➕اولین ملاک انتخاب همسر برابری است.
➖دنبال ازدواج نا برابر نروید. زیرا دوران آن به سر آمده است.
➖معنی ازدواج برابر این است که همه چیزتان باید نسبتا با هم برابر باشد.
➖از سنتان گرفته که بیشتر از 5 یا 7 سال فاصله را اصلا توصیه نمی کنند تا زیبایی و چهره¬ یتان.
➖لطفا وقتی که خودتان یک چهره معمولی دارید به دنبال یک زن بسیار زیبا نروید.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
➕یک انسان سالم،نه خواهان پذیرش کورکورانه توسط دیگران و نه خواستار عشق بدون قید و شرط است.
➖بلکه جویای درک و فهم شدن بوسیله دیگران است که البته بسیار بسیار متفاوت از تایید و تصویبی است که یک انسان بیمار به آن نیاز دارد.
➖زیرا یک انسان سالم برای حرمت نفس خود به دیگران وابسته نیست و حقیقت را درباره خویشتن میداند فقط میخواهد بوسیله دیگران آن را درک و لمس کند.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
.
#رمان_عاشقانه #مذهبی
#پارتبیستوپنج
دادم رفت ته میز ... حالا کو تا این بیدار شه و تکلیف من رو روشن کنه. چراغ گوشیم شروع کرد به چشمک زدن. شیرجه زدم سمتش. پس اونم بیدار بود. نوشته بود. رادمهر- آبرو و آینده من به جهنم ... فکر آبروی خودتون رو هم نمی کنین؟ دیگه ناامید شدم. نوشتم- حق با شماست ... من با حرف بچگونه خودم شمارو ناراحت کردم و فکر آینده شما رو نکردم. منو ببخشید. فقط این قضیه بین خودمون بمونه. البته نمیدونم چرا ولی به شما اعتماد زیادی دارم. موفق باشید قصه نوشتم یا اس؟ بیخیال بابا ... سندش کردم. - نشد ... گند زدی محمد ... فکر کردی به هر کی اشاره کنی میاد طرفت؟ نه میبینی که به این یکی التماس هم کردی ولی قبول نکرد! نشد ... گوشیو پرت کردم روی صندلی رو بروییم. بلند شدم تا از در برم بیرون. آخرین لحظه جلوی آیینه توقف کردم. هنوز کاملا خودم رو دید نزده بودم که دوباره دیدم چراغ گوشیم داره چشمک میزنه. حتما نوشته شما هم موفق باشید. دستم رو گذاشتم روی دستگیره تا در رو باز کنم ولی منصرف شدم. یاد دستای ناهید افتادم که یه روزایی همین دستگیره رو لمس می کرد.
خم شدم و جای دستشو بوسیدم و بی اختیاربرگشتم سمت گوشیم. اس ام اسش رو باز کردم و رادمهر- قبوله ... من به شما کمک می کنم ولی نه به خاطر خودم ... برای اینکه شما به عشقتون برسین ... ولی خانواده ام نباید چیزی بدونن. هیچی ... انگار همه دنیا رو بهم دادن. دوباره اسش رو خوندم. روی جمله “ به عشقتون برسین “ توقف کردم ... عشقم؟ من تعریفی ازین واژه ندارم ... ناهید رو خیلی خیلی دوست دارم وبدون اون خیلی تنهام ... جاش کنارم خیلی خالیه ... چون سالها دوسش داشتم ... ولی نمی تونم اسمش رو بذارم عشق ... عشق یه چیزی خیلی فراتره ... خیلی مقدسه ... عشق مال کتاباس ... تو قصه هاس ... اصلا وجود خارجی نداره و منم تا حالا همچین چیزی ندیدم ... حالا بیخیال ... خدای من این دختر چقدر پر احساس و فداکار بود ... از اعتمادم راضی بودم و مطمئنم که کمکم می کنه تا ناهیدو برگردونم ... نوشتم - شما لطفی به من می کنید که در ازاش فقط میتونم هر روز و هر شب براتون دعا کنم که این دنیا و اون دنیا تو بهشت خدا باشین ... نوشت رادمهر- ممنون ... فقط یه مشکلی هست ... نوشتم- چه مشکلی؟
نوشت- دانشگاهم نوشتم- میخواین برین ترم سه؟ نوشت- بله نوشتم- اون با من ... حداقل کاریه که میتونم براتون انجام بدم ... دیگه چیزی نگفت. شخصیتش برام عجیب بود. - خدایا میگن هیج کاری تو دنیا بی حکمت نیست ... اینم نمونه اش ... یعنی ناهید برمی گرده؟ از سر آسودگی نفس عمیقی کشیدم. از استدیو زدم بیرون و حریصانه به خونه ام خیره شدم. یه روزی با خانوم خونه ام اینجا رو پر از عشق می کنیم ... هر ثانیه هر روز و هر شب ... رفتم تو اتاقم و یه حوله انداختم رو شونه ام و زدم بیرون. نگاهم افتاد به مرتضی ... بیدار شده بود. بهش یه لبخند زدم و کنارش نشستم. با کلی ذوق براش تعریف کردم که رادمهر قبول کرد. دوباره دهن این باز موند. یکی میخواد فک اینو جمع کنه حالا. کم کم رنگ سفیدش به صورتی متمایل شد ... بعدش سرخ ... هی داشت کبود و کبود تر می شد ... ای بابا نمیره یه وقت؟ یهو منفجر شد ... از رو مبل بلند شد. با صدایی که تا حالا بلندتر از اون رو نشنیده بودم سرم داد زد
