eitaa logo
🏠 خانه مشاوره آنلاین
8.6هزار دنبال‌کننده
5هزار عکس
1.8هزار ویدیو
44 فایل
کانال خانه مشاوره آنلاین زیر نظر "بنیاد ملی مصونیت اجتماعی ردم" می باشد 《با بهترین مشاوره #تخصصی خانواده: ازدواج همسرداری تربیت کودک طلاق افسردگی و. 📩 هماهنگی وقت @Moshaver_teh 📞۰۹۳۵۱۵۰۶۳۷۴ رضایتمندی: https://eitaa.com/nnnnvvvv
مشاهده در ایتا
دانلود
. در یکی از اتاقاش با بقیه فرق می کرد. اون اتاقی که من رو بروش نشسته بودم. بیشتر وسیله های خونه قهوه ای بودن. و مبل های سفید یه تضاد قشنگی رو با رنگهای تیره اطراف ایجاد کرده بودن ... داشتم اینور و اونور رو آنالیز می کردم که در رو به روییم باز شد. قلبم داشت می اومد تو دهنم ولی با دیدن چهره اش از این فاصله نزدیک توی یه لحظه همه آرامش دنیا توی قلب و روح و جسمم سرازیر شد. همیشه فکر می کردم تو اون لحظه از دستپاچگی سکته می کنم ولی ... عجیب بود ... اصلا اون ساعتی که تو خونه محمد نصر بودم همه چیز و همه چیز و همه چیز عجیب بود ... قدش بلند تر از اونی بود که تصور می کردم. هیکلش رو فرم بود و پر بود. در عین حال لاغر. ریش هاشم تقریبا بلند شده بودن. سر تا پا مشکی پوشیده بود. اصلا انگار تو خواب بودم. باورم نمی شد. خیلی تو خودش بود. خب دلیلش رو هم فهمیدم. دوباره یاد حرفاش افتادم. بگذریم که وقتی از دوست داشتن ناهیدش گفت آتیش گرفتم و خاکستر شدم. بدجور شکستم ولی بغض و نگاه التماس آمیزش بلایی به سرم آورد که حسودی ناهید پیشش هیچ بود. اشک هام بی صدا روی بالشت توی بغلم می ریختن. داشتم عذاب می کشیدم. اون عشق من بود. نمی تونستم زجر کشیدنش رو ببینم. من عاشق شخصیتش بودم و نمی خواستم به خاطر ناهیدش فرو بریزه. ناهیدش ... ناهیدش ... محکم به بالشت چنگ زدم. اخه چرا من یهویی باید اینقدر به تو نزدیک بشم و از زندگیت سر در بیارم؟ آخه چرا؟ من تحمل اینهمه نزدیکی بهت رو ندارم ... ولی از یه طرفم میترسم همه اینا خواب باشه ... محکم دهنم رو فشار دادم به بالشت که صدای هق هقم رو کسی نشنوه. حتی خودم. پسره پررو ... ازم خواستگاری کرد ... ولی بدون کوچکترین عشقی. ازم خواست باهاش ازدواج کنم ... ولی چی می شد به خاطر این که دوسم داره ازم خواستگاری کنه؟ یه ثانیه هم نگاه پر از عجز و التماسش از جلوی چشمام دور نمی شد. - خدایا ... نمیدونم کارم اشتباهه یا درست ... ولی وقتی که نگاهم کرد من قبول کردم ... میدونم چه راه سختی پیش رومه ... می دونم باید به خونواده ام دروغ بگم ... نمی دونم باید اینکارو کنم یا نه ... ولی ... ولی من عاشقشم ... میدونم که بدون اجازه تو هیچ برگی از روی درخت به زمین نمی افته ... پس همه این اتفاقا به اراده و اجازه تو بوده و حکمتی توش هست ... حتی اگه تصمیمم اشتباه هم باشه من پیشنهادش رو قبول می کنم ... دوسش دارم ... عاشقشم. نمیتونم زجر کشیدنش رو ببینم ... وگرنه تا آخر عمرم تصویر چشمای پر