سوال6⃣6⃣9⃣
#دیدن فیلم پورن
من باردار هم هستم و نزدیک زایمانمه و دو سه روزه اتفاقی تو زندگیم افتاده که خواب و خوراک ندارم و فقط 5-6 ساعت تو این چند روز خوابیدم و دارم داغون میشم میشه کمکم کنید؟
من از یه خانواده خیلی مذهبی هستم همسرم هم همینطور . خیلی دوسش دارم و سه ساله ازدواج کردیم و هیچ مشکلی هم باهم نداریم و خیلی هم راضی هستیم چند ماه پیش حس کردم همسرم تو سایتای ممنوعه میره و عکسای غیر اخلاقی می بینه ولی چون اون موقع خیلی سرش شلوغ بود و دیده بودم گوشیش دست خودش نبود بعضی وقتا گفتم شاید اشتباه شده ولی الان سه روزه مطمئن شدم که همسرم فیلم و عکس پورن می بینه باورم نمیشه اصلا من بهش ایمان داشتم و همچنان دارم ولی دارم دیوونه میشم من هیچی واسش کم نذاشتم یه خرده تو آشپزی تنبلم ولی تو مسائل زناشویی همیشه سعی کردم جلوتر از اون بهترین باشم دارم دغ می کنم همش اون عکسا و تصاویر جلو چشامه و با خودم مقایسه اش می کنم تو رو خدا بگین چی کار کنم؟
پاسخ ما👇👇👇👇👇
سرکارخانم #شمس مشاور خانواده
سلام
🌼اول اینکه توی این شرایط فقط باید به فکر خودت و جنین بی گناهت باشی میدونی چند ماهه داری زحماتش رو میکشی بعد الان به خاطر هیچ و پوچ داری هم خودت هم اون طفلی و آزار میدی!اگه خدای ناکرده چیزیش بشه میتونی خودت رو ببخشی ؟
🌼دوم اینکه گوشی حریم خصوصی محسوب میشه چرا باید سرزده بهش سرک بکشی و موجبات ناراحتی خودت و همسرت رو فراهم کنی اصلا کار درستی نکردی که بی اجازه رفتی سر گوشی از اون بد تر اینکه برای اینکه اثباتش کنی یه مدت هم واقعا تجسس کردی وتجسس در این ما واقعا گناه هستش
🌼خب الان فهمیدی آیا دردی ازت دوا شد !یا به دردی هم مبتلا شدی !؟
دیگه اینکه باید شرایط رو هم بسنجی معمولا در اواخر بارداری خانم نمیتونه پاسخگوی نیاز جنسی اقا باشه و متاسفانه همین علتی میشه برای به خطا رفتن بعضی از آقایون حتی پیش اومده که می رن سراغ همسر موقت که البته این بهترین گزینه است که گناه پیش نیاد
🌼من کار این اقا رو تائید نمیکنم اما میگم که تحت شرایطی به این مسیر اشتباه کشیده شده بهتر اینه که به تغافل بزنی که براش یه امر عادی نشه ودر عوض محبتت رو نسبت بهش بیشتر ابراز کنی تا احساس کمبود ونیاز نکنه تا انشاالله این مرحله را پشت سر بذاری اصلا بهش فکر نکن و مراقب سلامتی خودت باش که بیشتر از اینها میارزه
🌼مطمئن باش که اگه وارامشت رو حفظ کنی وبه رخش نکشید و بهش توجه و محبت کنی همه چیز درست میشه گلم
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
✨بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ✨
#من_با_تو 💕
قسمت80
چنان جیغے ڪشیدن ڪہ گوش هام رو گرفتم!
امیرحسین با چشم هاے گرد شدہ گفت:چہ شدت هیجانے!
_دختراے توان دیگہ!
نگاهم رو روے برگہ هاش انداختم و گفتم:موفق باشے!
چشم هاش رنگ عشق گرفت!
لب هاش رو بهم زد:هانیہ!
_جانم!
_خیلے ممنونم از درڪ ڪردن و همراهیات!
