🔴 #نقش_کلام
💠حرفهای خود را با #کلام مطرح کنید؛ نه با #رفتار چرا که از کلام همان برداشت میشود که شما میگویید؛ ولی از رفتارتان هزاران برداشت میشود.
💠 رفتارهای توام با کم محلی و قهرگونه، کینهها، سوءظنها و اختلافات را #تشدید میکند!
💠 فقط #صحبت کنید با همسرتون تا او بداند ناراحتی شما #دقیقا از چیست؟
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕ والدین ابدا حق ندارن عصبانی بشن.
➖پدر و مادرخشمگین میشن که یه احساسه اما حق ندارن عصبانی بشن که یه رفتاره.
➖اگه نمیتونین عصبانیت تونو اداره کنین بچه دار نشین.
➖بچه عصبانیت رو میاموزه، احساسه درموندگی و بیچارگی میکنه. اضطراب و وحشت پیدا میکنه و دچار نوع بد افسردگی همراه خشم میشن که خطر خودکشی هم به دنبال داره.
➖ما باید بدونیم عصبانیت رابطه رو به تنفر تبدیل میکنه و عشق رو به بی تفاوتی تبدیل میکنه.
➖ما با عزیزمون که نمیتونیم این رفتار رو بکنیم.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال894
سلام خسته نباشید..
ببخشید ی سوال دارم...من متاهل هستم و زیاد ذهنم به طرف رابطه جنسی میره و همسرم هم در هفته ۲ بار یا ۱ بار بیشتر میلی به رابطه نداره ومن گرمم و علاقه دارم..به همین دلیل باعث میشه بعضی وقتها ی لحظه فیلم های پورن بیبینم و ۳ الی ۴ دفعه ای شده که ی کم دیدم و الان عذاب وجدان شدید دارم و از خودم بدم اومده و فکر میکنم ب شوهرم خیانت کردم که اون میره کار میکنه و من اینکارو کردم..خواهشا کمکم کنید چ طوری وقتی تنها هستم ذهنم رو کنترل کنم که ب اون طرف کشیده نشم...الان انگار مغزم سنگینه و از خودم بدم میاد..خدا میبخشه؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
باسلام
معمولا فشار کار و سختیهای زندگی باعث میشه که آقایان خیلی نتوانند رابطه جنسی داشته باشند چون این رابطه مستقیم با روح و روان فرد در ارتباط است و جالب اینه که حتی اگه بهش فشار بیاری دچار استرس میشه واحساس ضعف میکنه وفکر میکنه که در این زمینه ناتوان هستش اگه این رویه ادامه پیدا کند حتی میتونه باعث عقیم شدن مرد و ناتوانی جنسی او شود یه خانم با درایت هیچگاه رفتاری نمی کنه که مرد زندگیش دچار اختلال بشه وباید بتونه به همسرش آرامش روحی روانی بده تا بتونه رابطه جنسی برقرار کنه ویا با ظاهری آراسته ولوندی های زنانه خودش میل اورا برانگیزد تا با میل خودش جلو بیاد والبته هفته ای دوبار نرمال هستش و بهتره که زیاده روی نباشه دیگه اینکه توصیه اکید میکنم که اصلاطرف فیلمهای پورن نری چون آسیب زننده است و باعث اختلال جنسی ودر آخر سردی جنسی میشه چون داری واقعیت زندگی خودت رو با بازیگران پورن مقایسه میکنی که اصلا درست نیست وبه زندگی و روان خودت آسیب میزنی و دچار گناه و عذاب وجدان میشی میدونی که چشم دروازه ورود گناه هستش و چقدر توصیه شده که چشمان خود را از گناه فرو بندید پس لطف کن دیگه ادامه نده و سعی کن تنها نمونی بیکار نباشی برای خودت مشغولیاتی درست کن حتما ورزش کن و خودت رو خسته کن وقتهایی که این فکر سراغت میاد پاشو وضو بگیر یا غسل کن ودو رکعت نماز بخون وبه خدا پناه ببر تا کمکت کند و انشاالله در مسیر هدایت باشی
در پناه خدا..