التماسش تو ذهنم میمونه ... چشمایی که شاید با کمک من بتونه از خوشحالی برق بزنه ... پس کمکش می کنم ... اون رو به عشقش می رسونم ... مهم نیس چه بلایی سر خودم میاد ... مهم اینه که برای عشقم یه موجود به درد بخور هستم ... مهم اینه که میتونم طعم بودن کنارش رو حس کنم ... آره ... خدایا من با توکل به تو توی این راه پر خطر قدم می ذارم ... خودت کمکم کن ... بقیشو خودت جور کن افوض امری الی الله ان الله بصیر بالعباد ... فردا صبحش برگشتیم سمت شهرمون و من تصمیم گرفتم که با شیده و شیدا یه مشورتی کنم و خیلی هم سر خود نباشه کارم. به پدر و مادرم که نمیتونستم بگم. هر چند بهترین مشاور پدر و مادره ولی خب من که میدونستم جوابشون چیه. وجهه محمد هم ممکن پیششون خراب بشه. به بهانه گرفتن کتاب از شیده به زور راضیشون کردم و رفتم خونشون. رفتم و همه چیز رو براشون تعریف کردم. شیدا- جدی می گی اینا رو عاطی؟ یا باز ... از اونجایی که حالم خیلی بد بود و اصلا حوصله نداشتم بهم برخورد. حرفشو قطع کردم - اومده بودم ازتون کمک و مشورت بگیرم واسه مهم ترین تصمیم زندگیم ... باید حدس می زدم باور نکنین ... حالا که فکر می کنین دورغ میگم پس دیگه حرفی نمی مونه و منم تصمیمی که خودم گرفتم رو عملی می کنم ... خواستم بلند شم که شیدا نذاشت و دوباره من رو نشوند. شیده- خب چرا ناراحت می شی؟ قبول کن چیز عادی و معمولی نیست و باورش واسه هر کسی سخته ... شیدا- ولی من حرفتو باور می کنم ... @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
به نام نامی مولای عابدین صلوات🌸 برای سرور و سالار ساجدین صلوات🌿 برای سید سجاد آن امام همام🌺 که هست رهبر و سردار صابرین صلوات🌿 🌺 اللَّـهُمَّ 🌺 🌿 صَلِّ 🌿 🌺 عَلَى 🌺 🌿 مُحَمَّد 🌿 🌺 وعلی آلِ 🌺 🌿 مُحَمَّد🌿 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤ ‌خدایا🙏 به ذکر نام زیبایت💖 و نیایش لحظه هایت وجود زمیني ام راملکوتى گردان🙏 تا آنچه تومیخواهي باشم💖 وازآنچه من هستم رها شوم💖 که تو بي نياز و من غرق نیاز🙏 الهی🙏 به غیر از خدا 💖 محتاج ڪسی نشوید🌸 شبتون زیبا 🌸✨🌸 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سـ☺️✋ـلام آدينه تون بخيرو خوشى☕😊 🌸 🍃 در این آدینه مبارکــــــــَ 🌸 🍃 براتون آرزو میکنم 😊 🙏 با طلوع خورشید☀️ صبح سعادت شما هم بدمد☀️🌸🍃 امروزتون پر از معجزه💫 و روزگارتون به شادکامی در کنار خانواده 😊🌸🍃 و با آرزوی آدینه ای زیبا👌🌸🍃 برای همه شما خوبان 😊🌸🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