مثل خودش گفتم:لازم بہ ذڪرہ وظیفہ بود.
ڪنارم ایستاد:اینطورے میخواے برے تو حیاط؟!سرما میخورے.
نگاهم رو بردم سمت دخترها تا حواسم بهشون باشه:نہ هوا هنوز سرد نشدہ.
وارد حیاط شدم و گفتم:ڪارت تموم شد صدامون ڪن.
در رو بستم و رفتم سمت بچہ ها.
با خندہ رو روڪ هاشون رو بهم میڪوبیدن و این ور اون ور میرفتن.
جاے هستے خالے بود تا باهاشون بازے ڪنہ،باید تو اولین فرصت بهشون سر میزدم
امین رابطہ ش رو با امیرحسین در حد سلام و احوال پرسے ڪردہ بود،ولے هستے براے من عزیز بود
با صداے باز شدن در حیاط نگاهم رو از بچہ ها گرفتم.
بابا محمد،پدر امیرحسین نون بربرے بہ دست وارد شد.
با لبخند بہ سمتش رفتم و گفتم:سلام بابا جون صبح بہ خیر.
سرش رو بلند ڪرد پر انرژے گفت:سلام دخترم صبح توام بہ خیر.
با ذوق نگاهش رو دوخت بہ دخترها.
_سلام گلاے بابابزرگ.
بچہ ها نگاهے بہ بابامحمد انداختن و دست تڪون دادن.
بابامحمد نون بربرے رو بہ سمتم گرفت و گفت:ببر خونہ تون.
خواستم جوابش رو بدم ڪہ دیدم فاطمہ بہ سمت حوض رفت.
با عجلہ دنبالش دیدم،رو روڪش رو گرفتم و ڪشیدمش ڪنار.
متعجب بهم زل زد،انگشت اشارہ م رو بہ سمت حوض گرفتم و گفتم:اینجا ورود ممنوعہ بچہ! اون ور
رانندگے ڪن.
رو بہ بابامحمد گفتم:ممنون باباجون ما صبحانہ
خوردیم،نوش جان.
راستے امیررضا ڪے از شیراز برمیگردہ؟
سرش رو تڪون داد و گفت:فڪرڪنم تا اسفند ماہ دانشگاهش تموم بشہ.
در خونہ باز شد،امیرحسین آروم گفت:هانیہ جان!
با دیدن بابا سریع دستش رو برد بالا و گفت:سلام بابا!
بابامحمد جواب سلامش رو داد،بہ نون بربرے اشارہ ڪرد و گفت:میخورے؟
امیرحسین بہ سمت بچہ ها رفت و با لبخند گفت:نوش جونتون.
همونطور ڪہ بچہ ها رو بہ سمت خونہ هل مے داد گفت:ما بریم ڪم ڪم آمادہ شیم.
پشت سرش راہ افتادم،بچہ ها رو یڪے یڪے وارد خونہ ڪرد.
لیلے سلطانے
ادامه دارد....
✨بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ✨
#من_با_تو 💕
قسمت81
با صف!
شبیہ جوجہ ها!
بہ ساعت نگاہ ڪردم و گفتم:واے دیر شد!
بچہ ها رو بردم توے اتاق،لباس هاشون رو ڪہ از شب قبل آمادہ ڪردہ بودم گذاشتم روے تخت.
بلوز بلند و ساق مشڪے همراہ هد مشڪے.
مائدہ و سپیدہ رو روے تخت نشوندم،فاطمہ رو دراز ڪردم،ڪفش هاش رو درآورم و مشغول پوشوندن
ساقش شدم.
زل زدہ بود بہ صورتم و دستش رو میخورد.
بشگون آرومے از رون تپلش گرفتم و گفتم:اونطورے نڪنا میخورمت!
مائدہ و سپیدہ ڪنار فاطمہ دراز ڪشیدن.
بہ زبون خودشون شروع ڪردن بہ صحبت ڪردن،دست هاشون رو حرڪت میدادن،گاهے پاهاشون رو
هم بالا میبردن.
