eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.7هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
بر خلق خوش و خوی محمد (ص) صلوات 🌹✨🌹 بر عطر گل روی محمد (ص) صلوات 🌹✨🌹 در گلشن سر سبز رسالت گویید 🌹✨🌹 بر چهره گل بوی محمد (ص) صلوات   🌹✨🌹 اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ 🌹✨🌹 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕مادران و پدرها بخوانند... چند اشتباه تحصیلی آسیب زننده ی والدین به فرزندان: - تلاش برای جهشی خواندن دانش‌آموز - تلاش برای شناسنامه گرفتن در نیمه اول سال - رقابت برای ثبت‌نام کودک در چندین کلاس‌ فوق برنامه - تلاش برای ثبت‌نام دانش‌آموز در مدارس خاص و کلاس‌های تقویتی خاص - تلاش برای ساختن کودکی که به جرم دانش آموز بودن، کودکی نکند. و این آغاز نابودی انگیزه یادگیری در فرزندان شماست! همیشه موفقیت در گرو درس‌خوان بودن فرزندتان نیست... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕بیاندیشیم برای فرزندانمان لالایی نخوانیم تا بخوابند کتاب بخوانیم تا بیدار شوند... برای فرزندانمان قصه هایی بگوییم که بیدار شوند، نه قصه هایی که به خواب فرو روند...؛ بیداری وجدان و خرد دلنشین تر از خواب است . . . و داشتن یک فکر پاک مومن ، از تمام معابد و مساجد و کلیساهای دنیا مقدس تر است. . . ! 🖋 ملتی که کتاب نمی خواند باید تمام تاریخ را تجربه کند... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
وقتی يه پنگوئن عاشق يه پنگوئن ديگه ميشه ، كل ساحل رو ميگرده و قشنگترين سنگ رو انتخاب ميكنه ، اون رو واسه جفت ماده ميبره ، اگر ماده از سنگ خوشش اومد و قبول كرد جفت هم ميشن؛ ولي اگر قبول نكرد پنگوئن نر احساس ميكنه سنگی كه پیـدا كرده اصلا قشنگ نبوده و اونوقت اونو ميبره زير آب لای مرجانها ميندازه تا ديگه هيچ پنگوئني اشتباه اونو تكرار نكنه و نا اميد نشه. شما هم سعی کنید یه سنگ و از سر راه یکی بردارید نه اینکه جلو پاش بندازید که زندگیش خراب شه 👤 دکتر فرهنگ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ما معمولا چیزهایی که همسرمون ازمون دریغ میکنه را هیچوقت فراموش نمی کنیم و به خوبی یادمون میاد،ولی شده تا حالا از چیزی که بهتون داده و شما ازش قدردانی نکردید یادتون بیاد. ➖با خودتون میگید وظیفش بوده با خودتون میگید «زنمه و وظیفشه خونه را تمیز کنه» با خودتون میگید «شوهرمه و وظیفشه که خرجی خونه رو بده» با خودتون میگید «تولدم بوده و حالا شق القمر نکرده که کادو خریده» ➖حتی اگر همه چیزهایی که شما میگید درست باشه که نیست باز هم قدردانی رابطه شما را با همسرتون بهتر میکنه،سلامت روان خودتون را بالا نگه میداره و اصلا حال و هوای زندگیتون رنگ و بوی دیگه ای به خودش میگیره @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال868 سلام پسرم ۹سالش هست و یه دختر ۳ساله دارم پسرم خیلی سر به سر خواهرش میزاره تازگی ها هم دست به وسط پاش میزاره برخورد من چه طور باید باشه ؟ پسرم اصلا انتقاد پذیر نیست اصلا نمیتونم ازش ایراد بگیرم تو درس....و به شدت هم بی صبر و طاقت هست. خیلی زیاد. درسش رو میخواد بخونه اینقدر غر میزنه مثل خسته شدم و...گاهی هم منو میزنه. میترسم عادت کنه خدا نکرده دست روم بلند کنه چه کار کنم؟؟ یه خواهر تقریبا ۳ساله هم داره که خیلی سر به سرش میزاره مشاور✍ خب تو چرا باید دختر بچه رو بی خیال زیر دست کسی ول کنی کاربر🖍 یه موقع مجبورم تنها بزارمش اون موقع رو چه کار کنم ؟ بالاخره پیش میاد نمیشه که من همیشه پیشش بنشینم مخصوصا اینکه دوست دارم سومی رو اقدام کنم اخلاق پسرم هم خوب نیست خیلی ممنونم که با صبر و حوصله پاسخ میدید پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام بزرگترین وظیفه هر مادر فرزند پروری است آن هم نه به هر طریق ممکن بلکه به گونه ای که فرزندی صالح و شایسته تحویل جامعه دهد همان که گلی از گلهای بهشت است همان که به واسطه اش بهشت زیر پای مادر قرار میگیرد نه هر مادری تنها مادرانی که دقدقه تربیت رو دارند وبا تربیت صحیح و الهی برای خود باقیات الصالحات برجای میگذارند مادر خوب فرزند دست پرورده شماست ورفتار او بازتاب اعمال شماست اگه بد اخلاق چون اون اخلاق رو از شما یاد گرفته اگه نسبت به خواهرش بد رفتار یا حسود چون احساس ناامنی داره وفکر میکنه که خواهرش برای او رقیبی سر سخت هستش و همه توجه ها معطوف به اوست و این دیگه جایگاهی نداره باور کن که او هم کودکی بیش نیست وبی اندازه نیازمند توجه و محبت شماست و هیچ مادر ویا پدری نتونسته با خشونت وتحکم ویا بد اخلاقی فرزند صالحی تربیت کند که شما دومی آن باشید پس در رفتار خودتون با پسرتان تجدید نظر کنید وبا ملایمت و محبت با او برخورد کنید با محبت به او میتوانید به همه خواسته های تربیتی خودتون برسید ودر اصل باید مراقب رفتار گفتار و کردار خودتون باشید تا کودکی صالح تربیت کنید چون دو صد گفته به نیم کردار نمی ارزد و کودک از خود شما یاد میگیرد که چگونه باشد و اصلا نیاز به نصیحت و انتقاد وسرکوفت نداره با اینها فقط شخصیتش رو له میکنید و اعتماد به نفسش رو ازش می گیرید و کودکی عقده ای با اختلال شخصیت تحویل جامعه میدهید نکنه یه وقت خدای ناکرده از تنبیه بدنی برای کودک استفاده کنید که باعث جری تر شدن او وگستاخی او شود پس بهترین گزینه آرامش و محبت است و عدالت در تقسیم توجه به کودکان دیگه اینکه هیچگاه کودکت رو تنها پیش برادرش نذار بسیاری از کودکان که ابیوز شدن (مورد تجاوز واقع شدن)به واسطه نزدیکان ومحارم بوده پس بی خیال نباش و حتما کودکان باید یاد بگیرند که بدن آنها و خصوصا جاهای حساس بدن خصوصی هستند و کسی اجازه نداره به آنها دست بزنه و بچه ها حتما باید یاد بگیرند نه بگن به دیگران و اگه کسی به آنها نزدیک شد ویا دست زد حتما حساس باشند و حتما به پدر مادر گزارش بدن .... پس مراقب باش تا بعد احساس پشیمانی نکنی اگه پسرتان سربه سر خواهرش میذا ره علتش حسادت است که شما براش به وجود آوردید پس لطفا عدالت داشته باشید بهش نگو بازی نکن در کنارش با او همبازی باش و بهش یاد بده که زندگی همیشه پیروزی نیست گاهی اوقات شکست هم داریم و بچه باید با واقعیتها آشنا باشه علت خشونت رفتاری کودک شما رفتار بد وخشونت آمیز شماست پس رفتارت رو محبت آمیز کن مادرانه و ارامش بخش مراقب هدیه های الهی باش خیلی ها در حسرت یه نگاه کودکانه هستند @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