نیایش امروز 🌺 🍃 🌺 خدایا🙏 در این آدینه مبارکــــــــَ 🌺🍃 درهای رحمتت را به روی همه دوستانم بگشا🙏 و از خان لطف وکرمت ایشان را بهره مند ساز و عزیزانم را بی نیاز از همه عالم گردان🌺🍃 به برکت صلوات بر حضرت مُحَمَّدٍ ﷺ 💚 و خاندان مطهرش 🌸 🍃 @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 اشتباه_برخی_زنان 💠 برخی زن‌ها گمان می‌کنند مرد به خاطر آنها نباید به هیچ چیز جز او #توجه‌ کند. 💠 و مرد خود را در معرض آزمایش‌های سخت قرار می‌دهند و می‌گویند؛ اگر مرا #دوست داری، باید هرچه را که می‌خواهم، انجام دهی. 💠 چنین مردی، یک مرد عاشق نیست؛ بلکه فردی #ضعیف، بی‌پناه و #منفعل است. 💠 عاشق واقعی هرگز بخاطر حسش از #منطق نمی‌گذرد، بلکه حسش را با #عقلانیت همراه می‌کند. @onlinmoshavereh 🌺
🔴 💠 ناراحت شدن زن و شوهر از دست یکدیگر می‌تواند باشد. به هر حال ممکن است همسرمان دچار اشتباهی شود که ما را کند. 💠 اما مهم آن است که در قبال کار اشتباه همسرمان از ما سر نزند. 💠 اولا عکس‌العمل ما باید با اشتباه همسرمان باشد. 💠 ثانیا طبق آموزه‌های دینی، یا اشتباه همسرمان را با رفتار از بین ببریم. تا مصداق آیه ۲۲ سوره رعد باشیم: (وَيَدْرَءُونَ بِالْحَسَنَةِ السَّيِّئَةَ؛ کسانی هستند که را با نیکی از بین می‌برند.) 💠 کردن، گفتن، بد دهانی کردن، داد و بیداد کردن، همسر را بردن و .... از مصادیق رفتار با وجود بجای ماست که عامل زیاد شدن و اشتباه همسرمان می‌گردد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔴 💠 داخل کپسول، است اما پوشش کپسول، خوردن آن را آسان کرده و مانع احساس تلخی آن توسط می‌شود. 💠 در زندگی مشترک باید سعی کنیم تذکرمان به همسر، باشد. 💠 اگر لازم شد گاهی به همسرتان جدی دهید، اولا حتی‌المقدور تذکر خود را نکنید بلکه خیلی کوتاه بیان کنید تا زمینه پذیرش در همسرتان ایجاد شده و نیز زمینه در او کمرنگ شود. 💠 ثانیا تذکر خود را خیلی و با ژست مهربانانه بیان کنید تا آن‌، برای همسرتان گردد. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال896 سلام صبحتون بخیر خوبید ؟ من نیاز به مشاوره داشتم میتونین کمکم کنین؟ شوهرم حدود دو ساله به مواد مخدر مبتلا شده خیلی کارا کردیم که ترک کنه حتی کمپ هم بردیمش اما باز برگشت خیلی خسته شدم خانواده اش خیلی نصیحتش میکنن اما بیشتر لج میکنه و میره با دوستاش خودشم دوست داره پاک بشه اما دوستاش باز وسوسه اش میکنن و اراده اشو متزلزل میکنن نمیدونم چیکار کنم با خودم میگم برم طلاق بگیرم اما بعدش میگم مهر طلاق رو پیشونی دخترم میخوره اگه هم بمونم مهر پدر معتاد رو پیشونیشه نمیدونم چیکار کنم میشه راهنماییم کنین البته دوست دارم پاک بشه چون خیلی مهربون و ساده است و هر چی بلا سرش میاد از سادگیشه مشاور✍ چی شد که برای اولین بار سمت مواد رفت ایشون شغل وکارش چیه!.؟ کاربر🖍 فک کنم به خاطر دوستاش ایحور شد بیکارن متاسفانه قبلا یه کم دنبال کار میرفت اما همه جا یا نمیگرفتن یا هم میگرفتن بعد پولش نمیدادن کلا همه بهش میگن بدشانس و کم شانس دیگه دلزده شد و الان یه ساله که به هیج وجه سر کار نرفته دوستاش ولش نمیکنن خودشم تلاش نمیکنه دنبالشون نره.