eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
سوال835 ۱سال پیش یه مغازه اجاره دادیم زیر خونه مون برای خودمون آشپزخونه یه زنه اجاره دادیم حالا برادرام هم مغازه کبابی دارن ، ما تو یه محل نزدیک هم زندگی میکنیم گفتم این کار نکن به یکی دیگه اجاره میدیم مردم به ما میخندن زشته هرچی گفتم دعوامون شد شوهرم قبول نکرد کار خودش کرد با مشورت خانواده اش ۱ساله همش دعوا داریم میگفت ۱سال شد بلندشان میکنم من با زنه رفتم گفتم خانم این کار نکن زنه باهام دعوا گرفت ولی شوهرم همش پشتی اونا کرد من و حرص داد هرجور که بگی با خانواده اش همه فهمین حتی خانواده من دعوا بزرگی شد بعدش خانواده منم خیلی کم میان خونه من گفتن بزار هر کاری میکنه بکنه و برادرام همه جوره برای من و بچه ام جانشان می زارن ولی شوهرم اصلاملاحضه منو نکرد من خنده زن همه مردم دور و نزدیک شدم ۱سال تموم کردم گریه و ناله شد ،۱سال برام صدسال گذشت خانم مستجر که با من دعوا شد خانواده شوهرم با اون دوست جون جون شدن و شب وروز پیش اون تو مغازه هستن ولی من هنوز پامو تو مغازه خودم نداشتم یکی از خواهرشوهر با مشاجره هم دست شدن و شریک شدن ولی بازم نزاشتن ما بفهمیم البته فکر کنم شوهرم میدونه به رو من نمیاره والبته هیچ کس دیگه بغیر از خانواده خودشون نمیدونم حتی من ۲ماه میگم حال ا یه سال شاد گفتی بلندشان میکنی چی شد پس و انقدر روغن و کباب میکنه بو تو خونه مون من و روانی کرد تمام دود و روغن سوخته تمام خونه مونو پر کرد دیگه تو خونه خودم آرامش ندارم صبح تا غروب دود روانیم میکنه نه میتونم تو خونه خودم باشم نا روی بالکن برم نه تو راه پله بااین همه خانم ۴ماه باردارم و خودمم نمیدونستم تازه فمیدم حالم شدیدن بده حالم بهم میخوره و میمیرم و زنده میشم ولی اصلا براش مهم نیست اعصاب گرفتم البته دیگه حرف برادرام نمی زنم فقط میگم تو خونم آرامش ندارم دود اعصابم بهم می ریزه بخداهم راستشو میگم هم با خوبی بهش گفتم هم با دعوا و قهر ولی هیچی فایده نداره به من میگه باشه میره پایین میاد نظرش بر میگرده دعوا خونه مونم همینه بدون مادرش آبان نمیخوره اگه به من فحش بدنم جلوش میخنده به من میگه تو هیچی نباید بگی با جرائم خوبن ولی اصلا با من نمیسازن من آدم پرحرفی نیستم و زیاد باهم بور نمی خوریم البته من همش خودم و خونه ام و بچه ام و شوهرم میرسم همش تمیز و شیک و باکلاس می چرخم ولی خانواده اش اصلا این جوری نیستن همش انگاری حسودی میکنن بخدا خسته شدم ۱۰نفر به ۱ نفر حتی شوهرمم پشت من نیست و همش من زمین میزنه. حالا تو مغازه ما هم خواهرشوهرام شریک ه مادر شوهرم با خواهرش نمی زارم این مستجره عوض کنه از یه طرفم من و شوهرم داریم همش دعوا میگیریم من گفتم دیگه خونه نمیام خونه پدرم میمونم. حامله شدم دوباره بهش گفتم یه ۲ماه بکسی نگو تا با خودم کنار بیام آرام شم بعدا به مادرش گفت اونم به همه گفت فقط تیکه میندازن تو بارداری منم گفتم نه فقط میخوان تو زندگی من‌سر در بیارن دیگه دارم مریض میشم حال و حوصله هم اصلا ندارم انقدر به شوهرم میگم دیگه خودم بد میشم حرف منو اصلا نمی گیره نمیدونم چی کار کنم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام ببین عزیزم با توجه به اینکه وضعیت اقتصادی این روزها حال خوبی نداره هرکسی یه تلاشی میکنه تا این مشکل رو برطرف کنه همسر شما هم روی همین اصل مغازه اش رو اجاره داده این کجاش