مرتضی- تو غلط کردی به گوشیه من دست زدی و شمارشو برداشتی؟ اوهوع این چرا اینقدر عصبانیه حالا؟ نکنه واقعا خوشش میاد؟ حوله ای رو که روی دوشم بود رو کشیدم و گرفتم دستم و فرار رو برقرار جایز دونستم. بی توجه به حرفای مرتضی رفتم سمت حمام. از پشت دستشو کوبید روی شونه ام و محکم برم گردوند ... بلندتر فریاد زد مرتضی- مگه با تو نیستم؟ عین گاو سرتو انداختی پایین داری میری ... برای چی داری با زندگی دختر مردم بازی می کنی؟ اونم دختر به اون سادگی رو ... فقط نگاهش کردم ... حق داشت ... چی می گفتم؟ چی داشتم که بگم؟ دستشو پس زدم و رفتم تو حموم. حالم از خودم بهم می خورد. چقد من پست بودم. ولی حالا که اون قبول کرده بود منم پس نمی کشم ... جبران می کنم فداکاریشو ... لباسامو کندم و رفتم زیر دوش ... نیم ساعتی توی حموم بودم. خودم رو خشک کردم و لباسامو رو پوشیدم و اومدم بیرون. مرتضی نبود. دونه اتاقها و آشپزخونه و دستشویی رو نگاه کردم. پس رفته بود. با حوله گیر موهام بودم که زنگ به صدا در اومد. رفتم و از چشمی بیرون رو نگاه کردم ... علی بود ... در رو باز کردم. عین میرغضب داشت نگاهم می کرد. فهمیدم مرتضی جریانو بهش گفته. کشیدمش تو
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
✨💚✨
نذر استغفار کردم برای آمدنش😔
هرجمعه لحظه به لحظه آمرزش میخواهم📿و
برای هر گناهی که ثانیه ای
در آمدنش تاخیر می اندازد😓
🙏العَجلَ العَجلَ یا مولایَ 🙏
🙏یا صاحِبَ الزَّمان🙏
أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸🍃🌸
🍃🌸
🌸
‼به آمریکا حق بدین
🔹 دلشو به اسرائیل خوش میکنه
اما #سپاه میاد و دورش موشک می چینه
🔹 پهپادهای فوق مدرن به منطقه می فرسته
اما #سپاه هک میکنه و غنیمت میگیره
🔹داعش به منطقه می فرسته
اما #سپاه نابودش می کنه
🔹 نظامیاش را که توی دنیا هیچ کس جرات نداره بهشون نگاه چپ بکنه به منطقه می فرسته اما #سپاه دستگیر می کنه و اشک شونو در میاره
🔹دلشو به یه عده بمب گذار تروریست خوش می کنه که امنیت ایران رو خراب کنن اما #سپاه با موشک، کولونی شونو تو عراق و سوریه میزنه.
🔹 دلشو به آمد نیوز خوش میکنه، که ییهو می بینه اطلاعات سپاه، مستند #ایستگاه_پایانی_دروغ رو روی آنتن میاره و حیثیت همه ی سرمایه های آمریکا را می بره و میاندزدشون به جون هم ...
☝قبول کنید دیگه چاره ای نداشت جز اینکه بگه سپاه سازمان تروریستیه، آخه فقط همین یه گزینه سالم روی میزش مونده بود
بیچاره اینم به فنا داد رفت...
#من_یک_سپاهی_هستم
#سپاهی_به_وسعت_یک_کشور
@onlinmoshavereh
🌸
🍃🌸
🌸🍃🌸
نیایش شبانه با حضـــــرت عشق ❤
خـــــدایا🙏
در این لحظات شب 💞 دلـــهای
دوســـــتانم را سرشار از نـور✨
شادی ڪـن🙏
و آنچه را ڪه به 🌹 بهــــترین
بندگانت عــطا میفرمایــے به
آنها نیز عـطا فرما
آمیـــن یا رَبَّ 🙏
به امید فردایی بهتر خيالتون آسوده✨
خاطرتون جمع و روزڪَارتون مهربان باد
امروز رفته را بدون آهِ گذشته تمام کن
به فردا فکر کن که شروع دیگری است...
#شب_خوش ✨ 💫 ✨
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحيمِ🌸
🌸به نام آن
💕خــداوندی که نــور است
🌸رحیم است وکریم است
💕وغفوراست
🌸خدای صبـح و
💕این شـور و طـراوت
🌸که از لطفش دل ما
💕در سُرور است
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🌸🍃بر چهــرہ پـر ز نـور مهدے صلواٺ
🌸🍃بر جان و دل صبور مهدے صلواٺ
🌸🍃تـا امـر فـرج شـود مهيـا بفـرسٺ
🌸🍃بهـر فـرج و ظهـور مهدے صلواٺ
شروع هفته ای پربرکت باعطر خوش صلوات💖
برحضرت محمد و خاندان مطهرش💚
💜اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وَ
آلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💜
🍃🌸اَللّهُمَ
🍃🌸صَلَّ
🍃🌸عَلی
🍃🌸مُحَمَّدٍ
🍃🌸وَآلِ
🍃🌸 مُحَمَّد
🍃🌸وَعَجِّل
🍃🌸فَرَجَهُم
🍃🌸وَ اَهلِک
🍃🌸عَدُوَّهُم...
🍃🌸 اَللّهُــــمَّ
🍃🌸عَجـِّل لِوَلیِّکَ
🍃🌸الفَـرَج
۰
💚اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و
َآلِ مُحَمَّدٍوَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ💚
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