سوال250
سلام ببخشیدیه سوال داشتم اگه بچه 4سال ونیم پدرومادرش وهنگام امیزش جنسی ببینه چه کاربایدکردتاازذهنش بیرون کنن که یادش بره بزرگ که بشه توذهنش نمونه؟چطوری۳ بایدقانعش کنن
ایااصلافراموشش میشه؟چون موقعی که این لحظه رودیده خیلی گریه کرده ویجوری ترسیده که وارداتاق خواب شده
وبرای اینکه جایی بازگونکنه چی بایدبهش بگن چون زودخبروجایی میبره وبه کسی میگه
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
خانمی در این رابطه چقدر اموزه های دینی ما سفارش کرده اند که حتی اگه نوزاد خو اب چیزی توی صورتش بندازید که نفس شخص جنب بهش نخوره واگر رعایت نکنی وفرزند شما شقی شد تعجب نکنید
متاسفانه بارعایت نکردن این موضوع چه اسیبهای روحی ورو انی به کودکان معصوم زده شده است ومعمولا دچار اختلال جنسی میشوند وحتی به انحراف جنسی نیز کشیده میشوند متاسفانه از ضمیر ناخوداگاه انان محو نمیشود وباعث زدگی میشود ودر اینده برای ایشان دردسر افرین مبشود نمیدونم گه تا چه حددیده واینکه ایا متوجه چیزی شده یانه ولی اکه پرسید میتونی بگی بازی میگردیم یا کشتی بود نمیدونم یه چیز تقریب به ذهن کودک باشه ولی خیلی مراقب باشید که تکرار نشه واینکه اصلا تکرا نکنید وچیزی ازش نپرسید وحساسیتش رو بالا نبرید که کنجکاو بشه واصلا به روی خودتون نیارید وحواستون باشه وخب درهمه احوالات توکل به خدا که ستارالعیوب هستش.....
@lmoshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔊 علاقه، خود به خود گذشت میآورد!
🍃❤️ @moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#سیاست_های_زنانه
⁉️یکی از مهم ترین مهارتهایی که یه خانوم متاهل باید بلد باشه چیه؟
👌حفظ معشوقه بودن و معشوقه موندن
چطور یعنی؟
🔹یعنی ترو تازگی خودمونو حفظ کنیم!
🔹یعنی بعد زایمان یه عااالمه شکم نیاریم و عین خیالمونم نباشه!
🔹یعنی اگر بیست سال هم از ازدواجمون میگذره همون دختر شاد و سبک و خوش روحیه و ناز باشیم.
🔹یعنی حواسمون به حااال زندگی دونفره مون دایما باشه.
🔹یعنی بچه که میاد جای خواب جدا نشه
اینا مهارته‼️
👌حواس جمعی میخواد.
خانوم های بهتر از گل؛زندگی مثل یه گلدونه دایم باید آبش بدیم؛مراقبش باشیم؛هواشو داشته باشیم...
❣عشق مراقبت میخواد❣
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال251
😭😭
۱ هفته بهش پیام ندادم دیشب بهش پیام دادم نوشتم سلام نوشت س بعد گفتمش دلم برات تنگ شده
😊😘😘😘
اینو فرستاد
بعد نوشت خوبی گفتم خوبم تو خوبی
گفت بد نیستم گفتمش چرا چی شده
گفت بهت میگم بد نیستم چیزی نشده
چیکار کنم
الان یه پسر دیگه بهم پیام داده میگه خیلی دوست دارم تر خدا بیا با من
اخه من چیکار کنم😭😭😭😔
پاسخ ما👇
سرکارخانم#شمس مشاورخانواده
باسلام
گلم خدارو فراموش نکن ومطمئن باش رابطه حرام هیچ خیری درش نیست پس لطفا محل نزار کسی که راست بگه وواقعا طرف رو دوست داشته باشه مثل بچه ادم میره خواستگاری وهمه سعیش رو میکنه تا بهش برسه از راه حلال وشرعی بدونه گناه پس گول نخور ووسیله کیف مفتکی دیگران نباش باید باکمال میل بیان خواستگاری کلی هم هزینه کنند التماس تا به لذت با تو بودن برسند پس قدر خودت رو بدون وعشقت رو حراج نکن لطفا دختر قشنگم به خودت احترام بزار ارزشت بیشتر از اینهاست
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#وقت_دلدادگی
قسمت 37
-فاخته !!نگاهم نمی کنی؟!
چشمانش را بالا آورد و در چشمهای نیما دوخت.او که او را اینگونه زیبا نگاه می کرد ببین در چشمان سبز آن زن چگونه نگاه می کرده است.حتما در خرمن طلایی موهای آن زن زندگی کرده است.رنگ و بویی نداشت فاخته در برابر او.عجب جنگ نابرابری
-فاخته...
اسم او را چطور صدا میزد.حتما بارها و بارها صدایش می زده تا در چشمانش نگاه کند.قطره اشک دیگری پایین افتاد....آه نیما چرا....چرا...
-فاخته....اونجوری زل نزن یه جا ....آدم می تر سه....اون زن هیچ ربطی به زندگی ما نداره.....مال خیلی وقت پیشه ......مال زمان خریت منه....