البته دوستاش اقوامن و بخواد نخواد میبینتشون چند بار هم خطشوو عوض کرد اما باز همشون شمارشو گیر آوردن و بهش زنگ زدن پاسخ ما👇 سرکارخانم مشاور خانواده با سلام خدمت خواهر خوبم و سپاس از اعتمادتان متاسفانه بلای خانمان سوز اعتیاد وقتی گریبانگیر کسی میشه دیگه رهایی ازش خیلی سخت و مشکل هستش مگه اینکه طرف یا خیلی بهش بر بخوره وبه قولی گفتنی خیلی بسوزه ویا اینکه اراده ای قوی داشته باشه و مطمئن باش که اگه خواست قلبی خودش نباشه صد بار دیگه هم بیریش کمپ همون آش و همون کاسه است چون به محض اینکه میاد بیرون دوباره همون محیط همون دوستان همون فضا و همون وسائل براش تداعی کننده است و خواه ناخواه به طرفش کشیده میشه نصیحت و حرف و غر هم اصلا کاربردی نداره چون اون فقط به نیاز بدنش فکر میکنه به درد خماری که می کشه حالا به لذتی که شاید براش داشته باشه تو این مسیر اگه میخوای که ادامه بدی ودر کنار همسرت باشی و کانون خانواده رو حفظ کنی باید بسیار صبوری کنی و قبول کنی که این بنده خدا مریض هستش وتو باید بتونی پرستار خوبی باشی و قبول کن که با غر و لند و دعوا کاری از پیش نمیبری وفقط اوضاع را بدتر میکنی و فضای زندگی رو متشنج میکنی والبته از این طریق آسیب بیشتری به فرزندت و خودت و حتی همسر بیمارت وارد میکنی برای ادامه باید آستانه تحمل رو بالا ببری تا ساید بتونی کمکش کنی ایشون بعد از کمپ رفتن باید کلا محیطش عوض بشه دیگه وسایل مصرف رو نبینه و دوستانش رو هم نبینه و اصلا بیکار نباشه باید مشغول باشه تا دوباره هوس نکنه و حتما اهل ورزش باشه تا این آلودگی از بدنش خارج بشه این مبارزه همتی مردانه می طلبد و صبر ایوب براتون آرزوی توفیق دارم @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
. چون دارم حال و روزتو میبینم ... شیدا- خب حالا تصمیمی که میگی خودت گرفتی چیه؟ - پیشنهادشو قبول می کنم ... شیدا- نه دیوونه آخه این چه کاریه؟ - اینکارو می کنم ... شیدا- خب اون که دیگه چیزی بهت نگفت ... در واقع تو همونجا تو خونه اش جوابشو بهش دادی ... - خب میتونم بگم قبول می کنم ... ولی مطمئنم اگه به مرتضی علیپور بگم به محمد نمیگه و من اومدم از شما نظر بخوام ... شیدا- عاطی تو نباید این کارو کنی ... عصبی شدم. - اخه چرا؟ شیدا- نمیدونم ... ولی نباید اینکارو کنی ... ببین همه چی یکم مشکوکه ... اخه تو چطور به این راحتی بهش اعتماد می کنی؟ - چیش مشکوکه؟ شیده- همینکه الکی و با دروغ کشوندنت اونجا ... اون ازت همچین چیزی خواست ... نمیدونم ولی شاید قصدی دارن دیدن تو طرفدارشونی می خوان ازت استفاده کنن ... - تو چطور می تونی اینقد بدبین باشی؟ من خودم با این چشمای خودم حال و روز محمد رو دیدم ... عصبانی شدن مرتضی رو دیدم ... شیده- مگه نمیتونن نقش بازی کنن؟ - واای این حرفا چیه؟ میخواد چیکار داشته باهام؟ کوچکترین کاری که کنه ابروی خودش میره ... میدونی داری راجع به کی حرف می زنی؟ اره اگه خواننده دیگه بود خودمم می ترسیدم ولی این محمد نصره ... شیدا دستم رو که می لرزید گرفت و فشار داد. لحنشون مهربون شد. کلی باهام حرف زدن. هزار و یک دلیل اوردن که نباید اینکارو کنی ... برا خودت بد میشه ... من قانع شدم. واقعا قانعم کردن با محبت. اگه می خواستم لج کنم حرفاشونو قبول نمی کردم. دیدم حرفاشون درسته. بیخیال شدم. ریسک بزرگی بود. نمی شد روش حساب باز کرد. از ذهنم انداختمش دور. راست می گفتن این رمان و قصه نبود ... زندگی واقعیم بود ... *** محمد با شنیدن صدای اذان به خودم اومدم و سر بیچاره ام رو ازحصار دستای پر زورم خلاص کردم. خدایا من چه غلطی کردم؟ از وقتی رادمهر رفته فقط به این فکر کردم که چرا این افکار و جملات توی ذهن و دهنم اومد؟ هیچی نمی فهمیدم ... هیچ جوابی براش نداشتم. گیج شده بودم ... الان سه چهار روزه که تو همین حالم و دارم دیوونه میشم ... از جام بلند شدم. توی تاریکی نگاهم به مرتضی افتاد که طاق باز روی مبل خوابیده بود. خوش به حالش ... از هفت دولت آزاده ... رفتم جلوتر و آروم تکونش دادم. - مرتضی ... داره اذان میگه ... نماز نمی خونی؟ یه تکونی خورد که باعث شد کوسن از تو دستش بیفته روی پارکت. مرتضی- محمد. جون مادرت بذار بخوابم ... قضاشو می خونم ... خم شدم و کوسن رو برداشتم و آروم کوبیدم تو صورتش. - خاک تو سرت. ماه رمضون تموم شد نماز خوندن های تو هم تموم شد ... مرتضی- الان پا میشم ... الان ... کوسن رو گرفت تو بغلش و دوباره خوابید. خندیدم بهش. بیخیال رفتم توی آشپزخونه و وضو گرفتم. نمازم رو توی استدیو خوندم. بعد تموم شدنش از جا بلند شدم و روی صندلی پشت سیستمی که مازیار باهاش کارای ضبط رو انجام میداد نشستم. روشنش کردم و آخرین کار رو پلی کردم. داشت تحریرام خوب در میومداا ... این مرتضی احمق خرابش کرد ... صدای اوج گرفتن خودم و بع بع کردن مرتضی و بعدش صدای حرفای من و کتکم به مرتضی بعد از مدت ها خنده ای از ته دل رو به لبم آورد. دوباره یاد رادمهر افتادم. تسبیح آبی فیروزه ای رو که اغلب دور مچم می پیچیدم رو درآوردم و بهش یه بوسه زدم. - خدایا ... یه بار. فقط یه بار دیگه خواسته ام رو مطرح می کنم ... اگه نشد دیگه کلا بیخیال این روش می شم ... توکل به خودت ... رفتم بیرون و گوشی مرتضی و خودمو از روی اپن برداشتم و برگشتم توی استدیو. از توی گوشیه مرتضی شماره رادمهر برداشتم. با هزار امید و آرزو قفل گوشیمو باز کردم تا شاید از طرف ناهید زنگی ... اس ام اسی چیزی باشه ... ولی دریغ ... پوفی کردم و نشستم روی صندلی. یه چنگی میون موهام زدم و اس ام اس رو نوشتم ... - سلام خانم رادمهر ... من بابت چندشب پیش متاسفم ... ولی حالا که اتفاقی همچین چیزی رو گفتم بازم میخوام ازتون بخوام که کمکم کنید ... برای آخرین بار ... محمد نصر ادبیاتم تو حلقم. فرستادمش و یکم منتظر موندم. @onlinmoshavereh 🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