اشکال داره ازاین گذشته همه جا کنار هم کلی مغازه مثلا طلا فروشی یا پارچه فروشی ویا سوپر مارکت ویا سفت فودی ویا رستوران و هتل قرار داره آیا باعث شده که خدا روزی دیگران رو نده پس ببین این طرز فکرتان واقعا اشتباهه یه توصیه خواهرانه دیگه اینکه هیچگاه با همسرت سر چیزی کل ننداز و لجبازی هم نکن واقعا بازنده تویی چون ایشون تو لاک دفاعی می ره و باعث میشه که گرمای خونه از بین بره و همه اش بشه لجبازی لطفا دیدگاه فکری خودت رو عوض کن پدر مادر سر جای خودش همسر هم جای خودش محبت که به آنها داره نوعش فرق داره با محبتی که نسبت به تو داره پس به جای تقابل و حسادت و لجبازی لطفا دلبر باش تا بتونی همسرت را به خودت جذب کنی واز تو گریزان نشود مرد به روی خوش همسرش می ره وبه زبان نرم وشیرینش نه به جیغ جیغ کردن و لجبازی و مقابله با خانواده اش اونا هرچی هم که مقصر باشند ریشه او هستند و نمیتونه رهاشون کنه و وظیفه داره که رسیدگی کنه همانگونه که در قبال تو مسئوله به شرط اینکه از زندگی و خودت دلسردش نکنی هی نگو خانواده من ،خانواده تو که امر کشی کرده باشی لطفا اونا رو از خودت بدون وهر قدمی که برمی داری برای رضای خدا باشه تا از کسی متوقع نباشی لطفا مراقب خوشبختی خودت باش لطفا دیدگاهت رو عوض کن دیگه اینکه لزومی نداره که اسرار زندگیت رو به کسی بگی اما خانواده که کسی نیست و غریبه محسوب نمیشه همسرت اونا رو از خودش میدونه و براشون تعریف میکنه همسر رو همانگونه که هست باید پذیرفت چون واقعا نمی تونی عوضش کنی و خودت اذیت میشی
خواهرخوبم من آنچه رو که شرط بلاغ است با تو گفتم خواه تو پند گیری و خواه ملال امیدوارم که پند گیری وروش خودت رو عوض کنی تا همه چیز درست بشه یه خانم باید با سیاست باشه تا بتونه همه چیز رو به نفع خودش و همسرش پیش ببره با آرزوی توفیق برای شما @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‌ ‌🍃🌺 من فقط علامت سوال بودم و خشم بی جواب!! فاطمه هم دست کمی از من نداشت.رو به حامد پرسید:چرا حاجی اینطوری کرد؟؟این دیگه چه قانونیه.؟؟؟ ای وای دیدی چه بد نگاهم کرد؟؟خب اگه به من از قبل می‌گفتند چنین قانونی هست من ایشون رو ثبت نام نمی‌کردم! چرا باید نیروی به این فعالی رو از دست بدیم؟ فاطمه اصلا متوجه نبود که من چه حالی دارم.حاج مهدوی با این کارش داشت رسما منو از مسجد بیرون می انداخت. .در حالیکه اونشب تو ماشین بهم گفت مسجد خونه ی خداست!! چرا الان؟ چرا بعد از دو ماه؟ من که دیگه بعد از اونشب دنبال او نرفتم؟ هرطوری بود خودم و دلتنگیمو کنترل کردم تا مبادا خلف وعده کرده باشم. پس چرا این قدر سردو نامهربون باهام رفتار کرد؟ او چقدر از من متنفر بود!! نگاهش لحظه ی آخر حالم رو بد کرد.. باید از شدت حقارتهایی که توسط او مدام متحمل میشدم دست از علاقه اش برمی داشتم ولی او هرچه از من بیشتر دوری میکرد دیوانه تر میشدم.فاطمه وحامد هنوز در مورد رفتار حاج مهدوی حرف میزدند و اصلا نمی دیدند که من چقدر صورتم قرمز شده!! و نمیدیدند که دستهایم از شدت ناراحتی می‌لرزد. از آنها فاصله گرفتم و به سمت خیابان روانه شدم.فاطمه خودش رو بهم رسوند. _رقیه سادات؟ ؟ داشت اشکهای خفته در چشمم بیدار میشد.نگاهش کردم. _دیرم شده ..خداحافظ فاطمه دستم رو گرفت تا مانع رفتنم شود: _چه اخلاق بدی داری که هروقت از چیزی ناراحت میشی سرتو پایین میندازی بی خداحافظی میری! دستم رو با مهربانی فشار داد:ناراحت نشو..