مردان سادگی صورت زن را جذاب ترین ویژگی میدانند مغز مردان ساده پسند است یعنی چهره عملی و آرایش های غلیظ مورد پسند مردان نیست , سادگی و تناسب اندام مهمترین اصل زیبایی از نظر مردان است.
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال313
سلام خسته نباشید.
من 27سالمه وهمسرم 30سالشه ما تقریبا 3ساله که ازدواج کردیم .زندگی خوبی داریم و همدیگرو خیلی دوست داریم .
فقط مشکلی که توی زندگی داریم اینه که ما هنوز نتونستیم روابط جنسی کامل رو (دخول) رو داشته باشیم.
و احساس می کنم دلیلش منم'ترس عجیبی در من وجود داره که مانع از این کار میشه و این ترس اینقدر در من زیاد شده که هرکاری می کنیم نمیشه.
من به همسرم میگم که پیش یک پزشک و روانشناس بریم ولی چون توی یک شهر کوچکی زندگی می کنیم همسرم اعتماد نمیکنه و میگه که این مشکل همیشگی نیست و خودمون تلاش می کنیم و حلش می کنیم .
اوایل خیلی تلاش می کردیم و به فکر بودیم ولی یه مدته انگار اصلا فراموش کردیم که این مشکل باید رفع بشه.
البته ناگفته نماند ما از روشهای دیگه ای به جز دخول برای ارضای جنسی هم استفاده کرده ایم اما هربار کمتر و کمتر میشه.
خیییلی نگرانم احساس میکنم زندگیمون خیلی سرد و بی روح شده .و احساس میکنم هردوی ما خسته شدیم .
این موضوع خییلی روان من رو بهم ریخته هر روز بهش فک می کنم و بارها باره در موردش با همسرم بحث میکنم و گریه می کنم همسرم میگه که اصلا چیز بزرگی نیست و ما حلش میکنیم و خیلیها هستند مثل ما هستند .
همسرم اصلا اعتراضی نمیکنه و همیشه منو دلداری میده ولی این موضوع من رو عذاب میده اگه اعتراض و نارضایتی داشت شاید می تونستیم و من ترسم رو کنار می ذاشتم.
نمی دونم چیکار کنم یه مدته اصلا بی خیال شدیم و همسرم هم اصلا هیچ تلاشی برای رفع این مشکل نمیکنه و فکر میکنم اصلا براش مهم نمونده .
لطفا راهنماییم کنید و بگید که من باید چیکار کنم؟؟؟؟؟
پاسخ ما👇
سرکارخانم # شمس مشاورخانواده
باسلام
خانمی به احتمال خیلی زیاد شما واژینیسموس هستین وترس از دخول داری وهمین امر باعث انقباضات ماهیچه ای واژن شده واجازه دخول رو نمیده میدونی که بیشترین لذت زندگی وشیرینی ان به واسطه همین امر میباشد وتحمل همسرتا مدتی میتونه باشه ولازم هست که حتما به سکس تراپ مراجعه کنید بهتره که هنگامی که پیش نوازی وماساژ ومعاشقه انجام گرفت وشما به اوج تمنا ونیاز رسیدی حتما همسرت دخول را داشته باشه اگه توذهنت ازش غول نسازی وبرای خودت بزرگش نکنی راحت انجام میشه منتهی شما ذهنت رو درگیر قضیه کردی وهی توذهنت باهاش کلنجار میری اینه که سخت شده برات از همسرت بخوا که بعد معاشفه وامادگی کامل روحی وجسمی شما بدونه ملاحظه کارش رو انجام بده تا راحت شی اگه وایستی با ای واوخ برات میشه یه مشکل بزرگ طرف میشناسم که بعد از ۵سال مدارای اقا مجبور به جدایی شدن چون خانم همکاری نکرد پس بهتره خودت کنار بیای وحلش کنی در غیراینصورت باید به سکس تراپ مراجعه کنی اونم همین توصیه هارو داره پس ذهنت رو اماده کن وسختش نکن لطفا به خاطر زندگیت هرچی اخ واوخ کنی ومقاومت باعث میل سردی همسرت میشی تا جایی که ممکنه نعوذ رو ازدست بده واونوقت باید.....
