایی میکنی؟"
💐شادے ارواح طیبہ شهدا صلوات💐
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨
✨✨
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فرصت زندگی کم است
بزرگوارتر از آن باش
که برنجی...
و نجیب تر از آن باش
که برنجانی...
#کانال_مشاوره_آنلاین
@onlinmoshavereh
﷽ 🌼﷽🌺﷽
🌼﷽🌺﷽
﷽🌼﷽
🌺﷽
﷽
به نیت آمرزش پدران و مادران
آسمانی✨
و به نیت سلامتی پدران و مادران در قید حیات ✨
وبه نیت پدران و مادران بی اولاد✨
صلواتی ختم میکنیم 🙏
🌺الّلهُمَّ
🌼صلّ
🌺علْی
🌼محَمَّد
🌺وآلَ
🌼محَمَّدٍ
🌺وعَجِّل
🌼 فرَجَهُم
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سعی کنید در طول زندگی، برای شوهرتان همسری کنید
هیچ لزومی ندارد برایش مادری کنید!
همسرتان را به عنوان یک مرد بپذیرید و برای شناخت دنیای مردانه او
دانش و آگاهی خود را افزایش دهید
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال579
من یه اخلاق بدی دارم خیللللللی مغرورم نمیدونم چکار کنم غرورم کم بشه بتونم بیشتر برم سمت شوهرم
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
خواهر خوبم عرور وتکبر از صفات خوب خانمهاست منهی در قبال نامحرم نه برای همسر احتما چیزی شبیه خجالت کشیدن وحیاست که شما داری نه غرور اونم به خاطر اینه که اینجور حرکات برای ما تابو هستش وعیب میدونیم البته همیشه هم خوب نیست که خانم بره طرف اقا اما هراز چند گاهی خوبه که شما پیشنهاد بدی حتی اگه زبانی براتون سخته لزومی نداره بلکه میتونی با پوشیدن لباس محرک ویا رفتارهای تحریک کننده وزبان بدن وارایش کردن وخیلی جزئیات دیگه میتونی همسرت رو جذب کنی وبه اوج برسونی لازمه که کمی خجالتی بودن رو کنار بزاری تا همه چیز خوب پیش بره موفق باشی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