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارتسیزده
دل بستن من به محمد چیز غیر عادی ای نبود و خیلی از دخترا دچارش بودن.. هم عاشق محمد بودن یا بازیگرا یا بقیه آدمای معروف ... ولی خودم که می دونستم این محبتم بیش از حده ... اون مرد واقعی بود واسم ... معنای واقعی یه مرد رو داشت.. شاید مخاطب خاصم بود و خیلی داشتم خاصش می کردم از سر محبت ... نمیدونم فقط میدونم که باید فراموشش کنم؟ دیگه هییچچ امیدی نبود ... قبل ازدواجش هم نبود ... با صدای زهرا از افکارم اومدم بیرون.. محکم خودشو کوبید رو نیمکت و کنارم نشست زهرا- پسره بیشووررر دلم می خواد خفش کنم ... وای خداا خندیدیم - باز چی شده؟ زهرا- عاطی مسخرم کرد ... دیگه دارم روانی میشم از دستش ... خیلی ناراحتم کرده.. - کی؟ کی اخه؟ زهرا- این یارو موحده ... - خب چیکار کرده مگه؟ درست بگو ببینم ... خیلی ناراحت بود.. شروع کرد به تعریف کردن.. زهرا- عاطی من خیلی چاقم؟
خندم گرفت. - نه چطور؟ برام تعریف کرد که دعواشون شده و اون امین هم چند تا تیکه انداخته بهش. وای خدا این پسر چقد شلوغ بود ... زدم زیر خنده. زهرا داشت حرص می خورد. بیشتر از همه از با مزه حرص خوردن زهرا خنده ام می گرفت زهرا: وای وای وای ... دلم می خواد دونه دونه موهاشو با موچین بکنم جونش دربیاد ... یعنی من اینقد بزرگم که از پشت سر من تخته رو نمی بینه؟ اونم کی؟ امین نردبون ... وای خداا انقد خندیدم که دلم درد گرفت. زهرا که با تعریف کردن و فحش دادن یکم حالش بهتر شده بود شروع کرد با من خندیدن. خیلی بامزه بود خداییش. بعد دانشگاه زنگیدم به مامان و با کلی خواهش و تمنا و التماس ازش خواستم بذاره یکی دوساعت برم خونه دایی اینا و بعدش بیاد دنبالم. بالاخره راضیش کردم و بعد کلاسام رفتم اونجا و هم چی رو براشون تعریفیدم. انقده خندیدیم که حد نداشت. شیدا- وای خیلی پسر باحالیه من باید ببینمش ... جون من عاطی ... - خو چطور نشونت بدم؟
یهویی مغزم جرقه زد ... - هاا ... فیس بوک ... ریختیم سر کامپیوتر و تو اف بی دنبالش گشتیم تا بالاخره پیجشو پیدا کردیم. چه عکسای قشنگی رو گذاشته بود کصافط. شیدا- وااوو ... خوشگلساا ... - معلومه ... کسی که کپیه محمد باشه خوشگله دیگه ... شیدا- عاطی خدایی خیلی شبیهشه ... - اینم شانس ماست دیگه ... آهی کشیدم و ماوس رو از دستش بیرون کشیدم و رفتم تو پیج محمد نصر ... وسط راه نتش قاطی کرد و کامپیوتر هنگ کرد. شیدا- بیا اینم شانس شماس.. بابا همه عالم و آدم دارن بهت می گن محمدو بیخیال امین رو عشقه ... این زبون بسته هم با زبون بی زبونی گفت دیگه ... یه ربعی طول کشید نت دوباره درست بشه و بتونم برم تو پیج محمد.. همین که صفحه اش رو باز کرد دهنم اندازه غار باز مونده بود. چشام داشت ا زحدقیقه میزد بیرون ... مگه میشه اصلا هم چین چیزی؟
عکس امین روی کاور محمد نصر بود ... ! زبونم لکنت گرفته بود - شیداا ... یعنی چی؟ این یعنی چی؟ شیده- شاید خودشه ... - زر نزن بابا این عکس الان تو پیج امین هم بود ... تازه اونقدرا هم شبیه نیستن که نشه تشخیصشون داد از هم ... شیده- نمیدونم که والا شیدا- خو شاید فامیلن ... - واو ... دو سه روز فکرم فقط مشغول این قضیه بود که بالاخره تصمیم گرفتم دوباره برم چک کنم. هضم این قضیه واسم خیلی سخت بود. آخرین کلاسو پیچوندم و رفتم سایت. دوباره پیج محمدو چک کردم. اووفففف همونطور که فک می کردم اشتباه شده بود. اصلا عکس کاور محمد یه چیز دیگه بود و مدتها بود که عوض نشده بود. زنگ زدم به شیده و بهش گزارش دادم.. - شیده اون عکسه اشتباهی اونجا بودا شیده- اخه چطوری؟
.
