بانوي_باكلاس
لطافت و ظرافت برای خانوما حرف اول رو میزنه
همینه که مردها رو جذب میکنه سعی کن متفاوت باشی و همیشه تازه و شاداب به نظر برسی.
💌موقع راه رفتن با ارامش راه بری
💌موقع صحبت کردن متین باشی
💌در مواقع لازم شوخ طبع باشی
💌هیچ وقت کارهای مردونه نکنی
💌بار سنگین بلند نکنی
💌اگه بیرون بودین و یه چیزی افتاد زمین خم نشی جلوی همسرت برداری، ازش بخواه اون این کارو برات انجام بده
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
از #علل_اختلاف و بداخلاقی:
این است که برای هیچ یک از افراد آن حق تنها ماندن و با خود خلوت کردن را محترم نمی دانیم.
اگر ما به هر یک از افراد خانواده حق بدهیم که در بیست و چهار ساعت لااقل یک ساعت با خود باشند و تنها هر چه می خواهند بکنند، اصولا این کار خود تمهیدی برای تسویه امور و حل مشکلاتی خواهد بود که غالبا باعث بداخلاقی و کدورت افراد خانواده است.
@mosha eronlain
1🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#وقت_دلدادگی
قسمت39
در جایش غلتی زد.با دیدن نیما که روی زمین اتاقش خواب بود سریع بلند شد و نشست.دیشب را به یاد آورد آنقدر حالش بد شده بود فقط صدای داد نیما را می شنید اما انگار دست روی گلویش گذاشته بودند نفسش بالا نمی آمد.دوباره غمگین نگاهش کرد.چه فایده آنهمه دلواپسی.....او قبلا هم این حالتها را برای کسی دیگر داشته است.آغوشش کسی را لمس کرده است.موهایش دیگر حوصله اش را سر برده بوند.چه فایده داشت اصلا تا آن سر شهر بلند باشد ،وقتی عطرش به مشام کسی نمی رسد.روبروی آینه اش رفت.از قیافه زرد خود جا خورد.صورتش لاغر شده بود و چشمانش بیحال بود.شور و شوقی برایش نمانده بود.بدون شانه زدن موهایش را بافت و همان مدلی که مادرش همیشه می پیچید جمعش کرد.آه از دست این اشکهای مزاحم.یاد مادرش افتاد.با خودش گفت حق داشتی هیچ وقت پدر را نخواستی، او هم قبلا زن دیگری داشت.دوباره نگاهش به نیما افتاد.چقدر دوست داشت دست در مو های مجعدش کند و فر درشت موهایش را با انگشت بپیچاند.انگشتانش را قفل انگشتان مردانه اش کند و آرام سر روی شانه اش بگذارد...آه کشید ...یادش آمد اینها همه آرزوست...نه اینکه بر آورده نشود اما ....بیخیال آنهمه فکر داشت به سمت در اتاق می رفت که ناگهان دستش کشیده شد و دقیقا روبروی نیما روی زمین افتاد.دستش را کشیده بود و حالا با چشمان خواب آلود ش نگاهش می کرد.چرا اینهمه نگاهش می کرد.سرش را پایین انداخت. لعنت به دستهایش که باز هم گرم بود و آتشش می زد.دستانش را دوطرف صورتش گذاشت، گونه هایش گر گرفت
-بدون روسری داشتی می رفتی بیرون؟
سر از حرفش در نیاورد.اصلا حوصله اش را نداشت.سرش را تکان داد تا از حصار دستهایش خلاص شود اما محکمتر دستانش را روی صورتش گذاشت. صدایش رنگ التماس داشت
-فاخته ....چرا اینجوری می کنی. به من نگاه کن
با سماجت هر چه تمامتر نگاهش را از او گرفت.سرش را محکمتر بالا آورد و با اخم تشر زد
-بهت می گم به من نگاه کن
فاخته اگر می دانست با نگاه نکردنش چه دردی به جانش میریزد.نگاهش را به چشمان نیما داد.باز هم چشمه اشکش جوشید ....آخ از دست این اشکها.....نگاهش غمگین شد
-چرا باز گریه می کنی
خودش هم نمی دانست دردش چیست.هر موقع نگاهش می کرد به همان زن حسودی اش میشد.همان زنی که در یکی از عکسها دستش لای موهای نیما بود.غرور دخترا نه اش نیما را فقط برای خودش می خواست.نیما فقط برای خودش باشد؛ از تمام سهم نداشته هایش چه میشد نیما فقط برای او بود. همینطور اشکش می آمد.لبهای نیما روی چشمهایش را پوشاند.آخ نیما ...نکن با دل من....چندین بار پشت سر هم چشمهای خیس از اشکش را بوسید
-به چی قسمت بدم فاخته....تو رو قرآن اینجوری گریه نکن.....بازم حالت بد میشه.. به اندازه کافی ترسوندی منو دیشب.....عزیز دل نیما
اینبار بغضش پر صدا ترکید. دروغ می گفت او عزیز دل نیما نبود.عزیز دلش جایی در همان عکس محکم در آغو ش نیما جا خوش کرده بود.نمی دانست چرا زبانش بند آمده است.شاید حرفی هم نبود بزند.دوباره صدای التماسش بلند شد
-تو رو خدا فاخته....نکن اینجوری....من یه غلطی یه زمانی کردم.. چو بشم خوردم...تو دیگه اینجوری تنبیهم نکن
سرش را آرام روی سینه اش گذاشت.همانجا که قلبش می کوبید.همین جا را می خواست. ...همین یک وجب جا در قلبش را برای خودش می خواست.بالاخره چشمه اشکش خشک شد....روی سینه نیما آرام شد...آه لعنت به نیما که دل فاخته دست از سرش بر نمی داشت.سرش را از روی سینه نیما برداشت.زیر چشمی نگاهش کرد و بلند شد.باید یک حرفی می زد والا دق می کرد
-من هیچ گله ای از هیچ کاریت ندارم فقط دلم برای خودم میسوزه...برای خودم که دیگه می تونم گریه کنم
آمد جوابش را بدهد در اتاق زده شد.شالش را از روی شوفاژ برداشت و روی سرش انداخت.نیما در را باز کرد.دوستش فرهود پشت در بود.سلام داد او هم آرام جوابش را داد
لحظه ای اندازه یک پلک زدن کوتاه چشمانش در چشمان فرهود افتاد. فرهود سریع نگاهش را گرفت.اخ لعنت به این چشمها. ...چشمهایش چشمهای رویا بود...همانجور محزون. ....همانجور غمگین... چشمهایش مثل چشمان عشقش بود. نیما موشکافانه نگاهش میکرد انگار می خواست از وسط نصفش کند.