فڪرڪنم از قواعد زبانشون حرڪت دست ها و پاها بود!
یڪے یڪے لباس هاشون رو پوشندم،بہ قدرے گرم صحبت بودن ڪہ موقع لباس پوشوندن اذیت
نڪردن.
امیرحسین وارد اتاق شد،تے شرتش رو درآورد و بہ سمت ڪمد رفت.
همونطور ڪہ در ڪمد رو باز میڪرد گفت:هانے تو برو آمادہ شو حواسم بہ بچہ ها هست.
نگاهم رو دوختم بهش،پیرهن مشڪیش رو برداشت و پوشید.
مشغول بستن دڪمہ هاش شد.
_صبرمیڪنم تا آمادہ شے.
ڪت و شلوار مشڪے پوشید،جلوے آینہ ایستاد و شروع ڪرد بہ عطر زدن.
از توے آینہ با لبخند زل زد بهم.
جوابش رو با لبخند دادم.
گفتم:حس عجیبے دارم امیرحسین.
مشغول مرتب ڪردن موهاش شد:بایدم داشتے باشے خانمم نظر ڪردہ مادرہ!
از روے تخت بلند شدم.
_حواست بہ بچہ ها هست آمادہ شم؟
سرش رو بہ نشونہ ے مثبت تڪون داد و بہ سمت تخت رفت.
با خیال راحت لباس هاے یڪ دست مشڪیم رو پوشیدم.
روسریم رو مدل لبنانے سر ڪردم،چادر مشڪے سادہ م رو برداشتم.
همون چادرے ڪہ وقتے امیرحسین پاش شڪست بہ پاش بستم.
روز اولے ڪہ اومدم خونہ شون بهم داد.
روش نشدہ بود بهم برگردونہ از طرفے هم بہ قول خودش منتظر بود همسفرش بشم!
چادرم رو سر ڪردم،رو بہ امیرحسین و بچہ ها گفتم:من آمادہ ام بریم!
امیرحسین فاطمہ و مائدہ رو بغل ڪرد و گفت:بیا یہ سلفے بعد!
ڪنارش روے تخت نشستم،سپیدہ رو بغل ڪردم.
موبایلش رو گرفت بالا،همونطور ڪہ میخواست علامت دایرہ رو لمس ڪنہ گفت:من و خانم بچہ ها
یهویے!
بچہ ها شروع ڪردن بہ دست زدن.
از روے تخت بلند شدم،سپیدہ رو محڪم بغل گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:سوییچ ماشینو بدہ من برم سپیدہ رو بذارم.
دستش رو داخل جیب ڪتش ڪرد و سوییچ رو بہ سمتم گرفت.
از خونہ خارج شدم،حیاط رو رد ڪردم،در ڪوچہ رو باز ڪردم و با گذاشتن پام توے ڪوچہ زیر لب
گفتم:یا فاطمہ!
بہ سمت ماشین امیرحسین رفتم،سپیدہ رو گذاشتم عقب،روے صندلے مخصوصش،امیرحسین هم فاطمہ و
مائدہ رو آورد.
باهم سوار ماشین شدیم،ماشین رو روشن ڪرد و گفت:بسم اللہ الرحمن الرحیم.
همونطور ڪہ نگاهش بہ جلو بود گفت:پیش بہ سوے نذر خانمم!
➕قبل از حرف زدن، بزار کلماتت
از اين سه دروازه عبور كنن :
١- آيا حرفم حقيقت داره؟
٢- آيا گفتنش لزومى داره؟
٣- آيا گفتنش مهربانانه است؟!
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕ما برخی از اوقات به این دلیل به خودمان برچسب تنبلی می زنیم ، تا بهانه ای برای کار نکردن و به تعویق انداختن کارها داشته باشیم . و این فقط و فقط
کلک و حقه بازی ماست !
