🌹
خانمها_بدانند
"آقایان از همسر خود چه میخواهند؟!"
6⃣ اینقدر زیاد و پشت سرهم حرف نزنید:
🍃 اگر همسرتان خسته است، ذهنش درگیر کارش است و یا فقط حوصلهی گفتگو ندارد، مجبورش نکنید به حرفهایتان گوش بدهد.
👈 خانمها گاهی واقعا زیاد حرف میزنند، اما لازم است شرایط را بسنجند و اگر مناسب نبود، گفتگو را به زمان دیگری موکول کنند. اگر دلتان از دست همکاران پُر است به جای همسرتان میتوانید یکی از دوستان یا اعضای خانواده را برای غُر زدن و درد دل کردن انتخاب کنید، یا میتوانید همه چیز را روی کاغذ بنویسید تا آرام شوید.
✅ مطمئنا گفتگو کردن یکی از مهمترین و باارزشترین جنبههای یک رابطه است اما زمانی که هر دوی شما واقعا آن را بخواهید و آماده باشید، پس اول ببینید مردتان آمادهی شنیدن غرولندهای شما هست؟
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
❗سرکوفت گذشته ممنوع
خیلی از ما در گذشته خطاهایی داشتیم که باعث بروز مشکلات در زندگیمان شده است اما قرار نیست این اشتباهات بشود چوب تَر تا ما هر روز از ان برای همسرمان استفاده کنیم و گذشته را بر سرش بکوبیم،
با این کار باعث میشوید رابطه تان سرد شود گاهی یاد بگیریم همدم باشیم نه نمک روی زخم ...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال782
مشاور✍
اره خب این باید رعایت بشه یعنی درواقع بچه باید احترام به بزرگتررویاد بگیره
کاربر🖍
من خودم فکر می کنم که این رفتار های پسربزرگم زیاد ربطی به پسرکوچکم نداشته باشه چون قبل از اون هم همین طور بود
مشاور🖍
توضیح میدم براتون
کاربر🖍
در ضمن یک چیز دیگه اینکه باباش 3 روز در هفته میره مدرسه و بقیه رو پیش بچه هاست
هم در زمان پسربزرگمو هم در زمان پسرکوچکم، فکر می کنم که دیگه حوصله اش کم شده
البته از 1 سالگی پسربزرگم این طوری بود
هر موقع می اومدم از سر کار ، گلایه پسربزرگم رو می کرد
کاربر🖍
همون دیگه به نظرم شاید این رفتارهاش بخاطر این باشه که زیاد باهاش بوده و دیگه اعصابش رو نداره
راستش شاید فقط من و مادرشوهرم باشیم که اعتقاد داریم نباید با محمدطاها دعوا کنیم و بقیه و حتی پدر و مادر خود من و پدر محمدطاها هم اعتقاد دارن که زیاد لوس شده و باید باهاش برخورد بشه
راستش بعضی وقتها فکر می کنم پدرش اصلا حوصله اش رو نداره و خیلی بد جوابش رو می ده
همین الان داره با لگو هاش بازی می کنه و دو تا رباط درست کرده و فقط داره لگو هاش رو به هم می کوبه
راستش علی ( خواهر زاده ام ) خیلی آروم هست و اصلا حرکات پسرما رو نداره ، البته اون هم بعد به دنیا اومدن خواهرش رفتاراش خیلی تغییر کرده
تو خانواده من همش دارن با هم مقایسه میشن
راستش ی چیز دیگه اینکه پسرم اصلا حرف گوش کن نیست مخصوصا حرف باباش و اون هم همش باهاش کل کل می کنه
اصلا اسباب بازی هاش رو جمع نمی کنه
ممنون از توجهتون🙏🙏🙏
سلام ، ببخشید ی چیز دیگه که یادم رفت بگم اینکه محمدطاها همش با دعوا با همه صحبت می کنه و هر چی بهش می گم مهربون صحبت کن تا همه دوست داشته باشن میگه نه
وقتی هم کار بدی می کنه و بهش می گم عذرخواهی کن بعد از کلی جدل که من عذرخواهی نمی کنم آخرش میگه من خجالت می کشم عذرخواهی کنم
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