-من دارم میرم دنبال همون کاری که گفتی. خبری داشتم بهت زنگ می زنم.
سریع خداحافظی کرد و در را بست.
ادامه دارد...
@moshsveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💖آن خدایی که به قلبم غم داد....
🌧خود او باران داد....
💖زندگی با عطش ثانیه ها میگذرد...
🌧میشود ثانیه را جریان داد....
💖من خدا را دارم...
🌧آن خدایی که به هنگام غمم میگرید...
💖و به هنگام خوشی های دلم میخندد...
🌧شعر من باز پر از صحبت
💖بی قافیه گیست...
🌧من خدا را دارم...
💖اوست هر قافیه و وزن و صدا
🌧اوست جاری به دل ثانیه ها
💖همه بارانها، همه جریانها،
🌧همه تاب و تب دل،تپش ثانیه ها..
💖پر از صحبت اوست
🌧با دلم میخوانم...
💖من خدا را دارم❣
شبتون الهی💫❣
♡ @moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال255
سلام وقت بخیر من۲۵سالمه متاهل هستم
۱۷سالگی ازدواج کردم مشکل من:همسرم هرشب مشروب میخوره هر موقع تنها میشه مشروب میخوره من همه جوره امتحان کردم که دست از این کاربکشه کم محلی کردم. سرد شدم.خوب خوب شدم هیچ فرقی نمیکنه اهل تفریح نیست سالی یبارهم ن پارکی جایی نمیریم ۲تاهم بچه داریم بخاطر مشروب دیگه دارم ازش سرد میشم نمیتونم باهاش اونجوری که میخوام زن باشم دارم کم میارم اما دوستم داره مطمعنم ولی مشروب و ازمن بیشتر دوست داره
پاسخ ما👇
سرکار خاتم #شمس مشاورخانواده
باسلام
ادم وقتی خداروفراموش کنه به هر کاری دست میزنه چون هیچ قیدوبندی نداره میدونی که شرب خمر ومشروبات الکلی جزءگناهان کبیره وفعلی حرام است چون خوردن نجاسات است درواقع درجنگ باخداست ومستقیم داره نافرمانی خدارو میکنه میدونی که مشروبات الگلی مستقیم روعقل طرف اثر میذاره وعقل رو زایل میکنه به نظرت اینجور شخصی دیگه میدونه زن و بچه وتفریح یعنی چی؟وقتی قوه عقل تعطیل باشه کلا زندگی تعطیل هستش ودیگه دوست داشتنی هم درکارنیست چون ایشون خودش رو دوست نداره وداره به دست خودش به جسم و روح خودش اسیب میزنه توچه جور توقع داری که تورو دوست داشته باشه ویابرات کاری کنه ! خونه ای که توش مشروبات الکلی باشه ومصرف هم بشه خیری درش نیست چون در هیچ حرامی خیر وجود نداره..........
@oshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌺چطور با وجود فرزندان میتونم با همسرم
خلوت کنم⁉️
🔻اینكه فرزندان شما بدانند مادر و پدرشان گاهی نیاز دارند باهم تنها باشند، نهتنها بد نیست بلكه حس خوبی برایشان به همراه دارد. این درصورتی است كه از ابتدا اینگونه عادتشان دهید و این خلوت كردن صرفا بهمعنای رابطه زناشویی نباشد.
🔺ممكن است شما قبل از خواب كتاب بخوانید یا همسرتان روزنامه بخواند و در موردش باهم حرف بزنید. شاید بخواهید در مورد مسائل محل كار یا فرزندانتان باهم گفتوگو كنید و یا هر چیز دیگر اما همه این كارها را در اتاقخوابتان و در كنار هم، بدون حضور بچهها انجام دهید.
🔺وقتی این رفتارها عادی باشد و بعضی اوقات در اتاقتان بسته باشد، دیگر حساسیت برانگیز نخواهد بود؛ مثلا همسر شما روی تخت دراز كشیده و شما میخواهید نماز بخوانید، میتوانید این كار را در اتاقخواب انجام دهید و در را نیمه باز بگذارید كه بچهها ببینند شما ترجیح میدهید كنار همسرتان باشید و چشمشان به بودن شما در یك فضای مستقل عادت كند.
🔺این اتفاق زمانی میافتد كه شما برای باهم بودنتان برنامه داشته باشید و خلوتتان برای خودتان مهم باشد. اول از همه باید خودتان به این خلوت دونفره پایبند باشید تا بچهها و دیگران به آن احترام بگذارند.
@moshaverpnlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