من امشب ازشون میپرسم که چرا یک دفعه چنین تصمیمی گرفتن. بغضم رو فروخوردم و با لبخندی تلخ گفتم :مهم نیست...فعلن دستم رو از داخل دستش بیروم کشیدم و به سمت تاکسیها حرکت کردم. وقتی رسیدم دم خونه، همسایه یکی از واحدها با دیدنم بجای جواب سلام، اخمی کرد و درحالیکه زباله هاش رو گوشه ای میگذاشت زیر لب غر زد: _هرچی بی کس وکاره الواته دورو برماست! منظورش من بودم؟!! مگه من چیکار کرده بودم؟! من فقط مسجد میرفتم! تمام شب به رفتار حاج مهدوی و همسایه ام فکر میکردم .وخود بخود دکمه ی تکرار در ذهنم روشن میشد.قلبم به سختی شکسته بود و روحم زخمی نگاه نامهربان حاج مهدوی شده بود. دلم میخواست از او بپرسم چرا.؟؟ از من در این مدت چه خطایی سر زده بود که او خواستار بیرون کردن من از بسیج شد.واز مرد همسایه بپرسم که چرا بی تحقیق منو لات و بی کس وکار خوند؟! شب بعد فاطمه زنگ زد. بعد از حرف زدن از این در و اون در گفت : من با حاج مهدوی درباره ت صحبت کردم..ایشون سر حرف خودشون هستن.میگن درست نیست که تو از یک محله ی دیگه واسه حوزه ی ما فعالیت کنی.. با بغض گفتم:تو باور کردی؟ _راستش نه. .ولی آخه چه دلیل دیگه ای میتونه داشته باشه؟؟ کاش روی گفتن ماجرا رو داشتم. به ناچار سکوت کردم و بعد از دلداری دادنهای فاطمه گوشی رو قطع کردم. نمیتونستم همینطوری یک گوشه بشینم و حاج مهدوی وبقیه در مورد من دچار قضاوت بشن.تصمیم گرفتم برای حاج مهدوی نامه ای بنویسم.با اشک و ناله گلایه ام رو از رفتارش درنامه ای نوشتم ولی بعد، پشیمان شدم که به دستش برسونم.شاید بخاطر اینکه خودم رو سپرده بودم دست خداوند، تا او به دلم بیندازد که چه کاری خوب است و چه کاری بد.قطعا این نامه کار را بدتر میکرد. روزها یکی بعد از دیگری سپری میشدند و من روز به روز در تنهایی فرو میرفتم. و رفتار همسایه ها باهام سرد وسنگین شده بود.فاطمه، دیگر مثل قدیم وقتش رو با من نمیگذروند و جواب تلفنهایم رو یک در میان میداد. علت این کم پیدایی رو گذراندن وقتش با حامد و خرید عروسی مطرح میکرد.و من هم به او حق میدادم و سعی میکردم کمتر مزاحم او باشم. او بعد از چندین سال تحمل مشکلات و ناراحتیها، تازه برایش فرصتی فراهم شده بود که زندگی کند.پس نباید با مشکلات و تنهاییهام خاطر او را مکدر میکردم. 🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
http://goo.gl/TYo8b8 اینم کادو من به بانوان گل کانال👆👆 روزتون مبارک لبتون خندون
➕با مطالعه و بررسی هرچه بیشتر در مورد مردان و زنانی که درآمد بهتری داشته و سریع‌تر پیشرفت کرده‌اند ویژگی عمل‌گرایی به عنوان بارزترین و پایدارترین رفتاری که آنها در هر کاری از خود نشان می دهند خودنمایی می کند. ➖افراد موفق و مؤثر کسانی هستند که مستقیماً به سراغ کارهای اصلی خود می‌روند و خود را موظف می کنند تا به طور مداوم و بدون آنکه ذهنشان منحرف شود به انجام آن کارها ادامه دهند تا آنها را به اتمام برسانند. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕در سن یک تا سه سالگی اشکال در عمل دفع و مدفوع کودک سبب ایجاد تثبیت مقعدی می شود ! ➖بچه هایی که مشکلات پزشکی مثل : تنگی مجرای دفع یا یبوست یا هر چیزی از این قبیل دارند یا در خانواده ای بزرگ شده اند که در کودکی به سبب واکنش هایی که خانواده به ویژه مادر یا خدمتکاری که از بچه مراقبت می کرده در جهت تمیز کردن او نشان می داده اند و این واکنش ها سبب می شده است که بچه خودش را نگه دارد ، بنابراین تثبیت مقعدی ایجاد شده است ! ➖تثبیت مقعدی که در سن یک تا سه سالگی اتفاق افتاده است با خودش : 👈 اضطراب 👈 کلّه شقی 👈 لجبازی 👈 تمیزی بیش از حد یا عکس آن یعنی تمیز نبودن 👈 مرتب و منظم بودن 👈 دقیق بودن 👈 سر وقت بودن 👈 یک مقدار زمینه های وسواس گونه داشتن 👈 داشتن مغزی که مدام در حال محاسبات است که : اگر چنین کنم چنان می شود 👈 و مهم تر از همه اینکه ، یک مقدار حالت شرم و خجالت بیش از حد در مورد خودشان و داشته هایشان خواهند داشت ! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕نکته تربیتی: بچه ها به دنیا نیامده اند که در آموزشگاهها، پاساژها، شهر بازیهای لوکس، مقابل تلویزیون و در مطب روانپزشکان کودکی شان را تلف کنند. کمی به تخیلاتشان و به خوابهایی که می بینند توجه کنیم. کی دیده اید که کودکی با هیجان از لباسهای شیک و مارک داری که تخیل کرده است برایتان بگوید؟ کجا دیده اید کودکی وقتی صبح بیدار شد بگوید من دیشب خواب ریاضی دیده ام؟ خط تخیلات و خوابها و رویاهاشان را بگیریم و برویم تا ببینیم به کجا می رسیم: «دشت هایی چه فراخ، کوههایی چه بلند...». به پروانه می رسیم، به زنبورهایی که از ترس نیش زدنشان در خواب فریاد می زنند. به بچه گربه هایی می رسیم که هرگز در پارکینگ خانه وجود خارجی نداشته اند اما آنها رنگ خال پشتشان را هم با جزییات برایمان شرح می دهند. کی دیده اید کودکی از مبل و میز ناهارخوری و تابلوهای دیوار با خودش و دوستش حرف بزند؟ کجا دیده اید کودکی از اینکه می تواند شبیه آمریکایی ها و با لهجه آنها درختی که هنوز تنه اش را لمس نکرده tree بخواند، احساس شادمانی کند؟ عاقلانه رفتار کنیم... کودکان باید کودکی کنند @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕چرا کودکان به حرف والدین بی اعتنایی می کنند و به اصطلاح "کر" می شوند؟ ➖عوامل سبب ساز: ۱. والدینی که زیاد حرف می زنند! والدینی که مرتب به فرزندانشان امر ونهی می کنند، و بکن! نکن! های مکرر دارند. برای کاهش این وضعیت تمرین کنید و حرف های خود را در طول روز بشمارید. چند حرف غیرضروری میان شما با فرزندتان رد و بدل می شود؟ ۲. والدینی که حرف می زنند، ولی اگر کودک بی اعتنایی کرد پیامد طبیعی یا منطقی خاصی برای آن وجود ندارد.‌ (منظور تنبیه نیست.) ۳. کودک‌می داند که والدینش تکرار خواهند کرد، پس لازم نیست او به حرف آنها گوش کند. به یاد داشته باشید: اگر حرف اول مفید نبود، حرف دوم مضر است! @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال836 سلام علیکم ببخشید خانم مشاوره میدین؟ بنده مادرم رو دوسال پیش از دست دادم دختری16ساله هستم پدرم یکی دوماه بعد از فوت مادم دوباره ازدواج کردن متأسفانه خانم پدرم بسیار آدم حسود، بی شعور،و خصوصیات دیگه ای هم دارن که قابل تحمل نیست و همش منو با رفتار زشتش آزار میده هروقت پدرم برای خونه خوراکی خرید میکنه این خانم میاد قایم شون میکنه که فقط خودش بخوره به خاطر همین رفتار های آزار دهندش من یک سالی هست که از شدت ناراحتی و فشار روحی وسواس کندن ابرو گرفتم و بدون اینکه بتونم خودمو کنترل کنم ابرو هامو در میارم و همین خانم با کنایه بهم طعنه میزنه که ابرو نداری همیشه مجبورم وقتی مدرسه میرم یا توی خونه هستم روسری یا مقنعه ام رو. بیارم جلو که مبادا کسی ابرو