eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
ام رو پاک کرد و بغلم کرد. یهو نگاهم رو امین متوقف شد. با یه حالت خاصی ایستاده بود و داشت نگاهم می کرد. دست دوستشو کشید و اومدن نزدیکتر. زهرا از خودش جدام کرد. دقیقا همون لحظه که امین و وحید داشتن از کنارمون رد می شدن زهرا ، هندزفریو ازگوشیم جدا کرد و صدای محمد پخش شد. سریع گوشیو قاپیدم و صدارو بستم. امین یه لحظه ایستاد. سرشو چرخوند به گوشیم یه نگاهی انداخت و رفت. زهرا زل زده به چشای قرمز شده ام. زهرا- چشماتو بخورم بیشوور ... خندیدم. ولی فکرم درگیر امین بود. فردای اونروز موقع نهار داشتم می رفتم سمت سلف که متوجه شدم قرص معده ام همراهم نیست. بیخیال شونه بالا انداختم و رفتم نهارمو دادم بالا. بعد نماز برگشتم تو دانشکده و رفتم سر کلاسم. هنوز یه ربع از کلاس نگذشته بود که معده دردم شروع شد. تو تصوراتم دو تا دستام رفتن بالا و کوبیده شدن تو سرم که بدبخت شدم رفت. قرصم همراهم نیست. نیم ساعت اولو تحمل کردم ولی درد معده ام داشت طاقت فرسا می شد. دیگه نتونستم بشینم و اجازه مرخصی گرفتم و زدم بیرون. داشتم می مردم. به معنا ی واقعی. تو سالن رژه می رفتم و گریه می کردم. جلوی دستشویی هم بودم. صدای پا اومد. اودم خودمو جمع و جور کنم که دیدم وحیده. با چشای گرد نگاهم کرد. ولی حرفی نزد. رفت آب خورد و برگشت. صداش زدم - ببخشید شما می دونید بهداری دانشگاه کجاست؟ وحید- پشت سالن برادران ... برین میدون اصلی دانشگاه راهنماییتون میکنن ... تشکری کردم و رفت. آخه آدم چقد بیشعور؟ حتی نپرسید چمه ... مردونگی مرده والا ... من این تنم رو حالا چطور بکشونم اون سر دانشگاه؟ اصلا من چه بدونم سالن برادران کجاس؟ وای خدا دارم می میرم ... درمونده نشستم روی پله و سرمو گذاشتم رو زانوهام. درد امونم رو بریده بود. زار میزدم. دوباره صدای پا اومد و سعی کردم خفه شم. طرف از جلوم رد شد رفت تو دستشویی. آخه چرا اینا اینقدر ماستن. عین خیالشون نیس که دارم می میرم مشکلی پیش اومده؟ کمکی از دستم برمیاد؟ سرمو گرفتم بالا. خدای من. امین بود. اصلا درد معده ام یادم رفت یه لحظه ... امین- میتونم کمتون کنم؟ این یعنی ته مردونگی ... - من می خوام برم بهداری ... معده ام درد می کنه ... ولی نمیشناسم ... حالم یه خورده بده ... به اشکام اشاره کرد و گفت امین- فقط یه خورده؟ وااییی هلاک لهجه اش بودم. امین- بلند شین من راهنماییتون می کنم ... بذارین برم از بچه ها ماشین بگیرم الان برمی گردم ... - نه نه نه ... آقای موحد شما زحمت نکشین خودم یه جوری می رم پیدا می کنم ... امین- خب اگه اینطور راحت نیستین با اتوبوس دانشگاه میریم.. می تونید راه برید؟ - نه من منظورم این نبود.. نمی خواستم شما تو زحمت ... امین- خانم رادمهر بلند شید الان وقتی ای حرفا نی @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
♦♦🔅🔅🔅🌟🔅🔅🔅♦ کٰاشْ بٰاشَدْ عِیْدیِ امشب هَمیْن! کَربَلٰا ، پٰایِ بِیادِه ، #اربعین... ولادت امام حسین ع مبارک @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