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
رمان #وقت_دلدادگی
قسمت75
تصور مرگش اینقدر وحشتناک بود اگر به حقیقت می پیوست حتما می مرد.
در دلش نالید"خدا !اصلا من بنده بد و گناهکار،حواست هست،مجازاتت خیلی سخته،یه کم ارومتر"
دوباره چشمه اشکش جوشید.این روزها مثل دخترها دل نازک شده بود و اشکش دائم می ریخت.ضعف داشت و یارای بلند شدن نداشت.از دیشب چیزی نخورده بود.دست روی معده اش گذاشت که جعبه ای جلوی رویش قرار گرفت.مرد میانسالی با لبخندی باز بلند او را خطاب قرار داد
-بفرما...بفرما برادر دهنت رو شیرین کن...بابا شدم ....بعد دوازده سال...دو قلو
دلش بالا و پایین شد.یکی می مرد و یکی به دنیا می آمد.با لبخندی بی رنگ یک شیرینی دانمارکی برداشت و تبریک گفت
-قدمشون خیر باشه براتون.مبارکه
آنقدر خوشحال بود که بی توجه محکم به پشتش زد
-ان شالله تو هم بابا میشی...خیلی کیف داره
با زور گازی به شیرینی زد اما اشک و بغض مانع از خوردنش شد.دوباره تکه گاز زده را در آورد. ...فاخته آنجا ضعیف افتاده بود،از گلویش هیچی پایین نمی رفت.شیرینی را در زباله انداخت و دوباره به داخل بیمارستان برگشت.
در سالن نشسته بودند که صدای زنگ تلفنش بلند شد.فرهود بود
-بله
-سلام.یه ذره صدات بهتر شده ها ...آدم می فهمه چی می گی. چی شد خانمت.
-هنوز نیاوردنش بخش
-می یاد آن شالله. حالشو داری یه چیزی بهت بگم
-در مورد.؟؟
صدای نفس عمیق فرهود آمد
-ببین من دلم نمی یاد انحلال بزنم برای شرکت.فعلا سر موعدش امسال اظهار نامه پر می کنیم. ...نه نگو دیگه باشه
دستی به پیشانیش کشید
-پول لازم دارم پسره خنگ.سهمم رو چطور حساب کنم
-تو از سهمت خرج کن ....چی کار به انحلال داری خو.بابا زنگ زدم یه چیز دیگه بگم
-اوف بگو...این همه حرف زدی هنوز اصلیه نبوده
-مهتاب رو دیدن تو یکی از این مهمونیای شبانه.نیما واقعا مثل اینکه بار داره...هر چند زنکه با اون شکم دست از عیاشی برنداشته....برات دست کلک نچینه نیما
چشمان د ردناکش را مالید
-فرهود من واقعا انرژی فکر کردن به مهتاب رو ندارم.ولی به همین آدما بگو دوباره دیدنش خبر بدن با پلیس بریم سر وقتش.به جرم کلاهبرداری. ..
بالش را پشت سرش صاف کرد.خواست کمی صاف تر بنشیند صدای آخش بلند شد
-مواظب باش! یه ذره آرومتر
تکیه داد و نگاهش کرد.رنگ و رو پریده و بی حال بود
کنارش نشست
-سردت نیست
نچی گفت.نگاهش کرد
-نیما
-جانم
-چرا انقدر لاغر شدی تو.
موهایش را پشت گوشش زد
-تو به فکر خودت باش.چیزی می خوری برات بیارم
سرش را تکان داد اینبار اخم کرد
-یعنی چی!باید بخوری تا قوت بگیری.یه چیزی بخور بخواب منم برم برای گوسفند کمک کنم
-برو .من که اینجا خوابیدم
دوباره بلند شد و بالش را از پشتش برداشت.آرام او را خواباند
-پس یه ذره بخواب ،بعد باهم غذا می خوریم باشه
بوسه ای روی لبهایش نشاند
-برم یه ذره کمک بعد می یام همینجا کنارت می خوابم.این مامان منم چه سریع تخت دو نفره خریده واسه ما
بی حال خندید.دوباره با بوسه ای او را تنها گذاشت.می خندید اما بخاطر نیما.دل نیما هم به همین خوش بود.او آرام باشد.آنقدر به دیوار رو به رویش خیره ماند تا خواب مهمان چشمانش شد.