خریت!!!...عجب خریت زیبایی.....یعنی تمام حماقتها اینقدر زیبا هستند.... حتما دیگر....چرا هی چشمه اشکش می جوشید. ..خب نیما از اول هم او را نمی خواست..چیز جدیدی نیست دیگر
دستانش را از دستهای نیما بیرون آورد و اشکش را پاک کرد.بازندگی آنقدرها هم اشک ریختن نداشت.او نیما را به خریت زیبای گذشته اش باخته بود.نه اینکه حالا آن زن زیبا رو باشد اما او در تمام دوران به او می باخت ....بد می باخت
-مشکلی نیست. ..توضیح دادن نداره
شانه اش را برای بیتفاوت نشان دادن بالا می انداخت، اما چهره اش با یادآوری زن در هم و اشکش سرازیر میشد.خواست بلند شود اما نیما مانع شد
-چرا گریه می کنی.....اون زن اصلا اهمیتی برای من نداشت که بهت چیزی نگفتم.....
دروغ شاخدار به آن بزرگی.اهمیت برای فاخته داشت.هر وقت او را نگاه می کرد زنی در میانشان رخنه می کرد.دوباره بلند شد و اشکش را پس زد.
-گفتم که مهم نیست... خب تو از اولم منو نمی خواستی حالا دلیل شو فهمیدم وقانع شدم.
نفس عمیقی از روی کلافگی کشید
-چرت نگو فاخته.....کدوم دلیل ....کدوم نخواستن...چرا اینطوری می کنی
دستانش را بالا آورد
-باشه باشه....من که چیزی نگفتم
از کنارش گذشت.نگاهش نکرد.در تیله های مشکی نیما دیگر عکس خودش را نمی دید.زنی زیبا و مو طلایی دائما جلوی چشمانش رژه می رفت.دوباره مچ دستانش اسیر دستان نیما شد اما با شدت دستش را درآورد
-فقط می خوام برم تو اتاقم. . ..با من کاری نداشته با
در اتاقش را بست و همان جا پشت در سر خورد و اشک ریخت.انتظارش را نداشت، از دیدن عکسهای نیما در کنار استخر با دختری نیمه برهنه .....اصلا از ذهنش پاک نمی شد.طرح لبخند نیما از یادش نمی رفت.کاش برای او هم یک بار از این لبخندها میزد. آن نیمای جدی و اخمو در کنار آن زن با آن لبخند دندان نما.اشکهایش را پاک کرد.می شد نادیده گرفت. چیزی نشده بود که .جز اینکه در امید واهی عشق نیما الکی داشت شنا می کرد؛ در حالیکه غرق شدنش حتمی بود.صدای در که آمد از گریه کردن ایستاد
-فاخته . نکن اینجوری.... اون قضیه خیلی وقته تموم شده
برای او تمام شده بود اما برای فاخته شروعی بد بود.حالا هر موقع به او نزدیک میشد چیزی در سرش نهیب می زد"با تو هر گز نمیشه"
اینبار صدای در محکمتر بود.اه. حالا چرا اینقدر در میزد. چرا خودش را توجیه میکرد....او که طلبکار نبود از نیما.
صدایی اسمش را از پشت در بلند صدا کرد.اهمیت نداد.خب چند روزی هم او خوش بود.پس حال چند ساعت پیش چی... وقتی دستش در دست گرمش فشرده شد....چقدر آدمها با بدنشان هم دروغ می گویند.دستهایشان دروغ می گوید...چشمها.. زبانشان خیلی مکار است....مگر میشود دو بار عاشق بود
در تکان خورد و فاخته کمی از جایش جلوتر رفت.داشت در را هل می داد تا وارد اتاق شود .داد زد
-از پشت در برو کنار ببینم
دستش را به دو طرف دیوار زد تا کمی مقاومت کند اما زورش به فاخته لاغر مردنی می چربید. ناچارا از پشت در بلند شد و روی تخت نشست.اخمهایش در هم بود.نگاهش را گرفت .دوباره آمد و جلوی پایش روی زمین نشست.....اه ....فاخته دوست نداشت نگاهش کند
دستانش روی پای فاخته نشست. ...
-فاخته بزرگش نکن.....ببخشید باید بهت می گفتم شاید اما......حتی نمی خوام تو ذهنم به یادش باشم..... مهتاب فقط جیب منو خالی کرد و بس.....فاخته
نگاهت نمی کنم ... فقط کافیست برق چشمانت مرا بگیرد ...دیگر تمام است ؛خواهم مرد....صورتش با زور دست نیما بالا آمد
-فاخته به من نگاه کن
اشک تمام صورتش را پوشانده بود.نیما را تار می دید.حسودی اش شده بود، نیما نمی فهمید. .نمی فهمید زنها دوست دارند تنها مالک قلب مرد مورد علاقه شان باشند اما.. آخ نیما....همه چیز خراب شده بود.او به رقیب فرضی اش باخته بود.دستی لای موهایش حرکت می کرد.چرا هی فاخته فاخته می کرد .. او که کر نبود اتفاقا چشم و گوشش باز شد.دیگر نمی شد بی قید کسی را دوست داشت ....
ادامه دارد...
@moshaveronlai n
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
📎
سر بر شانه خدا بگذار تا قصه عشق را چنان زیبا بخواند
که نه از دوزخ بترسی و نه از بهشت
به رقص درآیی
قصه عشق، انسان بودن ماست
اگر کسی احساست را نفهمید مهم نیست
سرت را بالا بگیر و لبخند بزن
فهمیدن احساس، کار هر آدمی نیست...!
🕴 احمد شاملو
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
بہ خدا خواهم ڪَفت
در فراسوے
ایڹ شب تاریڪ و سیاه
نور عشق بېحدش را
بتاباند بر خوشہے
آرزوهاے شما ...
تا صدها ستاره
بروید
روے لبهاے شما ...
#شبتون_بخیر 🌙
@moshaveronlain
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