💚امام حسین(ع): دوچیز منفعت بسیار دارد اخلاق نیڪ و جوانمردی🌹 دوچیز بقا ندارد جوانی و قوت🌹 دوچیز بلا را دور ‌ڪند صـلـۀ رحم و صدقہ🌹 دوچیز مقام را فزون ڪند حل مشڪل دیگران و فروتنی🌹 ولادت با سعات امام حسین (ع) مبارک 🌹🎊 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕نکته به دختران خود یاد دهید قبل از ازدواج به آرزوهایشان برسند مردان غول چراغ جادویی علاءالدین نیستند @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕پدر مهربون ✍️به مقداری توجهات پدری نیازمندیم...!!! 👈 میشه هر شب یک ربع کمتر اخبار ببینیم و یک ربع هم کمتر با موبایلمون باشیم... 👈 در عوض نیم ساعت بیشتر با کودکان باشیم... ➖فقط نباشیم... بلکه همبازی باشیم.... ➖فقط همبازی نباشیم... بلکه همدل باشیم... 👈 بازی با کودکان حال ما را عوض می کند و هوای ما را در دنیای کودکی تازه می کند... پس از همین امشب بیشتر با کودکان باشیم ... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕تربیت فرزند بعضی از کودکان نوپا هنگام عصبانیت سرخود را زمین میکوبند یا به دیوار میزنند. ➖ تا زمانی که خطری ندارد مطلقا اعتنا نکنید. ➖با بی اعتنایی شما کودک کار را متوقف خواهد کرد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
. آروم آروم کنارش قدم برمی داشتم تا اینکه رسیدیم به ایستگاه. یکم منتظر موندیم و یه اتوبوس خالی اومد. چون وسط ساعت کلاسا بود کسی رفت و آمد نمی کرد. راننده جلو پامون ترمز کرد. از در جلویی اتوبوس به اشاره امین سوار شدم و همون اولین ردیف نشستم. امین هم رو پله های اتوبوس ایستاد روبروی من و با دستش از میله چسبید. نگام می کرد. من حالم وحشتناک خراب بود و نگاه امین بدترم می کرد. گاهی آدم معنی نگاها رو می فهمه و هر از گاهی که باهاش چشم تو چشم می شدم اینو می فهمیدم که نگاهش ناپاک نیست.. در ضمن ... از روی عشق و علاقه هم نیست ... آخه یه پسر هیجده نوزده ساله چی می فهمه عشق چیه؟ یه نگاه خاصی بود که نمی فهمیدم یعنی چی؟ گاهیم حس می کردم که میخواد چیزی بگه ولی نمی گفت ... آخخخ چی میشد اگه تو محمد نصر بودی؟ رسیدیم به میدون اصلی که وحید گفته بود و پیاده شدیم. منو تا دم درمانگاه رسوند و میخواست بازهم بمونه که بزور با کلی تشکر و اینکه از کلاستون کلی عقب افتادین فرستادمش بره. تو درمانگاه بعد معاینه یکم قرص به خوردم دادن و زنگ زدم بابام بیاد دنبالم ... رفتم خونه و تا نزدیکای اذان مغرب استراحت کردم. با صدای تلفن خونه از خواب پریدم.. مامانم گوشیو برداشت و مشغول صحبت شد. نشستم لبه تخت. درد معده ام کاملا خوب شده بود. از یاد آوری مهربونی امین لبخندی نشست روی لبم. مامان وارد اتاق شد مامان- به چی می خندی؟ دیوونه شدی؟ بهتری؟ - اره خوبم.. گوشیه تلفنو گرفت طرفم مامان- بیا شیده اس ... تلفن رو گرفتم مامان رفت بیرون - سلام شیده- سلام.. زنده ای؟ - به کوری چشم تو بعععلههه شیدا- ای بابا دلمون صابون زده بودیم حلوا بخوریم حسابی ... - ای زهر ماررررر ... باز تلفن شما رو اسپیکره؟ شیده- چی شده بود؟ دیوونه چرا اینقدر حواسپرتی ... قرصاتو با خودت ببر دیگه ... شیدا- مگه امین موحد واسه آدم حواسم میذاره؟ شیده- والا ... گوشیتو جواب نمیدادی نگو دست مامانت بود ... خدا به جوونیم رحم کرد بالاخره ساکت شدن و بهم مهلت حرف زدن دادن با خنده پرسیدم - چرا مگه چه گندی زدی باز؟ خندیدن از ته دل شیده- بابا می خواستم بنویسم کجا گیر کردی که جواب نمیدی؟ خدا رحم کرد ننوشتم ... مامانت می دید بدبخت بودیم ... سه تایی باهم زدیم زیر خنده که داد مامانم درومد مامان- بیا باز شروع کردن ترتر رو ... شیده- دیوونه خب جلو امین غش می کردی ببینی چیکار میکنه ... - اتفاقا جلو امین غش کردم.. صدامو پائین تر آوردم و براشون تعریف کردم که چی شد. کلی تعجب کردن. شیده- ببینم ... چقد بعد وحید امین اومد؟ - تقریبا سه چهار دقیقه شیده- ای وحید فضولچه ... فوری رفته گزارش داده ... شیدا- عاطی من باید بیام دانشگاه این امینو از نزدیک ببینم ... با شیده خداحافظی کردیم و یکم صحبت کردیم و با شیدا قرار گذاشتیم تا فردا ساعت نه تو ایستگاه داخل شهر دانشگاه باشه و با هم بریم. شب نشستم کلی عکس جدید از محمد نصر درآوردم با گوشیم. و زود هم خوابیدم. صبح شیدا درست ساعت نه صبح تو ایستگاه بود. رسیدیدم با هم سلام و احوالپرسی کردیم و سوار اتوبوس شدیم. یکم دیر رسیدیم و مجبور بودیم که اول بریم سر کلاس من. بعد کلاس باهم قدم زنون می خواستیم از ساختمون خارج شیم که من یادم افتاد دیشب عکس دان کردم. گوشیمو آوردم بیرون و عکسای محمد رو آوردم. خواستم گوشیو بگیرم طرف شیدا که امین رو دیدم که از در ورودی ساختمون داشت می اومد داخل. صدامو تا آخرین حد آوردم پایین ... - شیدا امین ایناها از روبرو داره میاد. شیدا یه نگاه خیلی عادی بهش انداخت و بعدش باهم رفتیم تو گوشیه من و عکسای محمد رو نگاه کردیم. از در ورودی هم زدیم بیرون. با صدای بلند و با ذوقی که از نگاه کردن به عکساش تو دلم بود به شیدا گفتم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
امشب آسمان اجابت چقدر زیباست بیا شاخه های آرزویت را بتکان... الهی شیرینی کامت مرا آرام جــــان باشد حالتان قشنگ و دلتان آرام و شبتان سرشار از آرامش🌙 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌
🌸سلام 🌺روزتون گلبارون 🌸یک اقیانوس عشق 🌺یک دریا مهربانی 🌸یک آسمان آرامش 🌺یک دنیا شور و شعف 🌸یک روز عالی 🌺وهزاران لبخند زیبا 🌸را برای تک تکتون آرزومندم 🌺روزتون زیبا و در پناه خداوند @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
8.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎬کلیپی زیبا از گل آرایی حرم مطهر و نورانی امام حسین علیه السلام به مناسبت فرا رسیدن اعیاد شعبانیه 🍃🌸اللَّهُمَّ يَا رَبِّ الْحُسَيْنِ بِحَقِّ الْحُسَيْنِ اشْفِ صَدْرَ الْحُسَيْنِ بِظُهُورِ الْحُجَّةِ. ❣السلام علی الحُسیْن✨ ❣و علی علی بن الحُسیْن✨ ❣و علی اولاد الحُسیْن✨ ❣و علی اصحاب الحُسیْن✨ 💐به اندازه ارادتت به #امام_حسین (ع) فوروارد کن و به اشتراک بزار 💐 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #زنان_بدانند 💠 قبل از ورود همسر #لباسهای_جذاب بر تن کنید! آرایش و #عطر قابل قبول بزنید! 💠 مرد باید بفهمد که #حضورش برای شما مهم است! 💠 اگر‌ مرد متوجه شود که حضورش برای همسرش مهم است و منتظر او بوده است یقینا علاقه‌اش به همسر بیشتر شده و باعث ابراز #محبت از جانب او می‌گردد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 #پیامبر صلی الله علیه و آله: 💠 مؤمن بہ میل و #رغبٺ خانواده‌اش غذا مےخورد ولے #منافق میل و رغبت خود را بہ خانواده اش ٺحمیل مےڪند. 📙 کافی،ج۴ص۱۲ @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