در اتاق را که بست مادرش با سینی غذا سر رسید
-دختر رو با شکم گشنه خوابوندی
-خسته بود مامان!یه نیم ساعت بخوابه بعد
با سینی برگشت
-باشه مادر هر طور تو بگی
به طرف سفره ای که وسط هال پهن شده بود ،رفت و نشست.همین را کم داشت .رفت و رو به روی سهراب آنطرف سفره نشست.خوشبختانه دو قلوها بچه های ساکتی بودند و بیشتر سرشان به کار خودشان بود.نازنین هم در آشپزخانه بود.صدای سلامش را که شنید سرش را بلند کرد.آرام جوابش را داد.تکه ای از گوشتها را برداشت و به کارش مشغول شد.هر کار می کرد از دلش در نمی آمد. در مرگ نوید نه کاملا اما او را مقصر می دانست.
ادامه دارد...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
🔰چهار قانون بهبود زندگی مشترک
1- قانون حمایت ( عامل ناخشنودی همسرتان نباشید )
2- قانون توجه ( مهم ترین نیازهای عاطفی همسرتان را برطرف کنید.)
3- قانون زمان ( زمان ویژه ای برای خلوت کردن با همسرتان و توجه کامل به او اختصاص دهید)
4- قانون صداقت ( باهمسرتان به طور کامل صادق و روراست باشید.)
#کانال_مشاوره_آنلاین 🌹
@onlinmoshavereh
👨🏻طرز فکر مردها در مورد دوست داشتن:
همینکه صبح تا شب کار میکنم و فکرشونم و نیازاشونو برآورده می کنم حتما میدونه دوستش دارم.
✅زنها سمعی هستند، یعنی این همه کارو تلاشی که شما می کنید به کنار اما شنیدن عبارت دوست دارم از زبان شما براشون یه چیز دیگس
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
⬅️ شخصیت شناسی از روی حالت صورت
شکل صورت، اولین نکتهای است که در هنگام تعبیر چهره باید به آن دقت کرد. فرم کلی صورت و شکل هندسی آن این نکات را به ما میگوید:
🔺 صورت دراز و کشیده: صبور
افرادی که دارای چنین صورتی هستند عموماً صبر و تحمل زیادی دارند و توانایی حل مشکلات در آنها بیشتر است. جذابیت و خوشترکیب بودن افراد با چنین صورتی نشانگر این است که آنها معمولاً کارهای خود را نیمهتمام رها نمیکنند و عادت به انجام امور به شکل تمام و کمال دارند.
🔻 صورت مربعی: سختکوش
طرفدار استقلال فردی و فردگرایی، سختکوشی برای دستیابی به آرزوها، زیرکی و فعال بودن از ویژگیهای این افراد محسوب میشود.
🔺 صورت پهن: دانا و مهربان
اینگونه اشخاص بردبار و مهربان هستند. معمولًا افراد درس خوانده و روشنفکر به حساب میآیند.
🔻 صورت گرد: پرانرژی
این شکل دلالت بر امیدواری، زندهدلی و انرژی دارد. این افراد میتوانند اتاقی دلگیر و ساکت را به بمبی از خنده و شادی تبدیل کنند.