هامو ببینه البته هرچند زن بابام تا حالا آبرومو برده و قطعا پیش در همسایه و فامیل گفته که من ابرو ندارم و روانی ام همیشه بدون اجازه به چیزام دست میزنه و وقتی یه خوراکی میخرم برای خودم که مدرسه ببرم میاد از توی کمدم برشون میداره میبره میخوره 43سالشه وقتی هم که به بابام بگم، زن بابام میاد قسم خدا رو میخوره که برنداشته، بابام هم که اعتیاد داره و تریاک میکشه اصلاهم کار نمیکنه و درآمدی نداره تنها منبع درآمدی اش فقط یارانه اس خانم لطفا یک راه حل بزارید جلوی پام خیلی خیلی ناراحتم اصلا راحت نمیتونم به درس هام برسم. همش به بهونه ی سر درد بهم میگه ظرف هارو بشور یه بچه ی 7ماهه هم دارن وقتی که گریه میکنه ارومش نمیکنه من میرم آرومش میکنم پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام ببین عزیز دلم اول که تسلیت میگم بابت فوت مادر بزرگوارتون و امیدوارم که روحش شاد باشه ودر آرامش میدونی که مردها وابسته به وجود خانم هست و خودش به تنهایی نمیتونه به امور زندگی رسیدگی کند پس مجبور هست که ازدواج رو بپذیر ه هم به خاطر خودش هم به خاطر شما که وقتی نیست یه بزرگتر داشته باشی در ضمن این خانم هم که دلش نمیخواسته مادر شما رحمت خدا بده تا اون بیاد جایش رو بگیرد و حتی پدر هم دلش نمیخواسته که همسرش رو از دست بده تا دوباره مجبور به ازدواج بشه پس بهتره که با این قضیه منطقی کنار بیای تا در واقع خودت آرامش داشته باشی اینطوری فکر کن که این بنده خدا به شما پناه آورده پس بهتره که پذیرای او باشی و نسبت بهش محبت کنی تا بهت اعتماد کنه ورابطه بینتون اصلاح بشه اون طفل معصوم که خواهر ویا برادر خودته و حتما بهش رسیدگی کن و محبت چون اون که به میل خودش نیومده و اصلا توی این قضیه تقصیری نداره واما در مورد کار خونه خب بهتره که با هم همکاری داشته باشید حتی اگه مادر عزیزت بود بازهم شما همچین کاری رو انجام می دادی اصلا هر کاری که انجام میدی فقط برای خشنودی خدا و شادی روح مادرت انجام بده واما برای آبرو کندن عزیزم وقتی که به آرامش روحی برسی دیگه دست به ابروی خودت نمیزنی چون استرسی وجود نداره پس دختر گلم بهتره که به خاطر آرامش روانی خودت هم که شده با این قضیه کنار بیا نمی گم به عنوان مادر اما به عنوان یه هم خونه که میتونی تومجبوری این خانم رو در کنار خودت تحمل کنی اگه به ذهن خودت بقبولانی که ایشون هم خونه من دیگه باهاش مشکلی نداری به چشم زن بابا هم بهش نگاه نمیکنی اونم یه بی پناه که از سر ناچاری به شما و پدر اهل عمل شما پناه آورده!به نظرت اگه مجبور نبود به یه همچین فردی و همچین شرایطی بله میگفت!؟پس دلسوز خودت و او که جانشین مادرت شده باش و مراقب سلامتی جسمی و روحی خودت باش مراقب زیبایی خودت باش تو هنوز اول راه زندگی هستی و کلی خوشبختی و اینده در پیش روی شماست پس تا آن روز مراقب خودت باش و حتما درست رو خوب بخون تا انشاالله به هدفهای بزرگ زندگیت برسی برات آرزوی عاقبت بخیری دارم گلم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