وقتی دست از خوندن کشید با هق هق گفتم:کاش میشد منم میرفتم پیش آقام..اونجا دیگه کسی آزارم نمیده.اونجا تنها جاییه که همه خود واقعیمو میبینن وبهم اعتماد میکنن! میترسم. .میترسم حاج آقا کم بیارم بشم اونی که نباید بشم.. او فقط گوش میداد! گذاشت هر چی توی دلمه بیرون بریزم. گفتم:از وقتی یادم میاد تو زندگیم سختی وتنهایی کشیدم..خدا همه جور امتحان سختی ازم گرفته.از کودکی تا به الان..من غم یتیمی دیدم..زهر نامادری چشیدم. .داغ پدر دیدم..جفا از فامیل ودوست و آشنا دیدم ولی بخدا هیچ کدوم از این سختیها وبلاها به اندازه روزهای پس از توبه عظیم نبوده.چرا؟؟ یعنی خدا توبه ی منو نپذیرفته؟! حاج مهدوی گوشه ای از خیابان توقف کرد وگفت:نه یقین کنید توبه تون رو پذیرفته با صدای نسبنا بلندی ناله زدم:پس چرا اینقدر رنج میکشم؟! او آهی کشید وگفت:خدا داره مثل آهن آبدیده تون میکنه.این سختیها وبلاها همه براتون خیره.هرچی ایمان بیشتر بشه ابتلاء و سختی بیشتر میشه. ببینید چقدر انبیا و امامان ما سختی کشیدند؟! معلم هرچی بیشتر از شاگردش امتحان بگیره شاگردها درس بلدتر و کار بلد تر میشن. حالا حکایت ما بنده ها هم همینه.شما سر کلاس درس خدا نشستید. اونم با میل و اراده ی خودتون.پس باید با هر درسی که بهتون میده امتحانی درخور اون درس هم ازتون بگیره. سیده خانوم..شما کار بزرگی کردی.اراده ی آهنینی داشتی..خدا داره باهات کیف میکنه.الان داره به این اشکهات میخنده .چون این رنج و داری واسه رسیدن به او متحمل میشی..نزارید نا امیدی تیر خلاص بزنه به هرچی که بهش رسیدین..از هیچی نترس..میدونید مشکل شما کجاست؟؟! اینکه دنبال اینی که منو و فلانی و بصاری توبه تونو باور کنیم. توبه رو باید برد پیش اصل کاری!همون که اگه بگی ببخش میبخشه ودیگه به روت نمیاره..حتی کاری میکنه که از یاد خودتم بره..حالا اگه میبینید دارید سختی میکشید نا امید نشید. فکر نکنید خدا داره عذابتون میده! آخه به این خدای رحمان و رحیمی که اینقدر هوای بنده هاشو داره میاد که از آزار کسی لذت ببره؟ این ابتلائات واسه خودمونه. خودش به موسی(ع) فرموده: من به صلاح امور بنده ام از خودش آگاه ترم، پس به بلاهای من صبر کن و به نعمت هام شکر کن و به قضاهای من راضی باش.وقتی که بنده ی مؤمنم این کارها را انجام داد و بر رضای من عمل نمود و امر مرا اطاعت کرد، او محبوب ترین بنده ی مؤمنم خواهد بود.!! دیگه چه بشارتی بالاتراز این؟؟ با درماندگی گفتم:اگه عذاب باشه چی؟ اگه سزای گناهان سابقم باشه چی؟ _نیست اگه هم باشه خیالتون باید راحت بشه..خدا داره پاکتون میکنه..ان مع العسر یسری.. روزهای خوب هم از راه میرسه سیده خانوم.. هق هقم بلند شد..بدون هیچ شرمی بلند بلند گریه کردم. گفتم: حق با شماست..من زود بریدم..با اینکه قول داده بودم کم نیارم! او با آرامش گفت:فردا صبح اول وقت میرم با همسایه هاتون حرف میزنم وان شالله رضایتشونو میگیریم.نباید پاتون به دادگاه برسه.. با اشک و آه گفتم: دیگه آب از سرمن گذشته حاج آقا!!من همه چیزمو باختم همه چیزمو.. او با مهربونی گفت:خیره ان شالله..اینها همه امتحانه.. پرسید:چرا به مامورا گفتین کسی رو ندارین؟! چرا با من یا خانوم بخشی تماس نگرفتین بیایم پیشتون؟ سرم رو پایین انداختم و گفتم:برای اینکه همیشه زحمتم گردن شماست..نمیخواستم منو در این شرایط ببینید.آخه تا کی باید سرم پیش شما پایین باشه؟ با ناراحتی گفت:سرتون پیش خدا بلند باشه.. پرسیدم:شما از کجا فهمیدید من بازداشتم؟ نفس عمیقی کشید وگفت: والا اون جوون بهم پیامک زد که شما در کلانتری فلان منطقه هستید و بنده براتون کاری کنم.منم تماس گرفتم با کلانتری اون ناحیه و دیدم بله درست گفته.. اشکمو پاک کردم وبا تعجب پرسیدم:چرا به شما خبر داده آخه؟! او شانه بالا انداخت و از آینه نگاهی کرد وگفت: خب قطعا نگرانتون بوده. بنظرم ایشون واقعا به شما علاقه منده..چرا بیشتر بهش فکر نمیکنید؟ کاش بحث رو عوض میکرد! صورتم رو به سمتی دیگر برگردوندم و گفتم:دلایلم و قبلا گفتم..مفصله.. گفت:میخوام بدونم..البته اگر امکانش باشه.. پرسیدم:چرا؟؟؟ او دستش رو روی زانوانش گذاشت و گفت:برام مهمه. . براش مهم بود؟؟؟ مگه این موضوع چه اهمیتی داشت؟! ادامه دارد.. چرابرای حاج مهدوی مهم بود که نظر منو درباره ی رد کامران بدونه؟ کمی فکر کردم.یاد همه ی کارهای کامران افتادم و گفتم:بهش اعتماد ندارم. .با همه ی مهربونیهاش نمیتونم باورش کنم. بنظرم همه ی رفتاراتش مشکوکه..امشب اون کلانتری بود نمیدونم واسه من یا نسیم.ولی خوشم نیومد که با اونا میچرخه .من از این جماعت میترسم. کامران با دشمنای من دوسته.از طرفی من.. حرفم رو خوردم. پرسید:شما؟!!! دنبال کلمات مناسب گشتم. گفتم:مننن نمیتونم به ازدواج فکر کنم.چون.... دیگه ادامه ندادم.چون واقعا نمیشد واقعیت رو گفت. گوش
ی حاج مهدوی به صدا در اومد. در حالیکه گوشی رونگاه میکرد گفت:حلال زاده ست..خودشه.پیام داده ببینه کارتون رو پیگیری کردم یا خیر. شروع کرد به نوشتن.چند لحظه ی بعد خطاب به من گفت:نوشتم حالتون خوبه و آزاد شدید! آهی کشیدم و سرم رو به صندلی تکیه دادم. او دوباره ماشین رو روشن کرد. پرسید:آرومتر شدید؟؟ میخواین برگردید خونه؟! باز رسیدیم به حرف خونه! کاش شهامت داشتم میگفتم کمی بیشتر برام حرف بزن..من دیگه دلم نمیخواد تنها باشم. من میترسم.از تنهایی از گناه..از حرف مردم..از فکر از دست دادن تو که نمیدومم چرا از امشب کنار مسجد دلشوره نبودنت رو گرفتم .. گفتم:دلم نمیخواد خونه برم ولی راضی به زحمت شما هم نیستم. حاج مهدوی گفت:حاج آقا احمدی چندتا مورد خوب واستون تو محله ی خودمون پیدا کردن.دیگه صلاح نیست تو اون ساختمون باشید.باید تنها پل ارتباطی دوستان سابقتون رو قطع کنید.از طرفی دیگه هم محبور نیستید رفتار زشت همسایه هاتون رو تحمل کنید. پشت سر هم آه کشیدم و به حرفهاش فکر کردم. پرسید:چرا با اون دختر درگیر شدید؟ گفتم:اونی که باعث وبانی دعوای مسجد شده بود اون بود. رفته بود پیش زن بابام و کلی دروغ پشت سرم گفته بود..ولی باتمام اینحال وقتی امشب دیدم پشت در داره گریه میکنه دلم براش سوخت.فک کردم اتفاق بدی واسش افتاده..کاش در و واسش وانمیکردم _درسته نباید در وباز میکردید..پس بخاطر اونروز باهاش دعواتون شد.. _اون آغازگر دعوا بود..از زمانیکه میشناختنش همینطوری بود.واسه اینکه خودش و از اتهام مبرا کنه شروع میکنه به جیغ و داد و دعوا.. من حتی در مقابل ضربه هاش کاری نکردم.بغیر از اون موقعی که... یاد تسبیح افتادم اشکم سرازیر شد. از داخل آینه نگاهم کرد. .. نمیتونستم واقعیت رو به حاج مهدوی بگم.. نمیتونستم بگم من امانت دار خوبی نبودم. او هم چیزی نپرسید. .