➖این درست است که برخی از آدمها انرژی زیاد و برخی انرژی کمتری دارند ،
یک عده پر انرژی هستند و یک عده کم انرژی ، یک عده هستند که به این راحتی ها خسته نمی شوند حرکت و توان بیشتری دارند ...
➖و از بچگی هم پرانرژی بوده اند این برای من قابل قبول است و می توانم آن را بفهمم ، اما معنای تنبلی دو چیز دارد :
👈 یک : نداشتن انگیزه
👈 دو : گُم و گیج بودن
➖حالا چرا من و شما انگیزه نداریم ، برای اینکه آنقدر که باید ، احساس احتیاج و نیاز نمی کنیم ...
➖همین کسی که می گوید : من تنبل هستم ، اگر در شرایطی قرار بگیرد که
فکر کند ممکن است آسیب سنگینی ببیند
بلند می شود و راه می افتد !
به همین خاطر است که من اصلاً چیزی به نام تنبلی را قبول ندارم .
➖قبلاً هم گفتم که تفاوت انرژی در آدمها را می توانم بفهمم ، اما خارج از آن را قبول نمی کنم !
➖ماجرای تنبلی فقط این است که یک چیزی در سیستم ما اشتباه است و آن چیز غالب اوقات مسئله '' وقت و زمان '' است !
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
➕دوستت دارم های زیاد،قربون صدقه های افراطی،جملات عاشقانه ی فراوان،هدایای آنچنانی،جشن تولدهای خاص و خیلی از کارهای اینچنینی دلیلی بر این نیست که ما چقدر همدیگر را دوست داریم یا طرف مقابل من را خیلی دوست دارد چون این كارها را برای همدیگر انجام مي دهيم
➖من ترجیح میدهم طرف مقابلم روز تولدم را یادش برود،روز ولنتاین هدیه ای برایم نخرد و...
➖ولی جنس رابطه خوب باشد تا اینکه او همه ی کارهای بالا را انجام بدهد ولی هیچ عمق و درکی از رابطه نداشته باشد
➖متاسفانه ما حواشی رابطه(که البته اگر به جا،به موقع و به اندازه باشه خوب است)را به اصل و رابطه ی عمیق ترجيح مي دهيم.
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
🌕🌸🌕انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند🌕🌸🌕
هیچ دعایی را کوچک نشمارید، شاید استجابت در همان دعا باشد. هر کس بعد از نماز، یک دعا پیش خدا محل دارد که حاجت بگیرد، آن وقت بلند می شود و می رود. تا نماز را خواندی بلند نشو و نرو ، تعقیبات بخوان، دعا بخوان. همانطور که بادبادک بدون دنباله بالا نمی رود، نماز هم بدون تعقیبات بالا نمی رود. بعد از نماز حتما تعقیبات بخوان. بنشین در خانه خدا و گدایی کن و حاجت بخواه. شاید همین امشب دعایت گرفت.انسان باید در گدایی از خدا سماجت کند. خود خدا می فرماید:شما بخوانید مرا، من مستجاب می کنم دعایتان را.
التماس دعا 🙏
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
✨بِسمـِاللهِالرَّحمنِالرَّحیمِ✨
#من_با_تو 💕
قسمت82
شیشہ ے ماشین رو پایین دادم،با لبخند بہ دانشگاہ نگاہ ڪردم و گفتم:یادش بہ خیر!
از ڪنار دانشگاہ گذشتیم،امیرحسین سرعتش رو ڪم ڪرد،وارد ڪوچہ ے حسینیہ شدیم.
امیرحسین ماشین رو پارڪ ڪرد،هم زمان باهم پیادہ شدیم.
در عقب رو باز ڪرد،فاطمہ رو بغل ڪرد و گرفت بہ سمت من.
مائدہ و سپیدہ رو بغل ڪرد،باهم بہ سمت حسینیہ راہ افتادیم.
چند تا از شاگردهاے امیرحسین ڪنار حسینیہ ایستادہ بودن سر بہ زیر سلام ڪردن.