با سلام
کاربر🖍
ممنونم از پاسخگویی تون
آیا فقط با بازی و توجه بیشتر مشکل حل میشه ؟
می خواستم بدونم آیا همه چیزهایی که گفتم مشکل محمدطاهاست یا اینکه مثلا گوشه گیر شدنش و سلام نکردن به دیگران یا اینکه با دعوا صحبت کردنش مربوط به سنش هست و گذراست
یا مثلا تفنگ بازی و بازی های خشن
مشاور✍
همه چیزهایی که فرمودین به خاطر اضطرابی هست که وجودش رو گرفته هم به خاطر نبود شما در کنارش هم سختگیری های بیجایی که در این دوره سنی اصلا نباید باشه وهم به خاطر تولد داداش گلش هست ایشون باید به این خاطر جمعی برسه که جایگاه رو ازدست نداده وبرای شما خواستنی هست و بکن نکن هم نباشه چون الان دوره بازی و شادی و ازادی بچه است تا ازلحاظ روحی وروانی به آرامش برسه لطفا در کنارش باشید خصوصا شما و بهش توجه داشته باشید و زمان بیشتری را با او بگذرانید و اصلا اورا زیر ذره بین قرار ندین تا این فشار ازروی اوبرداشته بشه تا وضعیت درستی پیدا کنه و انشاالله به دوره بعدی سنی پا بذاره الان بیشتر اعتراضی رفتار میکنه خشونتی هم که داره ویا اگر گوش نگیری میکنه به همین دلیله ایشون سرشار از اضطراب و استرس و اعتراض هست باید فشار از روی او برداشته بشه
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
پاسخ صوتی👇
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_و_هفت
گوشیم دوباره زنگ میخورد.فاطمه لیوان را به دستم داد و درحالیکه از اتاق بیرون میرفت پشت به من ایستاد و گفت:
-جواب ندادن راه خوبی نیست..من نمیدونم رابطه ی شما چه جوریه.ولی اگه حس میکنی از روی نگرانی زنگ میزنه جوابشو بده و بهش بگو دیگه دوست نداری باهاش باشی.اینطوری شاید بتونی از دستش خلاص شی ولی با جواب ندادن بعید میدونم بتونی از زندگیت بیرونش کنی.
جملات فاطمه تردیدها و دودلیهای های این چند دقیقه ام رو به یقین بدل کرد.تصمیم گرفتم گوشیمو جواب بدم و به کامران همه چی رو بگم.قبل از برداشتن گوشی در دلم یاد آقام افتادم و از او مدد خواستم کمکم کنه ودعاگوم باشه. فاطمه بیرون رفت تا شاید من راحت تر صحبت کنم.
-بله
صدای نگران وعصبانی کامران از پشت خط گوشم را کر کرد:
-سلام.!!هیچ معلومه سرکار خانوم کجا هستند؟
با بی تفاوتی گفتم:هرجا!!!! لطفا صدات رو پایین بیار
کامران دیگه صداش عصبانی نبود.انتظار نداشت که من چنین جواب بی رحمانه ای به نگرانیش بدم.
با دلخوری گفت:خیلییی بی معرفتی عسل..چندروزه غیبت زده.نه تلفنی..نه خبری نه اسمسی..هیچی هیچی. .الانم که بعداز اینهمه مدت گوشیمو جواب دادی داری باهام اینطوری حرف میزنی.
دلم براش سوخت ولی با همون حالت جواب دادم:
-وقتی تلفنت رو جواب نمیدم لابد موقعیت پاسخگویی ندارم. چرا اینقدر زنگ میزنی؟
او داشت از شدت ناراحتی وحیرت از تغییر لحن من در این مدت منفجر میشد واین کاملا از رنگ صدایش مشخص بود.
-عسل تو چته؟؟ چرا با من اینطوری حرف میزنی؟؟ مگه من باهات کاری کردم که اینطوری بی خبر رفتی و الانم با من سرسنگین حرف میزنی؟
-نه ازت هیچی ندیدم ولی ...
چرا شهامت گفتن اون جمله رو نداشتم؟ من قبلا هم اینکار رو کردم.چرا حالا که هدف زندگیم رو مشخص کردم جرات ندارم به کامران بگویم همه چی بین ما تمومه. .