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارتچهارده
چیزه ... خط رو خط شده بود دیگه ... ما قبلش تو پیج امین بودیم بعد نت قاط زد و نگو دوتا پیجو روهم باز کرده ... شیده- جل الخالق ... چقد تعجبامونو الکی هدر دادیم واسه خاطر اون ... - خخخخ همونا بوگو ... بعد یکم دیگه صحبت قطع کردیم. محمد یه آهنگ جدید خونده بود. اهنگشو با گوشیم دانلود کردم و هندزفریمو گذاشتم روگوشم و در حالیکه آهنگو پلی می کردم از سایت زدم بیرون ... یه مود غمگینی داشت آهنگش. نشستم روی چمن زیر سایه یه درخت تو محوطه. زانوهام رو بغل کردم. باز این صدای نفساش دیوونم کرد. هواییم کرد. بغضم رو ترکوند. گریه کردم هنوز آهنگ به نیمه هم نرسید بود. متوجه زهرا شدم که داره میاد طرفم. سریع اشک هام رو پاک کردم. اومد جلو بلندم کرد و خیره شد تو چشمام زهرا- گریه کردی؟ - نه واس چی؟ زهرا- منم پشت گوشام مخملیه. بغضم داشت خفم می کرد. یهو خودم رو پرت کردم تو بغلش و زدم زیر گریه
زهرا- عاطی چی شده؟ - زهرا دارم میمیرم ... زهرا- خدا نکنه ... دیوونه سرمو ازخودش جدا کرد و بهم نگاه کرد. چشمش خورد به هندزفریم و قضیه رو فهمید. محکم خوابوند تو گوشم. زهرا- صد دفعه بهت نگفتم حق نداری آهنگاشو گوش بدی؟ تموم کن عاطفه ... تا کی میخوای خودتو عذاب بدی آخه؟ هندزفریو با خشنوت از گوشم کشید بیرون و اشک
ام رو پاک کرد و بغلم کرد. یهو نگاهم رو امین متوقف شد. با یه حالت خاصی ایستاده بود و داشت نگاهم می کرد. دست دوستشو کشید و اومدن نزدیکتر. زهرا از خودش جدام کرد. دقیقا همون لحظه که امین و وحید داشتن از کنارمون رد می شدن زهرا ، هندزفریو ازگوشیم جدا کرد و صدای محمد پخش شد. سریع گوشیو قاپیدم و صدارو بستم. امین یه لحظه ایستاد. سرشو چرخوند به گوشیم یه نگاهی انداخت و رفت. زهرا زل زده به چشای قرمز شده ام. زهرا- چشماتو بخورم بیشوور ... خندیدم. ولی فکرم درگیر امین بود.