➡️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 برای شوهرت زیباتری یا برای غریبه ها؟
🍃❤️ @onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
سوال314
سلام خسته نباشید شرمنده ازتون یه کمک میخواستم من دختر ۲۱ ساله هستم مامانم اینا به زور شوهرم دادن منم به خاطره اخلاقش و به خاطر این که دوستش ندارم دارم جدا میشم الان حالت روحی من خیلی خرابه خیلی تو فشار من میزارن همش با هاشون درگیریی دارم مثلا من الان خیلی به تنهایی احتیاج دارم ولی اینا همش من میبرن صحرا منم اونجا که میرم خیلی اعصبی میشم هرچیم میگم نمیام خیلی باهام بد صحبت میکنن دکتر من الان خیلی زود جوش میارم خیلی خودزنی کردم یه بارم خودکشی کردم خانوادم واقعا من تو منگنه قرار دادن خیلی گیر های الکی میدن واقعا خسته شدم از زندگی خواهش میکنم کمکم کنین خیلی حالم خرابه
پاسخ ما👇
سرکار خانم #شمس مشاور خانواده
باسلام
دختر خوب با همه چیزهایی که گفتی بازم خانواده تنها پناهگاه ادم هاست ودلسوز تر از اونها واسه ادم وجود نداره واگه دارن تورو بیرون میبرن فقط به خاطر اینه که حال وهوای تورو عوض کنند شاید روحیه بهتری پیدا کنی واحتمالا نحوه صحیح ارتباط گیری رو بلد نیستن ونمیدونند چه طوری ابراز هم دردی باهات داشته باشند سعی کن ارامش خودت رو حفظ کنی ورابطه خودت رو با خدای خودت بهتر کنی تا دست به کارهای بچگانه نزنی فکر کن ببین اگه مثلا تو بمیری چی گیرت میاد غیر از اینکه نعمت وجود رو از خودت میگیری وخودت رو دچار عذاب همیشگی اخرت میکنی ودر واقع هم دنیارو باختی هم اخرت رو واین نشون دهنده ضعف تو هستش ادمی باید قوی تو سنگر زندگی باشه وبرای زندگی به نحو شایسته مبارزه کنه نه لج بازی کنه نه خود زنی با خودت خلوت کن وبدونه لجبازی با خودت واطرافیانت همه جیز رو بررسی کن وببین واقعا اش اینقدر شوره که تو میگی ویا فقط چون جنبه اجبار داشته برات داری لجبازی میکنی با همه لطفا روی ارامشت هم کار کن وهرگاه عصبی میشی یه لیوان اب بخور تا اروم بشی ودر هر حال به خدا توکل کن که گشاینده اوست موفق باشی ...
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
اقای محترم
روش طعنه و کنایه زدن، روش محبوب بسیاری از افراد برای تغییر رفتارهای همسرشان است...!
توجه داشته باشید که با این برخوردها، احساس همسرتان نسبت به شما تغییر میکند و محبتش رو به سردی میرود.
بنابراین شما باید انتظاراتتان را شفاف برای همسرتان مطرح کنید و دلایل اشتباه بودن رفتارهایش از نظر خودتان را برای او توضیح دهید...
🔹🔸🔹🔸🔹🔸
@onlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺
#وقت_دلدادگی
قسمت76
.از اول هم که زیاد از او خوشش نمی آمد اما از مرگ نوید به اینطرف اصلا با او حرف نمی زد.آن روز کذایی نوید از سهراب ماشین او را قرض کرد اما سهراب هیچ وقت اشاره ای به خرابی چرخ ماشینش نکرد.هر چند علت تصادف سرعت بیش از حد نوید بود اما در رفتن چرخ ماشین باعث انحراف ماشین در جاده شده بود.البته آتش ناراحتی اش فرو کش کرده بود اما باز هم دیگر تلاشی برای بر قراری ارتباط با او نمی کرد.حتی سلامش را جواب نمی داد.این اولین جواب سلامی بود که در این دو سال و نیم داده بود.
هر کدام بدون حرفی به کارشان مشغول شدند حاج خانم هم نشسته بود و تکه های گوشتهای قربانی را جدا می کرد و تقسیم میکرد برای پخش بین در و همسایه.سهراب کارش را زودتر تمام کرد و بلند شد.حاج خانم به رویش لبخند زد
-دستت درد نکنه مادر.بشین چای بیارم
-مرسی ...برم پایین
نیما هنوز هم سرش به کار گرم بود و نگاهش نمی کرد
-کار دیگه با من نداری نیما
مخصوصا نامش را صدا کرد تا او را نگاه کند.کمی نگاهش کرد و تکه ای گوشت در لگن انداخت
-نه دستت درد نکنه
-کاری نکردم.به هر حال پایینم.کاری بود خبرم کن
فقط با سر تایید کرد.او هم بی سر و صدا گذاشت و رفت.صدای حاج خانم بلند شد
-میگم مادر.این کینه شتری تو تموم نشد....نمی خوای آشتی کنی...