کامران کارم را راحت تر کرد.
-چیه؟؟ منم دلتو زدم؟
این سوال کافی بود برای انزجار از خودم وکارهام.دلم برای کامران و همه ی پسرهایی که ازشون سواستفاده میکردم گرفت.
سکوت کردم..
سکوتم خشمگین ترش کرد:
-پس حدسم درست بود..اتفاقا یچیزی در درونم بهم میگفت که دیر یازود این اتفاق می افته.ولی منتها خودمو میزدم به خریت!!! اما خیالی نیست..هیچ وقت به هیچ دختری التماس نکردم!ا ولی ازت یه توضیح میخوام..بگو چیشد که دلتو زدم و بعد بسلامت
اصلا گمان نمیکردم که کامران تا این حد با منطق و بی اهمیتی با این موضوع برخورد کند. واقعا یعنی این دوستی تا این حد برای او بی ارزش بود.!؟
با اینکه بهم برخورده بود ولی سعی کردم غرورم رو حفظ کنم و با لحنی عادی گفتم:
-من قبلا هم گفته بودم که منو دوست دختر خودت ندون.من در این مدت خیلی سعی کردم تو رو در دلم بپذیرم ولی واقعا میبینم که داره وقت هردومون تلف می___....
کامران که مشخص بود دندانهایش رو موقع حرف زدن به هم میفشارد جمله ام را قطع کرد وبا لحن تحقیر آمیزو بی ادبانه ای گفت:
ببییییین...ول کن این شرو ورها رو..فقط به سوالم جواب بده..
لحظه ای مکث کرد و با اضافه کردن چاشنی نفرت به همون لحن پرسید:
-الان با کدوم خری هستی؟؟ از من خاص تره؟؟
گوشهایم سوت میکشید...حرارت به صورتم دوید.با عصبانیت وصدای لرزون گفتم:
_بهتره حرف دهنتو بفهمی. نه تو نه هیچ کس دیگه ای رو نمیخوام تو زندگیم داشته باشم..
و گوشی رو قبل از شنیدن سخنی قطع کردم.
نفسهام به شمارش افتاده بود.آبمیوه ای که فاطمه برایم ریخته بود را تا ته سرکشیدم.به سرمم نگاه کردم که قطرات آخرش بود.کاش فاطمه اینجا بود.کاش الان در آغوشم میگرفت.واقعا او کجا رفته بود؟ روی تخت نشستم و با چندبار تنفس عمیق سعی کردم آرامش رفته رو به خودم برگردونم.ولی بی فایده بود.راستش در اون لحظات اصلا از کاری که کرده بودم مطمئن نبودم. این اولین بار بود که کامران با من اینقدر صریح و بی رحمانه صحبت میکرد. حرفهایش نشان میداد که او در این مدت به من اعتمادی نداشته و انتظار این روز رو میکشیده.پس با این حساب چرا به این رابطه ادامه داد؟
🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✔️باید ها در زندگی زناشویی:
➕باید همسر شما برای شما ، تمام هدف زندگی باشد نه وسیله ای برای هدف دیگر !
➖همسر شما باید برایتان تمام هدف زندگی شما باشد. نه اینکه برای حفظ موقعیت اجتماعی یا شغلی یا حفظ آبرو ازدواج کنید و یا به خاطر درس خواندن و ادامه تحصیل و به خاطر اینکه از لحاظ مادی تامین شوید و از کمبود مالی و یا وابستگی مالی نجات یابید .
➖بلکه باید تنها و تنها و تنها هدف خودِ همسر شما و عشقِ به او و دوست داشتن او باشد !
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕روزی که یک کسی خودش را جلویِ شخصِ دیگری بازگو میکند وبه آن آدم علاقمند میشود:
➖به همین علت مثلا وقتی زنی با یک مردی دردِ دل میکند حتی در ابتدا هیچ قصد و نظری هم به این مرد ندارد و فقط از بدبختی اش میگوید و فریادش از دستِ شوهرش است .
➖اما شش ماهِ بعد این دو از درون جوری به هم گره میخورند که برخی اوقات فکر میکنند زندگی یعنی گفتگو و بودن با این آدم نه بودن با همسرم و کسی که با او هستم.