‌ ‌🍃🌺 ماه رمضان بود. در خانه ام رو زدند. با خودم فکر کردم شاید همسایه ی زیرینم که خانمی جوان ومهربان بود نذری آورده. چادر سر کردم و از چشمی نگاهی به بیرون انداختم ولی کسی مشخص نبود.پرسیدم کیه؟ جوابی نیومد.داشتم چادرم رو در میاوردم که دوباره در زدند .لای در رو به آرومی باز کردم.مسعود پشت در بود.به محض دیدنش قصد کردم در رو ببندم که مسعود با پایش مانع شد و گفت:زیاد وقتت رو نمیگیرم. در حالیکه در رو فشار میدادم گفتم:من با شما حرفی ندارم.بهتره برگردی. او به آرومی گفت:حرفم مهمه..باید بهت بگم.پس به نفعته بشنوی. حالا بازوهاش رو هم داخل درز در انداخت و با تمام قدرت سعی کرد در رو باز کند.زور من در مقابل بازوهای تنومند او خیلی ناچیز بود و او داخل اومد.با وحشت صدام رو بالا بردم: -از خونه ی من برو بیرون! او دستش رو به علامت هیس جلو آورد و گفت:اگه فکر من نیستی فکر آبروت باش.یک وقت همسایه ها صداتو میشنون برات بد میشه! حرفمو میزنم ومیرم.. به آشپزخونه رفتم و چاقویی زیر چادرم پنهان کردم تا اگر از ناحیه ی او خطری تهدیدم کرد وسیله ای برای دفاع داشته باشم.و سریع به نزد او بازگشتم. او که به در تکیه زده بود با دیدنم به تمسخر گفت:فکر میکردم رفتی برام شربتی آبی چیزی بیاری.. با اکراه از او رو برگردوندم و گفتم:حرفتو بزن و سریع برو. او یک قدم جلو برداشت..خودم رو سپردم دست خدا. گفت:ببخشید بابت روز آخری که اینجا بودیم.من از جانب نسیم عذر میخوام. جواب دادم:چطور نسیم خودش نیومده واسه عذر خواهی؟! من احتیاجی به عذرخواهی کسی ندارم.اگر نسیم این کار رو نمیکرد عجیب بود. او لبخند معنی داری گوشه ی لبش نشست و گفت:آره واقعا! اگه نسیم اینکارو نمیکرد عجب داشت!! از زمانیکه یادم میاد همیشه بهت حسودی میکرد.تحمل اینکه تو به یه جایی برسی براش خیلی سخته. _اومدی اینجا که این حرفها رو بزنی؟؟ او دستهاش رو به هم کوبید وگفت:نه اومدم بهت بگم منم هستم! تا تهش!! الان دیگه از همه چی خبر دارم. با تعجب نگاهش کردم:چیییی؟؟؟؟ چی میگی تو؟؟ او روی مبل نشست و در حالیکه به اون لم میداد گفت:هیچ وقت باور نکردم که تو از این بازی پردرآمد خسته شده باشی..میدونستم باید یک دلیل مناسب تر واسه پشت پا زدن به بختت داشته باشی. البته بهت حق هم میدم.نصف کردن درآمد با سه نفر زیاد سود خوبی برات نداشت.انصافش هم بخوای حساب کنی تو، تو این وسط از همه بیشتر تلاش میکردی! پس سهم بیشتری حقت بود.اومدم اینحا بهت بگم منم هستم.نسیم و میپیچونیم و باهم کار میکنیم.نصف نصف!! با عصبانیت به سمتش رفتم و گفتم :بهتره از این خونه بری بیرون ..این اراجیف فقط به درد اون کله منحرف و منفعت طلب خودتون میخوره.لابد کلی هم با خودت کیف میکنی که خیلی بچه زرنگی نه؟؟!! یا از خونه ی من میری بیرون یا جیغ میزنم همسایه ها رو خبر میکنم. او از جا بلند شد و صورتش رو نزدیکم آورد و با غیض گفت:مطمئنی اگه همسایه ها بیان من ضرر میکنم و تو برنده میشی؟ میخوای امتحان کنی؟ با حرص گفتم:هم تو ..هم نسیم..حال به هم زنین ترین موجودات عالمید... او خنده ای موذیانه کرد : اونوقت تو چی هستی؟؟؟فک کردی منم مثل کامران یا اون آخونده ام که خام این بازیات بشم؟؟؟ همزمان هم به فکر تلکه کردن کامرانی هم اون آخونده مقدس نما ؟؟؟ ادامه دارد... 🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸فاطمه باغ گلاب است خداميداند 🎊فاطمه گوهرناب است خداميداند 🌸فاطمه واژه زيباست،تعجب نكنيد 🎊كرم فاطمه درياست،تعجب نكنيد 🌸فاطمه دخترطاهاست بگويازهرا 🎊فاطمه روح تولاست بگو يازهرا 🌸میلاد مادر خوبیها بانوی دو 🎊عالم حضرت زهرای مرضیہ(س) 🌸و روز بزرگداشت مقام 🎊مادر و زن، بر همه مادران و 🌸زنان و دختران سرزمینم مبارک باد ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