فردای اونروز موقع نهار داشتم می رفتم سمت سلف که متوجه شدم قرص معده ام همراهم نیست. بیخیال شونه بالا انداختم و رفتم نهارمو دادم بالا. بعد نماز برگشتم تو دانشکده و رفتم سر کلاسم. هنوز یه ربع از کلاس نگذشته بود که معده دردم شروع شد. تو تصوراتم دو تا دستام رفتن بالا و کوبیده شدن تو سرم که بدبخت شدم رفت. قرصم همراهم نیست. نیم ساعت اولو تحمل کردم ولی درد معده ام داشت طاقت فرسا می شد. دیگه نتونستم بشینم و اجازه مرخصی گرفتم و زدم بیرون. داشتم می مردم. به معنا ی واقعی. تو سالن رژه می رفتم و گریه می کردم. جلوی دستشویی هم بودم. صدای پا اومد. اودم خودمو جمع و جور کنم که دیدم وحیده. با چشای گرد نگاهم کرد. ولی حرفی نزد. رفت آب خورد و برگشت. صداش زدم - ببخشید شما می دونید بهداری دانشگاه کجاست؟ وحید- پشت سالن برادران ... برین میدون اصلی دانشگاه راهنماییتون میکنن ... تشکری کردم و رفت. آخه آدم چقد بیشعور؟ حتی نپرسید چمه ... مردونگی مرده والا ... من این تنم رو حالا چطور بکشونم اون سر دانشگاه؟ اصلا من چه بدونم سالن برادران کجاس؟ وای خدا دارم می میرم ... درمونده نشستم روی پله و سرمو گذاشتم رو زانوهام. درد امونم رو بریده بود. زار میزدم. دوباره صدای پا اومد و سعی کردم خفه شم. طرف از جلوم رد شد رفت تو دستشویی. آخه چرا اینا اینقدر ماستن. عین خیالشون نیس که دارم می میرم
مشکلی پیش اومده؟ کمکی از دستم برمیاد؟ سرمو گرفتم بالا. خدای من. امین بود. اصلا درد معده ام یادم رفت یه لحظه ... امین- میتونم کمتون کنم؟ این یعنی ته مردونگی ... - من می خوام برم بهداری ... معده ام درد می کنه ... ولی نمیشناسم ... حالم یه خورده بده ... به اشکام اشاره کرد و گفت امین- فقط یه خورده؟ وااییی هلاک لهجه اش بودم. امین- بلند شین من راهنماییتون می کنم ... بذارین برم از بچه ها ماشین بگیرم الان برمی گردم ... - نه نه نه ... آقای موحد شما زحمت نکشین خودم یه جوری می رم پیدا می کنم ... امین- خب اگه اینطور راحت نیستین با اتوبوس دانشگاه میریم.. می تونید راه برید؟ - نه من منظورم این نبود.. نمی خواستم شما تو زحمت ... امین- خانم رادمهر بلند شید الان وقتی ای حرفا نی
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#حدیث
💚امام حسین(ع):
دوچیز منفعت بسیار دارد
اخلاق نیڪ و جوانمردی🌹
دوچیز بقا ندارد
جوانی و قوت🌹
دوچیز بلا را دور ڪند
صـلـۀ رحم و صدقہ🌹
دوچیز مقام را فزون ڪند
حل مشڪل دیگران و فروتنی🌹
ولادت
با سعات امام حسین (ع) مبارک 🌹🎊
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕پدر مهربون
✍️به مقداری توجهات پدری نیازمندیم...!!!
👈 میشه هر شب یک ربع کمتر اخبار ببینیم و یک ربع هم کمتر با موبایلمون باشیم...
👈 در عوض نیم ساعت بیشتر با کودکان باشیم...
➖فقط نباشیم...
بلکه همبازی باشیم....
➖فقط همبازی نباشیم...
بلکه همدل باشیم...
👈 بازی با کودکان حال ما را عوض می کند و هوای ما را در دنیای کودکی تازه می کند...
پس از همین امشب بیشتر با کودکان باشیم ...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕تربیت فرزند
بعضی از کودکان نوپا هنگام عصبانیت سرخود را زمین میکوبند یا به دیوار میزنند.
➖ تا زمانی که خطری ندارد مطلقا اعتنا نکنید.
➖با بی اعتنایی شما کودک کار را متوقف خواهد کرد.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