➖به همین جهت است که این کار حتما غلط است و حتما بد و خطرناک است و حتما فاجعه بار خواهد بود و باید آن را متوقف کنید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕بارزترین تفاوت های فکری و رفتاری مردان و زنان
➖مرد : مردها در بیشتر مواقع، برای غلبه بر استرس و پیدا کردن راه حل مشکلات خاص دوست دارند چند ساعتی حرف نزنند.
➖زن : حتما شما هم این جمله ای که به صورت طنز گفته می شود که «از زنی که سکوت می کند باید ترسید» را شنیده اید.
تا حدی این عبارت صحت دارد زیرا زنان عموما برای تنبیه همسرانشان سکوت کرده و به این ترتیب مردان خود را گول می زنند. به طوری که مردها نمی توانند چنین رفتاری را درک کنند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕بارزترین تفاوتهای فکری و رفتاری مردان و زنان
➖مرد : مردها عموما قادر نیستند تا به طور همزمان روی چند مساله تمرکز کنند.
بنابراین، کلمه «بعدا» برای آن ها یک واژه کاملا طبیعی است که نشان میدهد اکنون ذهنشان درگیر موضوعی دیگری است و باید اول آن ار حل و فصل کنند.
➖ زن: انجام چند کار به طور همزمان یکی از ویژگی های زنان است.
آن ها به راحتی می توانند از یک کار به فعالیت دیگری سوئیچ کنند بدون اینکه در انجام هر کدام از آن ها خللی ایجاد شود.
به همین خاطر است که شنیدن واژه «بعدا» برایشان حکم توهین و بی توجهی را دارد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال783
سلام
صبحتون بخیر
ان شاءالله روز خوبی داشته باشید
من یک دختر هفده ساله هستم که برای من خواستگاری با شرایط مناسب اومده
من خودم حس میکنم که بهش حسایی دارم
البته حس که نه قطعا یک حسایی دارم
خانواده ی من هم راضین
اما بخاطر شغلش هی دست دست میکنن
من چیکار کنم که خانواده ام اینقدر اذیت نکنن؟؟
خواستگارم
۲ ۲ ساله ان دیپلم دارند و
پاسدار هستند
همسایه هستیم
در همه زمینه ها حتی وضعیت اقتصادی با هم برابریم
تکاور هستند
و خانواده ام بخاطر اینکه شغلش خطرناک مخالف کامل که نه ولی هی بهونه میارن
مثلا منو میترسونن تا مخالفت کنم
من الان چه کاری انجام بدم؟😢
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
سلام دختر قشنگم برای ازدواج یه سری مولفه هارو باید در نظر گرفت مثل ایمان اخلاق بلوغ فکری اجتماعی عاطفی و احساسی و اقتصادی طرف واینکه آیا هم کفو هستین یا نه که شواهد امر میگه ایشون گزینه خوبی هستند اگه فکر میکنی طرف به دلت نشسته و همونی که خودت میخوای پس معطلش نکن که بهترین سن و موقعیت ازدواج رو داری اونم توی این دوره قحط شوهر😉
نگران خطر شغلی هم نباش چون اونی که حافظ همه است خداوندهستش پس توکل بر خدا
گر نگهدار من آن است که من میدانم شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد
منم برات آرزوی خوشبختی دارم
خوبه آدم تا به دام شیطان گناه نیفتاده بگه یاعلی و ازدواج کنه و نگران نباشه چون همه چیز و همه کس زیر سایه لطف الهی قرار داره.....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رهایی_از_شب
#ف_مقیمی
#قسمت_سی_و_هشت
سرمم رو از دستم جدا کردم و از روی تخت پایین آمدم. پاهایم سست بود و سرم گیج میرفت. پرستاری درهمان لحظه داخل آمد و وقتی مرا دید پرسید:بهتری؟
در اینطور مواقع چی باید گفت؟گفت نزدیک یک ساعته که رو این تخت زیر سرم هستم با این حساب نباید احساس سرگیجه و سستی کنم پس چرا خوب نیستم؟!