آروم جوابشون رو دادیم،امیرحسین گفت:هانیہ،خانم محمدے رو صدا ڪن ڪمڪ ڪنہ بچہ ها رو ببرے
خیالم راحت شہ برم!
وارد حسینیہ شدم،شلوغ بود.
نگاهم رو دور حسینیہ ے سیاہ پوش چرخوندم.
خانم محمدے داشت با چند تا خانم صحبت میڪرد.
دستم رو بالا بردم و تڪون دادم.
نگاهش افتاد بہ من،سریع اومد ڪنارم بعد از سلام و احوال پرسے
گفت:ڪجایید شما؟
صورتم رو مظلوم ڪردم و گفتم:ببخشید زهرا جون یڪم دیر شد
باهاش بہ قدرے صمیمے شدہ بودم ڪہ با اسم ڪوچیڪ صداش ڪنم.
_خب حالا! دو تا فسقلے دیگہ ڪوشن؟!
بہ بیرون اشارہ ڪردم و گفتم:بغل باباشون.
دستش رو روے ڪمرم گذاشت و گفت:بریم بیارمشون.
باهم بہ سمت امیرحسین رفتیم.
امیرحسین با دیدن خانم محمدے نگاهش رو دوخت بہ زمین.
خانم محمدے مائدہ رو از بغل امیرحسین گرفت،چادرم رو مرتب ڪردم و گفتم:امیرحسین سپیدہ رو بدہ!
نگاهم ڪرد و گفت:سختت میشہ!
همونطور ڪہ دستم رو بہ سمتش دراز ڪردہ بودم گفتم:دو قدم راهہ،بدہ!
مُرَدَد سپیدہ رو بہ سمتم گرفت،سپیدہ رو ازش گرفتم.
سنگینے بچہ ها اذیتم میڪرد،لبم رو بہ دندون گرفتم.
رو بہ امیرحسین گفتم:برو همسرے موفق باشے!
فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم:خداحافظ بابایے
فاطمہ و سپیدہ رو تڪون دادم و گفتم:خداحافظ بابایے!
نگاهش رو بین بچہ ها چرخوند و روے صورت من قفل ڪرد!
_خداحافظ عزیزاے دلم.
با خانم محمدے دوبارہ وارد حسینیہ شدیم،صداے همهمہ و بوے گلاب باهم مخلوط شدہ بود.
آخر مجلس ڪنار دیوار نشستم،بچہ ها رو روے پام نشوندم،با تعجب بہ بقیہ نگاہ میڪردن.
آروم موهاشون رو نوازش میڪردم،چند دقیقہ بعد صداے امیرحسین از توے بلندگوها پیچید:اعوذ بااللہ من
الشیطان الرجیم،بسم اللہ الرحمن الرحیم
با صداے امیرحسین،صداے همهمہ قطع شد.
بچہ ها با تعجب اطراف رو نگاہ میڪردن،دنبال صداے پدرشون بودن.
سرم رو تڪیہ دادم بہ پرچم یا فاطمہ.
قطرہ ے اشڪے از گوشہ ے چشمم چڪید!
مثل دفعہ ے اول،بدون شروع روضہ!
صداے امیرحسین مے اومد.
بوسہ ے ڪوتاهے روے "یا فاطمه" نشوندم و گفتم:مادر! با دخترام اومدم!
✍لیلے سلطانے
#پایان
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺
نیایش شبانه با حضرت عشق❤️
بارالها 🙏
وعده دادی که شـب را برای✨
آرامـش ما آفریدی✨
پس آرامشـی از جنس سـکوت✨
پروازِ فرشتگان برای دوستانم✨
عطا کن 🙏
آمین یا رَبَّ 🙏
شـب قشنگترین✨
اتفاقـی است که✨
تکرار مــی شـود
تا آسـمان✨
زیبایی اش را به رخ ✨
زمیـن بکـشد✨
🌙شبتون ستاره بارون ، دلتــون آروم
در پناه خـــدا✨
@onlinmoshavereh
🌺☘🌺☘🌺☘🌺