بدون اینکه به حاج خانم نگاه کند تکه ای دیگر گوشت در لگن انداخت
-من باهاش قهر نیستم فقط حوصله حرف زدن باهاش رو ندارم
-قربونت مادر.بیا و تموم کن این جوونم از عذاب وجدان در بیاد...
از کار کردن ایستاد و نگاهش کرد
-خب من چی کار با اون دارم.نکنه قراره این جام بیایم هی زیر گوش من از خوبی سهراب خان بگی
با حرص بلند شد
-اوف....با تو هم نمیشه دو کلوم حرف زد....مثل چی می پری به آدم
بلند شد و به آشپز خانه رفت.صدایی از اتاق نامش را صدا می کرد. سریع بلند شد و به اتاق رفت.فاخته به رنگی پریده دوباره شیشه قلبش را خراش داد
-موبایلت هی زنگ می خوره
به شماره روی گوشی نگاه کرد و پاسخ داد
-جانم جناب وحدت
-جناب پورداوود سلام.میگم این طلبکارات رو هم از اینجا جمع می کردی.فلنگو بستی رفتی این آقا اومده اینجا دادو بیداد و آبرو ریزی.میگه پول ازت طلب داره
از عصبانیت محکم به پیشانیش زد.کاملا فراموشش کرده بود حتی شماره را به به پدرش هم نداده بود
-ایشون شماره منو دارن برای چی اومدن اونجا.شرمنده واقعا
-من نمی دونم آ قا.بیا دهن این بی فرهنگ رو ببند من حالیم نیست
چشمی گفت و سریع گوشی را قطع کرد.رو به فاخته کرد که نگران نگاهش می کرد
-برم زود می یام باشه.فقط قول بده یه چیزی بخوری
-دعوا نکنیا
حق به جانب نگاهش کرد
-دعوا کدومه.. .برم ببینم مرگش چیه
آرام گونه اش را بوسید و از اتاق بیرون رفت.مادر هم داشت دنبالش می رفت و به سفارشات نیما گوش می کرد.کفشهایش را پا کرده بود تا برود که زنگ خانه به صدا در آمد.
در را سهراب که در حیاط بود باز کرد.با دیدن قوم تاتار که امروز آوار شده بود، زیر لب غرید
-همینو کم داشتیم
خاله ملوک و سارا دختر خاله اش بودند که با عجله از پله ها بالا آمدند.خاله ملوک به طرف حاج خانم رفت
-خواهر آدم، نباید تو ناراحتی بهش بگه.باید از مردم بشنوم
سارا نگاهی به نیما انداخت
-خدا بد نده نیما
متعجب پرسید
-چی رو بد نده
صدای خاله اش را شنید
-وا خاله جان.پنهان کاری برای چی،مگه ما غریبه ایم یا دشمن
کفشهایش را در آورد و بدون تعارف تو رفت.نگاهی به مادرش انداخت.او هم شانه هایش را بالا انداخت و داخل رفت.پشت سرشان او هم داخل شد. خاله ملوک به سفره پهن شده وسط هال نگاه کرد
-خوب کار کردین قربونی کردین.بلا به دور باشه
چادرش را در آورد و روی مبل نشست و با ناراحتی به نیما زل زد
-لاغر شدی خاله.. نه که خیلی چاق بودی...دورت بگردم...خیلی سخته
دستش را روی قلبش گذاشت و خودش را با ناله ای کوتاه تکان داد.سارا هم کنار مادرش نشست
-از خواهر شوهرم شنیدم...تو بیمارستان دیده بود شما رو...نمی دونی چه حالی شدم
ادامه دارد...
@0nlinmoshavereh
🌺🍀🌺🍀🌺🍀🌺