ولی اگر اینو میگفتم مجبور بودم رو این تخت بنشینم و بیشتر از این نمیتوانستم آن بیرون فاطمه یا احتمالا حاج مهدوی را منتظر بگذارم.راستی حاج مهدوی! !
من باید برم از این اتاق بیرون و او راببینم.یک ساعتی میشود که بخاطر این سرم لعنتی از دیدار او محروم شدم.!بنابراین با تایید سر گفتم:خوبم.
هرچند،گویا رنگ رخساره خبر داد که خوب نیستم!!
او پرسید: مطمئنی؟ یک کم دیگه دراز بکش.هنوز قوات احیا نشده.
چادرم را از روی تخت برداشتم وبی اعتنا به تشخیص مصلحت آمیز او، با پاهایی که روی زمین قدرت ایستادن نداشت به سمت در ورودی رفتم.
این فاطمه کجا رفته بود؟ مگر تلفن من چقدر طول میکشید که اینهمه مدت تنهام گذاشته؟ وقتی در راهروی درمانگاه ندیدمش رو به پرستار با حالی نزار پرسیدم شما همراه منو ندیدید؟
او در حالیکه سرمم رو از جایگاهش خارج میکرد بدون اینکه نگاهم کنه گفت:
-فک کنم دم بخش دیدمش با اون حاج آقایی که همراهتون بود داشت حرف میزد.
ناخوداگاه چینی به پیشانی انداختم. اصلا خوشم نیامد.فاطمه بهترین دوستم هست باشد.چرا حاج مهدوی با او حرف میزند ولی من نمیتوانم؟!!!!
چقدر حلال زاده است.صدام کرد.:عههه عسل..بلند شدی؟؟
بعد اومد مقابلم و شانه هام رو گرفت.با دلخوری گفتم:کجا رفته بودی اینهمه مدت؟ او با لبخندی پاسخ داد رفتم بیرون تا راحت حرف بزنی.بعد با نگاهی گذرا به روی تخت پرسید چیزی جا نذاشتی؟؟ بریم؟؟
بدون اینکه پاسخش رو بدم به سمت در راه افتادم.چرا اینطوری رفتار میکردم؟! چرا نمیتونستم با این مساله، منطقی کنار بیام؟ اصلا چرا فاطمه بهم نگفت که با حاج مهدوی بوده..؟؟!! خدایا من چم شده بود؟
با درماندگی به دیوار تکیه دادم واز دور قد وقامت حاج مهدوی رو مثل یک رویای دوراز دسترس با حسرت وناله نگاه کردم.فاطمه سد نگاهم شد و اجاره نداد این تابلوی مقدس و زیبا رو که به خاطرش قید همه چیز را زده بودم نگاه کنم.بانگرانی پرسید:عسل...؟؟؟ خوبی؟؟؟
او را کنار کشیدم تا جلوی دیدم را نگیرد و نجواکنان گفتم:خوبم...یک کم صبر کن فقط..
او پهلویم را گرفت و باز با نگرانی گفت:
_عسل جان اینطوری نمیشه که.بیا بریم اونور تر رو اون صندلی بشین.
ولی من همونجا راحت بودم.در همان نقطه بهترین چشم انداز دنیا رو میتونستم ببینم.ناخوداگاه اشکهایم سرازیر شدند..در طول زندگیم فقط حسرت خوردم.حسرت داشتن چیزهایی که میتوانستم داشته باشم ونداشتم. حسرت داشتن مادر که در بدترین شرایط سنیم از داشتنش محروم شدم وحسرت حمایت پدر که با ناباوری ترکم کرد..سهم من در این زندگی فقط از دورنگاه کردن به آرزوهایم بود!! حتی در این چندسالی که ظاهرا پر رفت وآمد بودم و با پولدارترین ها میگشتم باز هم خوشبختی را لمس نکردم واز دور به خوشبختی آنها نگاه میکردم. حالا هم که توبه کردم باز هم با حسرت به آرزویی دور ودراز که آن گوشه ی سالن ایستاده و دارد با گوشی اش صحبت میکند نگاه میکنم!!!وحتی شهامت ندارم به او یا به هرکس دیگری بگویم که دوستش دارم...
🌺🍃
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