با اینکه منتظر بود جمله ام رو تموم کنم. او از خیابانی به خیابان دیگر میرفت و من به این فکر میکردم که چرا منو به خونه ام نمیرسونه؟ گناه او چه بود که بخاطر ترس من از همسایه ها و اون خونه، اسیر خیابونها بشه؟ دوباره براش اسمس اومد. گوشیش رو نگاه کرد و بعد توقف کرد. سرش روبرگردوند به عقب! فکر کردم با من کار دارد ولی او به خیابان نگاه میکرد. گفت:شما تو ماشین باشید من الان میام. از ماشین پیاده شد. به پشت سرم نگاه کردم! باور کردنی نبود. ماشین کامران پشت سرما ایستاده بود.او اینجا چیکار میکرد؟یعنی درتمام این مدت تعقیبمون میکرد؟ حاج مهدوی به او که از ماشینش پیاده شده بود نزدیک شد. باهم دست دادند و حرف زدند..در چهره کامران خشم وناراحتی موج میزد ولی حاج مهدوی آرام بود. دلم میخواست پیاده شم و بفهمم بین اون دونفر چه میگذره.. دقایقی بعد کامران با قدمهایی سریع نزدیک ماشین شد. زد به پنجره. .دلم گواه بد می داد.پنجره رو پایین کشیدم. او لبش رو گزید و گفت: من با اون دوتا کاری ندارم! نسیم بهم زنگ زد که برم کلانتری واسش سند ببرم! من خودمم از پررو بودنش تعجب کردم.بهشم گفتم به من ارتباطی نداره ولی گفت تو هم دستگیر شدی..من اگه اون وقت شب اونجابودم بخاطر تو بود.. گفتم:مسعود چی؟ تو با مسعود در ارتباطی..با اینکه اون اصلا مرد سالمی نیست..بااینکه اون منو به این روز انداخت.. کامران گفت:واسه اونم دلیل دارم..شاید یه روزی فهمیدی! پوزخندی زدم:مگه قراره ما باز هم همدیگر رو ببینیم؟! حالت صورتش عوض شد باز هم طبق عادت پشت سر هم آب دهانش رو قورت داد و دست در جیبهاش به آسمون خیره شد. لعنت به من!!!! چرا اینقدر اونو آزار می دادم. حاج مهدوی نزدیکش شد.دستش رو روی شونه اش گذاشت و با دلجویی گفت:خدا خیرت بده که پیگیر ماجرا بودی. کامران با حرص رو به او گفت:شما چیکار کردی که این دختر.. جمله ش رو ناتموم گذاشت.من میدونستم ادامه ش چیه! ازشدت ناراحتی و شرمندگی گفتم:هههههیییی حاج مهدوی سوار ماشین شد و با لحنی خشک گفت:فی امان الله.. کامران خطاب به او با طعنه گفت:حاجی تا حالا تو خیابون چرخ میزدید حالا چند دیقه هم بخاطر من دندون روجیگر بزار.. ادامه دارد. 🌺🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌾در شب آرزوها 🌾دعا کنیم 🌾چشمانی داشته باشیم 🌾که بهترینها ببیند 🌾قلبی که خطاکارترینها را ببخشد 🌾و روحی که هیچ گاه ایمانش 🌾به خدا را از دست ندهد 🌾الهی آمین @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
آرزويي كن ...🙏 گوشهاي خدا پر از ارزوست و دستهايش پر از معجزه💫✨💫 ارزويي كن... 🙏 شايد كوچكترين معجزه اش آرزوی تو باشد اجابت ارزوهاي شما دوستان💫✨💫 را در شب ارزوها ارزومندم🙏 شبتون سرشار از معجزه الهی 💫✨💫 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
..کارشناس بازرسی آجیل و خشکبار اعلام کرد تمام انبارهای پسته بدون فروش و تقاضای مردم باقی مانده اند...به گفته او تاجران پسته در حال خسارت 500 میلیونی هستند ... کمپین نخریدن آجیل شب عید جواب داد ..لطفا همه مردم فهیم ایران به این همدلی و یکپارچگی ادامه بدیم .. اگر هر چیزی که گران‌میشود را نخریم مجبورند ارزان‌کنند. این پیام رو توی همه گروههایی که هستید به اشتراک بگذارید @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